گاهی فکر میکنم کاش سیاستمدارهای دنیا به جای اینکه بروند در جلسههای مهم چند ساعته بنشینند و به خیال خودشان مسائل دنیا را حل وفصل کنند، چند وقتی همه چیز را کنار بگذارند و داستان کودک بخوانند. به جای دیدن اخبار، کتابهای تصویری ورق بزنند و به جای تنظیم نطقهای آتشین، شعر کودکانه از بر کنند. میدانم! خیلی آرمانگرایانه است، اما باور کنید خیلی چیزها عوض میشد!
بچهها هفتتیرهایشان چوبی است، شمشیرهایشان پلاستیکی؛ و فقط توی بازیهایشان دزد دریایی میشوند. قهرهایشان به دقیقه و ساعت نمیکشد و تا وقتی مدرسه نرفتهاند و جغرافی نخواندهاند مرز و محدوده برایشان بیمعناست. بچهها با قصههایی که ما برایشان تعریف میکنیم، عشق را، ترس را، پشتکار را، خوبی و بدی را و... میشناسند. هر شب وقتی چشمهای کوچکشان را بر هم میگذارند خوشحالند که پسر پادشاه به دلدادهاش رسید، طلسم شاهزاده خانم باطل شد، شنگول و منگول از توی شکم گرگ درآمدند و دروغ و خیانت کنیز قصه سنگ صبور آشکار شد. در جهان قصهها کمابیش عدالت برقرار است. شعر، داستان و تصویر به عنوان ٣ جزء اصلی ادبیات کودکان زبان مشترک همه کودکان دنیاست. چه بسا نه فقط کودکان که همه آدمهای دنیا. این عناصر مرز نمیشناسند. از زبانی به زبان دیگر حرکت میکنند، گاهی هم رنگ و روی همان زبان و فرهنگ را میگیرند بیآن که چهره میزبان پیشین را مخدوش کنند.
وقتی هنوز بسیاری از شاهکارهای ادبیات جهان خلق نشده بودند، این افسانهها بودند که زبان به زبان و سینه به سینه میچرخیدند و در ناخودآگاه بشری جای میگرفتند. در افسانهها و قصههای کودکان کمتر پادشاهی مقابل پادشاهی دیگر صفآرایی میکند، اما شاهزادههای زیادی عاشق میشوند و برای رسیدن به عشقشان کفش آهنین به پا میکنند و از کوهها و دریاها میگذرند. اگر بدی هست در نهاد دیو است و شیطان که معمولا هم به مدد عقل و درایت و کمتر زور، مقهور انسان میشوند.
شخصیتهای داستانهای کودکان، خواه با ابعاد شخصیتی بسیار خاص و هبوط کرده از سیارهای دیگر، مثل شازده کوچولو، خواه دارای قدرتهای ماورایی مانند هریپاتر، و خواه هنجارشکن و خلاف آمد عادت مثل پیپی جوراب بلند و خواه زمینی و معمولی و حتی دست و پا چلفتی مثل مانولیتو یا مجید خودمان، همهشان پر از زندگی، عشق و دوستی هستند.
در هیچکدام از این آثار یا خیلی از دیگر آثار ناب ادبیات کودکان، حرفی از خشونت، نفرت یا انتقام نیست. نه اینکه اصلا در ادبیات کودکان از این موضوعها مطرح نباشد، هست! اما وقتی به چشم خریداری نگاهشان میکنی، آنها «ادبیات» نیستند! مهمترین گواهش هم این است که چند صباحی میمانند و بعد در خط زمان گم میشوند، اما ادبیات ناب میماند و نسلهای زیادی را با خود همراه میکند.
شاید برخی آثار در تاریخ ادبیات کودکان به نحو صریحتری به صلح پرداخته باشند؛ آثاری مانند امپراتور کلمات (احمد اکبرپور)، هزار و یکسال (شهریار مندنیپور)، هستی (فرهاد حسنزاده)، عاشقانههای یونس در شکم ماهی (جمشید خانیان)، اگر من خلبان بودم (احمد اکبرپور)، شاهزاده بیتاج و تخت زیر زمین (علیاصغر سیدآبادی) و... اما به نظرم لازم نیست ذرهبین دستمان بگیریم، یا در اصطلاح دانشگاهیاش پیمایش وسیعی بر آثار ادبیات کودک انجام دهیم تا مصادیق صلح را در آن ها شناسایی کنیم. ادبیات کودک در ذات خود به صلح پایبند است و اگر جز این باشد، باز هم تأکید میکنم که اصلا ادبیات نیست.
نکته اصلی این است که چطور این ادبیات را برای کودکانمان دسترسپذیر کنیم. چطور شرایطی برایشان فراهم کنیم که با این ادبیات خو بگیرند و رویاهای کودکانهشان را در دنیای قصهها، شعرها و تصاویر به پرواز درآورند.
اما افسوس که روز به روز هر چه بیشتر از صلح میگوییم و بدان میپردازیم، سهم کودکان جهان از آن کمتر و کمتر میشود. این روزها سهم بخشی از کودکان دنیا نه قصه و شعر و تصاویر رنگارنگ که تنها مرگ، آوارگی و گرسنگی است.
نمیدانم وقتی کودکی کسی بدون افسانههای مادرانه، بدون کتابهای شعر و قصه و خالی از هر رنگ و تصویری سپری میشود، او در آینده چطور آدمی خواهد شد؟ بزرگسالی که پرچم خشونت را در باغچه کودکی نسل بعدی افراشته میکند یا قربانی ضعیفی که تا پایان عمر سایه ترس و خشونت کودکیاش را پشت سرش حس خواهد کرد؟ هیچکدام آینده قشنگی را تصویر نمیکنند.
نگرانم! نگرانم برای کودکانی که آواهای کودکیشان نه لالاییهای مادرانه که ناله مادران فرزند از دست داده است؛ برای کودکانی که دغدغهشان نه ترانههای شاد کودکانه که غم نان است و گرسنگی؛ و برای کودکانی که به جای کتاب، سلاح به دستشان میدهند.
کاش سهم کودکان دنیا از صلح فقط در قصهها و افسانهها نباشد و کاش آنها که به جنگ میاندیشند، به قصه زندگی این بچهها فکر کنند و به اینکه آیا روی آن را دارند که قصه بچههای این نسل را برای فرزندان خودشان وقت خواب تعریف کنند؟