متن کامل سخنرانی محمدهادی محمدی در نخستین همایش دوسالانه «با من بخوان»:
«اگر بخواهیم گونه دیگری به زندگی نگاه کنیم ، زندگی این اجازه را به ما میدهد که هر گونه بخواهیم به آن نگاه کنیم. چرا؟ زیرا همه زندگی روایت است، روایتی کلان یا اَبَر روایت. زندگی هر کدام از ما نیز خرده روایتهایی است که در جریان این رود بزرگ که زندگانی همگانی نام دارد به هم میپیوندد و سرانجام به یک اَبَر روایت تبدیل میشود.
روایتها بسته به نگاه ما، جابجا و پس و پیش میشوند. وقتی که روایتی را آغاز میکنیم، میتوانیم نقش برخی را برجستهتر کنیم، نقش برخی را کمرنگتر.
میتوانیم بخشی را در روشنی قرار دهیم، برخی را در تاریکی. روایتها، داستان حضور و غیبت هستند، روایت حاضر و غایب هستند. بیشتر ما یاد گرفتهایم که در هر روایت نقش خود را برجسته ببینیم. درست مانند قهرمانان قصههای کودکی. چقدر در نهاد هر انسانی این دیده شدن و حضور برجسته است؟ اما روایتی دیگر از زندگی هست، که در آن دیده شدن اصل نیست، تا زمانی که کودکان هستند. در این روایت، دوگانهی حضور و غیبت به زندگی کودکان پیوند میخورد. یکی از این روایتها، داستان سیمرغ است.
روایت سیمرغ را همه ما کم و بیش شنیدهایم. هر کدام هم برداشتی از آن داریم. روایت سیمرغ روایت حضور و غیبت است. سیمرغ در غیبت خویش همواره در کوهی دور یا بر درختی هستیبخش و پرتخمه نشسته است. او در هستی حاضر است، اما از نگاه ما غایب. هنگامی که کودکانی مانند زال و رستم به او نیاز دارند، حاضر میشود و دوباره به غیبت میرود. چه رازی در این کنش او نهفته است؟ سیمرغ تنها هنگامی حاضر است که کودکان به کمک او نیاز داشته باشند. پس از آن به غیبت میرود تا دوباره این کنش تکرار شود. در روایت ما آدمیان چه؟
آیا ما نیز میتوانیم سیمرغوار از دیدهها پنهان و تنها هنگام کمک به کودکان دیده شویم؟ برای اندکی از ما این بخت هست که مانند سیمرغ رفتار کنیم. یکی از این انسانها، جبار باغچهبان است. همه زندگی او روایتی یکپارچه از حضور و غیبت است. هنگامی حضور دارد که کودکان هستند،
بیش از آن، با این که هست، دیگر دیده نمیشود. نام او با هستی کودکان گره خورده است. حضور و غیبت خود را از هستی کودکان میگیرد. این یعنی همزادی با سیمرغ. او همزاد سیمرغ است. جایگاه و روایت جبار باغچه بان از حضور و غیبت، بزرگ و باشکوه است، اما با همه این بزرگی، این رفتار و روایت میتواند تکرار شود. کی و کجا؟
از مرزهای اسطوره و افسانه درگذریم و پا در خاک جامعه بگذاریم. جریان حضور و غیبت در این گستره معنای دیگری دارد. بنای جامعههای انسانی به عدالت گذاشته نشده است. حضور و غیبت هم عادلانه پخش نشده است. بخشهای بزرگی از جامعه با این که هستند، دیده نمیشوند. چه تفاوتی میان ما و کودکان ما با آن انسان حاشیهنشین و کودکان او است؟ چه تفاوتی میان ما و کودکان ما با آن انسان مرزنشین با کودکان او است؟ مگر جز این است که حضور و غیبت به درستی میان ما پخش نشده است؟ تا هنگامی که آگاهی نباشد، جامعه سرشت و روند خود را این گونه گذاشته است.
اما اگر آگاهی آمد، میتواند این روند را جابجا کند. همه ما آگاهانه میتوانیم بخشی از حضور خود را کم کنیم تا حضور دیگری جان بگیرد. همان گونه که همه شما یاوران برنامه با من بخوان پا پیش گذاشتید و دوگانهی حضور و غیبت را رنگ دیگری بخشیدهاید. امروز نیز بخشی دیگر از این روایت جان خواهد گرفت.
جایزه همزاد سیمرغ پارهای تازه از این روایت است که به آن افزوده میشود. این پاره روایت، بر پایه رقابت ساخته نشده است. آنها که امروز آمدهاند در این مکان تا نشان همزادی سیمرغ را بگیرند، به هیچ روی نمیدانستهاند که پاداش کوشش برای به حضور رساندن کودکان سرزمین و زیستگاه خود را این گونه دریافت میکنند.
سروران من، یاوران برنامه با من بخوان، شما با فراهم کردن این امکان که در دستان کوچک کودکان مناطق محروم خورشید آگاهی گذاشته شود، راه زندگی آنها را به سوی روشنیها هموارتر کردهاید.
آموزشگران برنامه با من بخوان، همکاران موسسه، شما که راه پیامبری را در کمک به این کودکان گزیدهاید تا آنها، آن چشمان درخشان درخشان و آن گوشهای نیوشای نیوشا واژهها را بخوانند و لذت شنیدن داستان و ترانه را بر جان کوچک خویش مزه مزه کنند و شما آموزگاران و مربیانی که به نمایندگی از صدها آموزگار و مربی برنامه با من بخوان و همه کودکان این برنامه این جا هستید، برای این که حضور شما، غیبت آن بزرگ بزرگ، آن سیمرغ بزرگ و آن همزاد او جبار باغچهبان را معنا و روشنی میبخشد، شایسته سپاس و درود هستید. پس سپاس و درود فراوان بر همه شما چه حاضر و چه غایب.»