به دور از این همه غوغا
به دور از این همه غوغا
صدای بوق ماشینها
ترافیک شلوغ شهر
به دنبال صدای زندگی هستم.
صدایی که مرا در کوچه باغ سبز رویاها بگرداند.
به سوی روستای کودکی پرواز خواهم کرد.
سبک بال و رها مانند پروانه
برای دیدن یک قصهگوی پیر
همان مادر بزرگ مهربانی که حنا میبست موهای سفیدش را
و ساعتها به در میدوخت چشم کمفروغ و پر امیدش را
ولی افسوس در یک روز بارانی
به دیدار خدایش رفت
و حالا خاطرات او
برایم مثل یک رویای شیرین است.
صدای زندگی از دور میآید
و چوپانی کنار گلهاش آواز میخواند
و در نزدیکی او چشمهای جاری است.
صدای پای آب از انتهای دشت میآید.