در دستی خوشه ای انگور و در دستی دیگر قلمی سبز!

هربار که مهر آغاز می شود،‌ یاد آن دست های كوچك و نگاه های شیرین می افتم كه خواندن با كتاب را آغاز می كنند.در این ماه یاد دوستانی می افتم که برای کودکان سرزمین خود در کار کتاب پرداختن و کتاب ساختن بودند. یکی از این دوستان حسین ابراهیمی اِلوند است. 

آن دوست مهربان كه سال ها در این ماه به سوی آموزشگاه ها گام می زد تا نوجوانان این سرزمین را آموزش دهد،‌ آن دوست وفادار كه بسیار داستان برای بچه های این سرزمین برگرداند تا گنجینه خواندن شان پربارتر باشد. آن دوست نازنین که در این ماه، ‌با نگاهی كه بر سبزی برگ نهاد، با اندیشه ای كه بر سپیدی كاغذ گذاشت و با آرزوهایی بزرگ كه برای كودكان سرزمین خود داشت، از شاخه های درخت زندگی پرید و پرواز كرد و رفت تا ما را حسرت دل آن صدای گرم خویش بگذارد كه همراه با غارغار كلاغ های پاییزی خبر بیاورد: من فرزند باغ سیب ام! در یك دستم خوشه ای انگور و در دست دیگرم، قلمی سبز!‌ من زاده آن كوه بلندم! اِلوند كوه! هربار كه بر سیب سرخ كتاب نگاهی انداختی به یادم بیاور كه چقدر زندگی را دوست داشتم و برای نیكو زیستن كوشیدم !

نام من حسین ابراهیمی اِلوند است!

Submitted by editor6 on