تا صبح دیشب بیدار بودم تب داشتم چون بیمار بودم جز من یکی هم اصلا نخوابید همدرد من بود تا صبح نالید دست قشنگاش روی سرم بود او دوستم داشت او مادرم بود گرمای تب کاش دیگر بخوابد تا اینکه امشب مادر بخوابد