عباس جهانگیریان (نویسنده کودک و نوجوان) در اشاره به وضعیت تیراژ کتابهای کودک و نوجوان گفت: در ایران چیزی حدود چهارده میلیون کودک و نوجوان داریم اما تیراژ کتابها نهایتاً به هزار و پانصد جلد میرسد و این بیشتر یک فاجعه است تا آمار.
فکر میکنم اگر دولتمردان و سیاستگذاران فرهنگی تدبیری نیندیشند، در آینده به جای خوبی نخواهیم رسید. حرف از توسعه در جامعهای که ملت آن کتاب نمیخوانند، بیشتر به یک شوخی شباهت دارد. توسعه معلوم و محصول دانش، تحصیلات، کتاب و خردِ جمعی است. جامعهای با چهارده میلیون کودک و نوجوان و تیراژ هزار و پانصدتایی کتاب، به کجا خواهد رفت؟
وضعیت خوبی نیست، ناشران بخش خصوصی راضی نیستند، نویسندگان هم همینطور. نویسندهای که بخواهد از راه تألیف زندگی خود را بگذراند، کلاهش پسِ معرکه است. غالباً نویسندگی کار دوم است. وقتی کارِ دوم آدم نوشتن باشد، دیگر نمیتواند آن تمرکزی که باید را داشته باشد. دوهزاروپانصد سال پیش میگفتند که هنر، محصول فراغت است. فراغت یعنی رفاه و آرامش. وقتی نویسنده رفاه نداشته باشد، هنری هم تولید نخواهد کرد. هرگاه به خیابان انقلاب میروم آه میکشم. خیابانی که زمانی ۹۵ درصد آن کتابفروشی بود، روز به روز از تعداد آنها کاسته شد.
جهانگیریان با اشاره به اینکه پنجاه درصد شهرهای ایران کتابفروشی ندارد، گفت: در کشوری که پنجاه درصد شهرهای آن فاقد کتابفروشی باشند، یک فاجعهٔ فرهنگی رخ داده است. دولت مقصر اصلی این فاجعه است. سالهاست که هر وزیری آمده گفته ما در مدارس زنگ مطالعه میگذاریم و کتابخانههای مدارس را تأمین میکنیم. اما هیچکدام به وعدههایشان عمل نکردند. در هیچ جای این کشور صحبتی از کتاب نیست. تنها یک هفتهٔ کتاب، آن هم به شکلی بسیار بد، با بی اعتنایی مدیران و معلمان، برگزار میشود.
مدیران و معلمان فقط میخواهند که دانشآموزان برای کنکور درس بخوانند، متأسفانه رقابت بسیار بدی در مدارس به راه افتاده است. همه میخواهند برای شرکت در کنکور از یکدیگر سبقت بگیرند. کتابهای کمک آموزشی به تاروپود نظام آموزشی و خانوادهٔ ما نفوذ کرده و اجازه نمیدهد که بچههای ما کتابهای غیردرسی بخوانند. دانشآموزی که کتاب نمیخواند، اگر دانشگاه قبول شود و مدرکی هم بگیرد، با این محفوظات چه میتواند بکند؟
در مدارس تنها مجلهای که وجود دارد، مجلهٔ رشد است و به غیر از آن مجلهٔ دیگری به مدارس ورود پیدا نمیکند که آن هم یک تعداد معدودی منتشر میشود که به هر مدرسه تنها چند نسخه میرسد و به برخی مدارس که اصلاً نمیرسد. باید سیاستی تعیین شود که مجلات به صورت ماهیانه به مدارس برسد. اگر مطالب مجله خشکِ آموزشی باشد، بچهها از آن استقبال نمیکنند.
این نویسنده با اشاره به ضعفِ کتابخانهٔ مدارس، بیان کرد: بسیاری از مدارس کتابخانه ندارند و آنهایی هم که دارند، چندان قابل استفادهٔ دانشآموزان نیستند. من به مدارسی رفتم و دیدم که کتابخانهٔ آن برای طلاب مناسب است نه برای دانش آموزان. تمام کتابهایی که در قفسهها وجود دارد، برای طلبهها خوب است. هیچ کتابِ شعر، داستان، تاریخ یا سرگرمی وجود ندارد. قفسههای کتابخانهٔ مدارس را کتابهای سخت دینی پر کرده. آموزههای دینی و قصههای قرآنی را هم میتوان به صورت داستانی به نگارش درآورد که بچهها از آن استقبال کنند. مثلاً خودِ من کتاب «خواب دخترها چپ نیست» را نوشتم که داستان زندگیِ حضرت یوسف بود.آموزههای دینی وقتی در قالب داستان و نمایشنامه عرضه میشوند، میتوانند بیشترین تأثیر را بگذارند.
اگر آموزههای دینی را به صورت خشک و مستقیم به بچهها ارائه دهیم، آنها واکنش منفی نشان خواهند داد. باید برای انتقال این آموزهها، از جاذبههای داستانی و شیوههای داستانی و روایتی بهره بگیریم. در این بین خلاقیت نویسندهها هم میتواند بسیار تأثیرگذار باشد. اگر به بچههای کتاب بد برای خواندن بدهیم آنها کم کم نسبت به همهٔ کتابها سرخورده میشوند.
باید کتابها آنقدر خوب باشند، که مخاطب علاقهمند شود و خودش به دنبال خواندن و پیدا کردن آن برود. همچنین در تجارت، کتابی که بد باشد، فروش نمیرود و نویسنده باید به فکر بهتر کردن کار خود باشد اگر که قصد تولید کتاب خود با مخاطب بالا را دارد.