گنجشک آشی مشی (متل کازرونی)
یه گنجشک (گنجشک آشی مشی)تو صحرا داشت دونه جمع میکرد، یه خار رفت تو پاش. آ گنجیشکه فوری پر زد و رفت و رفت و رفت تا رسید به یه دکان نونوائی، خار را داد به نونوا و به اش گفت:
میرم مسجد نماز کنم
پیش خدا نیاز کنم
عقدهٔ دل رو واز کنم،
خارمو به هیچ کی ندی ها
و رفت به مسجد. وقتی که برگشت نونوا گفت: خارت افتاد تو تنور، سوخت گنجیشکه (گنجشک آشی مشی) دور و ور تنور پرید و گفت:
این ور تنورت می جکم
اون ور تنورت می جکم
تنور نونت ور می جکم
و تنور نونوا را ورداشت و پرید. رفت و رفت و رفت تا رسید به یه پیرزن که داشت گاوشو میدوشید. تنورره رو به پیرزن سپرد و گفت:
میرم مسجد نماز کنم
پیش خدا نیاز کنم
عقدهٔ دل رو واز کنم،
تنور رو به هیچ کی ندی ها
پیرزن تنور رو قایم کرد و وقتی گنجیشکه (گنجشک آشی مشی) برگشت، به اش گفت: پام خورد به تنور، تنور شکست! گنجیشکه دور و ور پیره زن پرید و گفت:
این ور گاوت می جکم
اون ور گاوت می جکم
گاو تورو ور می جکم!
و گاو پیره زن رو ورداشت و پرید، رفت و رفت و رفت تا رسید به خونه ای که توش عروسی بود. داد زد
میرم مسجد نماز کنم
پیش خدا نیاز کنم
عقدهٔ دل رو واز کنم
گابمو رو به هیچکس ندینا
اینو گفت و رفت. وقتی برگشت، گاوه رو کشته بودن خورده بودن. گنجیشکه (گنجشک آشی مشی) هم که اینو فهمید، دور و ور عروس پرید و گفت:
این ور عروست می جکم
اون ور عروست می جکم
عروستونو ور می جکم
اینو گفتو عروسو ورداشت و پرید و رفت و رفت و رفت، تا رسید به خونه حاکم به حاکم گفت:
میرم مسجد نماز کنم
پیش خدا نیاز کنم
عقدهٔ دل رو واز کنم.
خارم سوخت
تنورم شیکست
گابمو خوردن، عروسمو به هیچکس ندی ها
حاکم از عروس خوشش اومد و فرستادش به اندرون... وقتی آگنجیشکه(گنجشک آشی مشی) برگشت و از قضیه خبر دار شد،...رفت نشست لب بوم و حاکم به اش گفت:
گنجیشک اشی مشی
لب بوم ما، مشین
بارون میاد، تر میشی
برف میاد، گندله میشی
می افتی تو حوض نقاشی
گنجیشکه (گنجشک آشی مشی) که اینو شنید، خسته و عاصی رفت به ناقاره خونه، شروع کرد به ناقاره زد و خودن که،
دیمبول و دیمبول نتقاره
حاکم عرضه نداره
دیمبول و دیمبول ناقاره
حاکم عرضه نداره
خوند و خوند و خوند، تا خسته شد و پر زد و تو آسمون آبی، مثل ستارهیی گم شد.
به روایت حسن حاتمی، کتاب هفته، ش ۲-۲۳ مهر ۱۳۴۰
متلهای دیگر را در ادامه بخوانید