پیش از مطالعه این مطلب بخش نخست آن را در بخوانید.
چیزی که در این سفر بیش از همه برایم دیدنی بود، رفتار مردمان کشور سوئد در مقابل مهمانان و نگاه انسانی و غیرتبعضانهشان در برابر مردم جهان بود. این بینش فرهنگی نهتنها در مردم شهر بلکه در همین تالار باشکوه بهچشم میخورد. همه در این تالار بهدور از تحصیلات دانشگاهی یا جایگاههای اجتماعیشان، نخست به دید انسان دیده میشدند. نگاهی که امروزه در کشورهای پیشرفته و توسعهیافته کمتر شاهد آن هستیم.
Figure ۳ عکس ارسالی- آسه ماریا آماندنسن
سخنران اصلی روز سوم همایش، خانم «می ینگ»[1] و استاد ادبیات کودک تایوان، دربارهٔ اهمیّت نقش مطالعات آرشیوی برای صدادار کردن ادبیات کودک سخن گفت. او با اشاره به کتاب «سفرهای فردیناند» و بررسی تاریخی زندگینامه و برنامههای سفر نویسندهٔ آن را در تولید این کتاب، از ویژگیهای صدادار شدن اثر برشمرد. پس از آن، تصمیم گرفتم به پیشنهاد «والری کهلن»[2] که نزدیک به دو سال است مرا در نگارش مقالههای علمی راهنمایی میکند، در جلسههایی شرکت کنم که به لحاظ ارائه و کیفیت مقاله در سطح بالایی قرار داشتند. در جلسهٔ مادیت تصویرگری که دبیر جلسه «ماویس ریمر»[3] بود، خانمها «کارن کوتس»[4] و «ویکتوریا ریجکه»[5] و «پترا بانی لیگلر»[6] از لحظههای خاموش در متنهای ادبیات کودک، بهویژه ادبیات کودک کشورهای حوزهٔ اسکاندیناوی گفتند. متأسفانه چون همزمان جلسهای با موضوع قصههای پریان با دبیری جک زایپس برگزار میشد، آن جلسهٔ قصههای پریان که دبیرش جک زایپس بود را از دست دادم.
اما در ادامه این روز و پیش از ظهر، در جلسهای شرکت کردم که به صداهایی میپرداخت که از بررسیهای آرشیوی بهدست آمده بود و بیشباهت به مقالهٔ من نبود. «کارن کوتس»[7] در میان ادبیات کودکان در جستوجوی یافتن نمونههایی بود که حس کودکانه بودن را القا میکرد، «نینا کریستنسن»[8] در ادبیات کودک دانمارک با پژوهش آرشیوی خود، کوشیده بود صدای کودکان در دههٔ ۱۸۳۰ تا ۱۸۴۰ را بررسی کند و «فیلیپ نل»[9] با ارائهٔ بی نظیر به بررسی تاریخی زندگی و آثار «روس کروس»[10] پرداخته بود، و در جستوجوی یافتن مفهوم کودکی و صدای روس کروس در ادبیات کودک بود.
پس از ناهار، دوباره در جلسههای ارائه مقالهٔ دوستانی شرکت کردم که در سفرهای پیشین یا در همکاریهایی که با شورای کتاب کودک ایران داشته و دارم، با آنها آشنا شدهبودم. خانم «آسه ماریا آماندنس»[11] و «گرانار هالند»[12] با پژوهش، بهویژه بررسی تصاویر یک کتاب به روشهای شکستن سکوت دربارهٔ مرگ و خداوند پرداخته بودند. «بی یورن ساندمارک»[13] با بهرهگیری کتابهای تصویری بدون متن، کوشیده بود تعاریف کودکان از مرگ و خشونت را ببیند و نشان دهد چگونه کتاب تصویری بیمتن در آموزش نگارش خلاق و ادبیات راهگشا خواهند بود.
پس از آن باید خودم را برای ارائه مقاله و شرکت در جلسهٔ ترجمه آماده میکردم. در جلسهٔ ترجمه، خانم «هیونگ»[14] از نقش طرحوارههای ذهنی بهعنوان یک نیروی سکوتسازی و ابزار تصویرسازی ذهنی در ترجمه ادبیات کودک سخن گفت. من با تمرکز بر ترجمههای فارسی کتابهای «رولد دال»، دربارهٔ نقش ترجمه در تبدیل کودک ساکت و خاموش به کودک صدادار در ایران حرف زدم. آنا [15] دربارهٔ راهکارهای حذف در ترجمهٔ رمانهای نوجوانان بهعنوان ابرازی برای سکوتسازی سخن گفت.
پس از پایان جلسه به بازدید مؤسسه یونیباخن[16] مؤسسه کتابهای کودک نوردیک رفتیم که از سوی خانواده آسترید لیندگرن پشتیبانی مالی میشود. یونیباخن مؤسسهای فرهنگی است که به ادبیات کودک سوئد میپردازد. در آنجا نیز دو نشست با نویسندگان و تصویرگران نوردیک برگزار شد که دربارهٔ اهمیّت تعامل نویسنده و تصویرگر در تولید کتاب خوب و باکیفیت گفتوگو انجام گرفت. پس از آن از نمایشگاه این مؤسسه بازدید کردیم و با قطار آسترید لیندگرن به سرزمین «برادران شیردل» سفر کردیم.
چون مدت ویزای من کم بود، ترجیح دادم در کنار شرکت در همایش، از شهر استکهلم نیز بازدید کنم. از این رو، با آنکه بسیار دوست داشتم در دو روز پایانیِ همایش نیز حضور داشته باشم، تصمیم گرفتم با دوستان خداحافظی کنم و ماجراجویی دیگری را آغاز کنم: بازدید از منطقهٔ قدیمی شهر استکهلم با نام Gamla Stan. در مدرسهٔ تابستانی «دانشگاه تارتو» و در سفری که در سال گذشته به تالین کردم، یاد گرفتم شهر را به شکل یک نظام نشانهای ببینم. همان بازدیدی که از منطقهٔ قدیمی قرن نوزدهمی تالین داشتم، دوباره تکرار شد: بخش قدیمی شهر با ساختمانهای قرن پانزدهمیاش مرا به یاد بازدید از موزه انداخت. در واقع بخش قدیمی شهر به شکل موزهای زنده و پویا بود که در ابتدای دروازه ورودی شهر، متصدی آن در قالب راهنمای گردشگران انتظارم را میکشید، و پس از جمع شدن گروهی از مردم که همه مانند من گردشگر بودند، به توضیح تاریخ منطقه، ساختمانها و میدان تاریخی شهر و یادگاریهای وایکینگها و ... پرداخت.
Figure ۴میدان قدیمی شهر
عصر همان روز، از «موزهٔ کشتی واسا»[17] دیدن کردم که بازهم شگفتیام را برانگیخت، زیرا موزهٔ واسا سند خاطرهٔ فرهنگی یک ملت بود. چرا؟ واسا نام یک کشتی بادبانی جنگی است که به فرمان «گوستاو آدولف دوم»، پادشاه سوئد، در سال ۱۶۲۶ ساخته و برای جنگ مشترکالمنافع لهستان و لیتوانی به آب انداخته شدهبود. ساخت این کشتی حدود دوسال طول کشیده بود، اما با ورود کشتی به آب، هنوز از بندرگاه دور نشده بود که بر اثر وزش تندباد به یکسو کج میشود و پیامد آن، کشتی همراه با همهٔ سرنشینانش غرق میشود. اما شگفتی کار کجا بود؟ در سال ۱۹۵۶ / ۱۳۳۵ ش. لاشهٔ کشتی غرق شده صحیح و سلامت کشف میشود و در سال ۱۹۶۱ / ۱۳۴۰ ش. پس از ۳۳۳ سال، این کشتی سده هفدهمی از اعماق دریا بیرون کشیده و به موزهٔ واسا بُرده میشود. در سال ۱۹۶۲ برای بازید همگانی از این کشتی شرایطی فراهم میشود. در این موزه همهٔ مراحل حفاری و حفظ این میراث ملی شرح داده میشود. بازدید از این موزه و دیدن تلاش برای حفظ میراث ملی مرا چنان حساس کرد که دوست داشتم در گزارش سفر علمیام آن را بازگو کنم. فکر میکنم میراث ملی آنچنان اهمیّت دارد که کشورها در تلاشند آن را حفظ کنند و یا اگر ندارند آن را بسازند، زیرا سند هویت ملی است.
فردای آن روز، شهر استکهلم را با کلّی خاطرههای خوب، بهیاد ماندنی و آموزنده تَرک کردم و آرزو کردم، کاش چنین سفرهای علمی برای همهٔ هموطنانم فراهم شود، زیرا با همهٔ تفاوتهای فردی، جمعی، سازمانی و نهادی، مفهوم همکاری را در عرصههای ملی و بینالمللی بهتر درک خواهیم کرد.
[1] Andrea Mei-Ying Wu
[2] Valerie Coghlan
[3] Mavis Reimer
[4] Karen Coats
[5] Victoria de Rijke
[6] Petra Bäni Rigler
[7] Karen Sánchez-Eppler
[8] Nina Christensen
[9] Philip Nel
[10] Ruth Krauss
[11] Åse Marie Ommundsen
[12] Gunnar Haaland
[13] Björn Sundmark
[14] Hyung-Joo Park
[15] Anna Rudolf
[16] Junibacken