کتاب «اژدهای آزمایشگاه» داستان همدلیست؛ مهربانی کردن، وقتی بقیه مهربان نیستند.
معرفی کتاب
سر زنگ آزمایشگاه، یک مداد کوچک میافتد زمین. میرود زیر پای بچهها و با تن زخمی و نوک شکسته، توی آزمایشگاه جا میماند. به هوش که میآید، هوا تاریک است و در نور مهتاب، وسایل آزمایشگاه، عجیب و ترسناک به نظر میرسند. مداد سروصدا میکند و آزمایشگاه را میگذارد روی سرش. وسایل آزمایشگاه از خواب میپرند و او را بیشتر میترسانند. اسکلت میخواهد با انگشت دراز استخوانیاش مداد را بگیرد و بااش نقاشی بکشد و بِشِر دنبال حلال مداد میگردد تا حلش کند و همه از شرش خلاص شوند. نزدیک است مداد پس بیفتد که اژدهای آزمایشگاه وارد میدان میشود…
نویسنده: آویسا شرفی
تصویرگر: مجتبی حیدرپناه
ویراستار: محدثه گودرزنیا
ناشر: مبتکران
بخش اول: «نشان بدهیم!»
نوشتن داستانهایی که مبنای آموزشی داشته باشند، بهنظر کار سختی میآید. هنگام مواجهه با این گونه داستانها، احساسهای متفاوتی داریم. گاهی لذت میبریم، گاهی با خودمان میگویم ای وای! باز هم گفتن و گفتن و یاد دادن! گاهی چنین داستانهایی را دوست نداریم و گاهی هم با خودمان فکر میکنیم میتوانست بهتر باشد.
نوشتن داستانهایی که مبنای آموزشی داشته باشند، کاری است نشدنی! چون داستان در چارچوب آموزش، هر چه آن دارد از دست میدهد، داستان بودناش را از دست میدهد.
شاید این پرسش برایمان پیش آمده باشد پس بعضی چیزها را چگونه باید بگوییم؟ چطور برای کودکان از خطرها، ترسها، آسیبها و حتی شادیها بگوییم؟ چگونه یادشان بدهیم که شاد باشند؟ میبینید! هرچیزی میتواند مبنای آموزشی داشته باشد اگر قصد کنیم که میخواهیم چیزی را یاد دهیم. در همین بخشها، همین شگردها، چیزهایی برایتان میگویم اما نمیخواهم چیزی را یادتان بدهم، میخواهم نشانتان بدهم که یک کتاب خوب چه چیزهایی میتواند داشته باشد. شما میبینید و میخوانید و حس میکنید. تفاوت هم در این است! نشان بدهیم، آموزش ندهیم! نشان بدهیم، شادی چه شکلی است یا چه رنگی. ترس میتواند چگونه ما را در خود فرو برد. نشان بدهیم که خوب بودن خوب است و بدی چطور دیگران را از ما دور میکند. نگوییم خوب باش، بد نباش! نگوییم شاد باش، ترسو نباش!
میخواهیم با هم دو کتابی را ببینیم و بخوانیم که میخواستند آموزش بدهند اما نشان دادن را هم بلد بودهاند.
مجموعه «وقتی ما نیستیم!» درباره آزمایشگاههای مدرسه است با همهٔ شگفتیها و یا تکراری بودناش برای کودکان! چیزی که این مجموعه را متفاوت با کارهایی شبیه به آن میکند، زبان طنزگونه و نگاه متفاوتاش است.
وقتی میگویم مدرسه، چه چیزی یا چه کسانی یادتان میآید؟ مدیر، ناظم، معلمها، حیاط، کلاسها، بازی، درسها، ورزش، دوستها، خوراکی، شیطنت و خیلی چیزهای دیگر. کدامیک از ما آزمایشگاه مدرسه یادمان میآید و مهمتر از آن، از میان همه کسانی که در مدرسه هستند، سرایدارش را میبینیم؟
تفاوت در همین است. این مجموعه سراغ چیزها و کسی رفته است که در مدرسه کمتر به چشم میآید، آزمایشگاه و وسایلاش و سریدار! قهرمان این مجموعه، سرایداری است که بعد از تعطیلی مدرسه هر بار با آزمایشگاهی عجیب و غریب روبهرو میشود. آزمایشگاهی که وسایلاش منتظر میمانند تا همه بروند بعد شروع کنند به شیطنت و حرف زدن، و خرابکاریهای این وسیلهها را فقط سریدار مدرسه میبیند! و گیج میشود و هراسان که چه خبر است! توی مدرسه خالی، تنها کسی که جان دارد و نیازی نیست در داستان به او جان بدهیم، همین سریدار است که انگار هربار تا مدرسهای تعطیل میشود او هم فراموش میشود. گاهی وقتی مدرسه هم باز است او را نمیبینیم، منظورم در داستان است. چند داستان سراغ دارید که به جای مدیر و معلم و ناظم، سریدار مدرسه را قهرمان داستانشان کرده باشند؟
وقتی میخواهیم نشان بدهیم، باید حواسمان به همهٔ نشانهها باشد. وقتی مدرسهای خالی داریم که قرار است وسیلههای یک آزمایشگاه در آن جان بگیرند و همه چیز عجیب بشود، باید حواسمان به تنها آدم مانده در مدرسه باشد. تنها کسی که همیشه هست و نیست!
«هر چقدر سریدار قبلی اصرار میکرد که آزمایشگاه مدرسه جادو شده، به گوش ناظم نمیرفت که نمیرفت. خیال میکرد سریدار دارد برای خرابکاریهایاش بهانه میآورد. برای همین، یکی را به جایاش آورد. حالا سریدار جدید، بیخبر از همهجا، مشغول بهکار شده. اما درست در همان شب اول...» این متنی است که پشت جلد اژدهای آزمایشگاه نوشته شده است، اولین جلد این مجموعه. حالا برویم سراغ ساکنین محترم این آژمایشگاه لکنته! که هم شکلهایشان هست هم کابردهایشان!
«مدار الکتریکی
اگر داغ کند خطرناک میشود
کارش دوردور کردن است
بعضیوقتها خیلی پیچیده میشود.»
یا
«ذرهبین
نزدیکش که بشوی، ته و توی وجودت را در میآورد
از چیزهای ریزهمیزه خوشش میآید
بیشتر دلش میخواهد دست یک کاراگاه باشد تا توی آزمایشگاه.»
یا لوله آزمایشگاهی که همیشه حالت تهوع دارد از بس تکان تکان نمیخورد. یک لحظه هم نمیتواند روی پای خودش بایستد یا اسکلتی که یک پارچه استخوان است و گیره که گیر سه پیچ میدهد یا دماسنج که استاد گزارش هواشناسی است و همزنی که صمیمیترین رفیق لوله آزمایشگاه است و بین همه این وسیلهها در ابتدای کتاب، میان معرفیها، نه مدیر معرفی شده نه معلمها و ناظمها! قرمز و درشت نوشته شده:
«و با حضور سریدار
قبلاً آبدارچی بوده. اما دلش هیجان خواسته
هم عاشق بچههاست. هم از دستشان حرص میخورد.
فکر میکند یکی میخواهد سکتهاش بدهد، ولی نمیداند کی؟»
نشان دادن را دیدید؟ در بخش دوم داستانهای این مجموعه را با هم خواهیم خواند.
شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی مجموعه وقتی ما نیستیم!، بخش دوم