کودک، جهان، کتاب
مردی بلند قامت در خیابانهای شهری قدیمی گام می زد. اندکی به جلو خمیده بود، گویی می کوشید تا خودش را به کلاهش برساند . همه شادمان بودند و به او لبخند می زدند. این مرد کسی جز داستان سرای نامی، هانس کریستین اندرسن، نبود. از آن زمان سالها می گذرد و او همچنان گام می زند، از شهری به شهری و از کشوری به کشور دیگر، اما نه بدان سرعت که با کلاهش همگام شود. او به مرزهای انسانی بی اعتناست. زیرا دلیلی برای وجودشان نمی بیند. ولی عشق، خرد و آرزویش برای جهانی بهتر را به مردم ارزانی می کند. وقتی من و تو افسانه های اندرسن را می خوانیم، گرچه در قاره های متفاوتی زندگی می کنیم، اینطور به نظر می آید که چشمانمان با یکدیگر تلاقی می کنند، گویی همگی به یک ستاره می نگریم. در چنین لحظاتی همه ما به شاهان نادان می خندیم، برای سیندرلا خوشبختی آرزو می کنیم و یا از سرسختی و وفاداری سرباز حلبی به شعف می آییم. هر کتاب خوب و ارزشمند نه تنها ثروتی معنوی برای هر فرد به حساب می آید، بلکه با بر انگیختن احساساتی گرم و عالی در ما، ما را به هم نزدیک تر می کند و اتحاد بیشتری را نیز بین همگی سبب می شود.
و ما هرگز، مانند امروز به چنین اتحادی نیازمند نبوده ایم. من می دانم و باور دارم که ما همگی خواستی مشترک داریم و آن صلح و عدالت برای هر یک و برای همه است. به همین سبب است که سخن سرای نامی که می گوید: "قلب من شیفته صلح است ... جنگ هیولای نفرت انگیزی است که از خون و شهرهای بر آتش نشسته تغذیه می کند" بر دل می نشیند گویی که هم اکنون بیان شده است. برای مقابله با این هیولا ، انسان نه تنها باید دلیر که باید درستکار ، مهربان ، دلسوز ، کار آزموده در بسیاری امور و گشاده روی باشد . باور کن که کتاب های خوب، یعنی دوستان و یاران واقعی تو، می توانند تو را در کسب این ویژگی ها یاری بسیار دهند .