گذراندن کارگاه‌های «خواندن با نوزاد و نوپا» بر رفتارم با فرزندان بزرگ‌ترم هم موثر بود

آنچه می‌خوانید مصاحبه‌ی کتابک با یکی از مادران شرکت‌کننده در کارگاه‌های «خواندن با نوزاد و نوپا» است که از تجربه‌ی حضور در این کارگاه و تاثیر آن بر کودک و خانواده‌اش می‌گوید.

کارگاه‌های «خواندن با نوزاد و نوپا» از سال ۱۳۹۴ از سوی موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان در قالب برنامه‌ی «با من بخوان» در سه دوره‌ی پی در پی در خانه حمایتی آموزشی محمودآباد برگزار شده است.

روز یکشنبه دهم بهمن‌ماه ۱۳۹۵ نخستین گردهمایی گروه‌های «خواندن با نوزاد و نوپا» در خانه حمایتی آموزشی محمودآباد شهرری برگزار شد. در این گردهمایی به گفت‌گو با برخی از مادرانی پرداختیم که در این کارگاه‌ها شرکت کرده بودند و تجربه‌های خود را از حضور در این کارگاه‌ها درمیان گذاشتند.

لطفا خودتان را معرفی کنید.

من خدیجه رفیعی، ساکن روستای محمودآباد هستم. ۲۸ سال سن دارم و سه کودک هشت‌ساله، پنج‌ساله و یک‌ساله دارم.

خانم رفیعی از چه زمانی به کارگاه‌های «خواندن با نوزاد و نوپا» پیوستید؟

زمانی که به تازگی باردار شده بودم.

این برنامه چه تاثیری بر رفتار با فرزندتان و تربیت شما داشته است؟

در ابتدا وقتی موضوع این کارگاه را شنیدم، خیلی به آن توجهی نکردم. با خودم می‌گفتم من جز این فرزندم، دو فرزند دیگر هم داشتم و هر کاری برای تربیت آن دو کردم، درباره‌ی این کودکم هم تکرار خواهم کرد. حضور در این کارگاه، فرق چندانی نخواهد داشت. راستش موضوع کارگاه به نظرم نامفهوم بود. اما وقتی برای نخستین‌بار در این کارگاه شرکت کردم، بسیار جذب آن شدم. با وارد شدن به این کارگاه دریافتم هرچند که خوراک و پوشاک کودک بسیار مهم است، اما رفتار درست با او، از این هم پراهمیت‌تر است. رفتارهایی چون حرف زدن یا کتاب خواندن...

همیشه در ذهنم نقش بسته بود که کودک در زمان نوزادی چیزی نمی‌فهمد و برای همین هیچ‌وقت دفتر و مداد جلوی دستش نمی‌گذاشتم یا هیچ‌وقت نام حیوانات را برایش تکرار نمی‌کردم و فقط صدای آن‌ها را برایش درمی‌آوردم اما با شرکت در کارگاه «خواندن با نوزاد و نوپا» فهمیدم از همان زمان که جنین در شکم مادر است، می‌شود با او حرف زد، برایش کتاب خواند و قصه گفت و احساسات را برای او بازگو کرد. همچنین دریافتم که باید به بچه همیشه راست گفت. هرچند نیازی نیست او از همه‌ی واقعیت‌ها مطلع شود اما هر چیزی هم که به او گفته می‌شود، باید حرف راست باشد؛ از زمان بارداری هم این مطلب صدق می‌کند.

بنابراین از همان زمان بارداری که در کارگاه شرکت کردم، یاد گرفتم با فرزند در شکمم صحبت کنم. هنگامی هم که کودکم متولد شد، تاثیر این کار بر او را به خوبی می‌شد فهمید.

چگونه تاثیر خواندن و سخن گفت با او پس از تولد مشهود بود؟

برای مثال وقتی چندماهه بود و او را صدا می‌کردیم، می‌فهمید و عکس‌العمل نشان می‌داد. من و همسرم برای دو فرزند دیگرمان خیلی وقت نگذاشتیم که کتاب بخوانیم چراکه فکر می‌کردیم آن‌ها در نوزادی درکی از کتابخوانی ندارند؛ اما برای فرزند کوچکم اکنون وقت زیادی برای کتابخوانی می‌گذاریم و بر این عقیده هستیم که او متوجه می‌شود و درک می‌کند. الان دختر کوچکم دائم کتاب‌هایی را که از سوی برنامه به ما داده شده است، می‌آورد و از من می‌خواهد برایش بخوانم. وقتی پدرش از سرکار برمی‌گردد با وجود سن کم، می‌رود به او سلام می‌دهد، با او دست می‌دهد و کنارش می‌نشیند. من این رفتار و عکس‌العمل را در دو کودک دیگرم ندیده بودم؛ یا هنگامی که مداد و دفتر به دستش می‌دهیم، خط‌خطی می‌کند. وقتی دستش را به سمت چیزی دراز کند، به صورت من نگاه می‌کند، اگر صورت من عصبانی باشد، سریع دستش را کنار می‌کشد. یا وقتی مهمانی خانه‌مان می‌آید و به چراغ داغ روی زمین نزدیک می‌شود سریع از واژه‌ی «جیز» استفاده می‌کند که یعنی داغ است به آن نزدیک نشو! چون پیش تر وقتی به چراغ نزدیک می‌شد، من می‌گفتم: جیزه! نزدیک نشو!

همیشه فکر می‌کردم بچه‌های دیگر به طور ذاتی و ژنتیکی باهوش هستند اما حالا این را قبول ندارم. چراکه میبینم با کار کردن اصولی با فرزند کوچک‌ترم، تا چه حد هوش و مهارت‌های این فرزندم در نوپایی نسبت به دو فرزند دیگرم بیشتر است. این ما مادران و پدران هستیم که می‌توانیم هوش کودکانمان را تقویت کنیم.

این برنامه چه تاثیری بر خانواده‌ی شما داشته است؟

من و همسرم، اهمیت خواندن با نوزاد و سخن گفتن با او را با هم درک و تجربه کردیم. همسرم اوایل به این کار می‌خندید اما وقتی یکی از کتاب‌هایی را که در کارگاه بهمان داده بودند همسرم مطالعه کرد، او هم به این کار باور پیدا کرد. دستش را بر روی شکمم می‌گذاشت و با فرزندمان صحبت می‌کرد. برای اولین‌بار که هنگام صحبت کردن، بچه زیر دستش در شکمم تکان خورد، همسرم گریه کرد. گفت احساس می‌کنم او هم می‌فهمد من چه می‌گویم و با من حرف می‌زند. این زیباترین تجربه‌ام درباره‌ی تاثیر این برنامه بر خانواده‌ام بود. از آن زمان بیشتر به این موضوع اهمیت می‌دهد. حالا وقتی همسرم از سرکار می‌رسد، او هم برای فرزندمان کتاب می‌خواند.

گذراندن این کارگاه‌ها بر رفتارمان با فرزندان دیگرمان هم اثرگذار بوده است. ما در گذشته در مقابل فرزندانمان با همسرم جر و بحث می‌کردیم. هروقت ما با هم بگومگویی داشتیم، کاملا می‌شد تاثیر بد آن را در نقاشی‌های فرزند پنج‌ساله‌ام دید. او در نقاشی‌اش از رنگ‌های تیره استفاده کرده بود. به او گفتم: چرا انقدر از رنگ‌های قهوه‌ای و مشکی استفاده کردی؟ گفت: مامان خیلی عصبانی‌ام! تو و بابا همش با هم دعوا می‌کنید!

اما اکنون می‌دانم که به هیچ عنوان نباید در مقابل فرزندانمان بحث نکنیم.

حالا خیلی از شب‌ها برای دو فرزند دیگرم هم کتاب می‌خوانم یا قصه می‌گویم. جالب است وقتی که برای آن‌ها قصه می‌گویم، دختر کوچک‌ترم هم در حال خوردن شیر، خوب به قصه گوش می‌کند چراکه وقتی داستان را قطع می‌کنم، او سرش را بلند می‌کند و نگاهم می‌کند.

تجربه‌ یا خاطره‌ای جالب هم از حضور در کارگاه داشته‌اید که بیان کنید؟

بله... یک‌بار هنگامی که باردار بودم و در کارگاه حضور داشتم، خانم دباغ، آموزشگر کارگاه از من خواستند دستم را بر شکمم بگذارم و برای فرزندم لالایی بخوانم اما من خجالت کشیدم که در مقابل باقی مادران بخواهم لالایی بخوانم. من این کار را نکردم اما اگر به گذشته برگردم، این بار با صدای بلند خواهم خواند چراکه حالا اعتمادبه‌نفسم افزایش یافته است.  

 

 

نویسنده
فاطمه بدری
کلیدواژه:
منبع
عکس از آرشیو سایت خوانک
Submitted by editor71 on