شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب صبح بخیر، خرگوش کوچولو!

همه چیز یک بازی است!

«هر روز صبح که هوا روشن می‌شود، مامان به اتاق خرگوش کوچولو می‌آید و می‌گوید: وقت‌اش که از خواب بلند شوی خرگوش کوچولو!» این آغاز داستان کتاب «صبح بخیر، خرگوش کوچولو است!» است.

هر روز صبح چه کسی شما را بیدار می‌کند؟ زنگِ ساعت؟ خودتان بیدار می‌شوید یا کسی صدای‌تان می‌کند؟ اگر فرزندی دارید، چگونه بیدارش می‌کنید؟ اگر قرار باشد هر روز برای ماه‌ها و سال‌ها این کار را تکرار کنید، رفتارتان چه تغییری می‌کند؟ اگر کودک به آسانی بیدار نشود؟ با صدا کردن شما، از جای‌اش بلند نشود چه می‌کنید؟ اگر کودک‌تان را پیدا نکنید چی؟ اگر بدانید توی اتاق است و جایی نرفته چه می‌کنید؟ اگر بدانید تنها یک جا برای پنهان شدن دارد، پیدا کردن‌اش برای‌تان کسالت‌آور می‌شود یا با بازی او همراه می‌شود؟

داستانِ کتاب «صبح بخیر، خرگوش کوچولو!» همین است، یک بیدار شدن از خواب! موضوعی از این ساده‌تر برای نوشتن و تصویر کردن یک داستان سراغ دارید؟ تمامی کنش‌های داستان در یک بیدار شدن از خواب می‌گذرد. اما این بیدار شدن، متفاوت است و روترات سوازنه برنز، نویسنده و تصویرگر کتاب، بازی شگفتی را در واژه‌ها و تصویرها برای‌مان نوشته و تصویر کرده است.

از پشت جلد آغاز می‌کنیم به خواندن و دیدن. می‌خواهم بازیِ معماگونه و شاد این کتاب را برای‌تان هیجان‌انگیزتر کنم و نکته‌های ظریف‌اش را برای‌تان بگویم و ببینیم.

«همهٔ صبح‌ها مانند هم است،...» این جمله، یک خبر دارد در خودش دارد و یک چرایی! خبرش این است که همهٔ صبح‌ها یک اتفاق می‌افتد و چرایی‌اش این اتفاق است: «مامان نمی‌تواند خرگوش کوچولو را پیدا کند.» مگر کتاب درباره بیدار شدن از خواب نیست؟ چرا پیدا کردن خرگوش کوچولو سخت است؟ آیا کتاب در همین واژه‌های‌اش با ما، چه خواننده کودک باشیم چه بزرگسال، بازی نمی‌کند و این معما، کتاب را شیرین نمی‌کند؟: «او کجا پنهان شده است؟» پاسخ این پرسش را در اتاق خرگوش کوچولو می‌بینیم و شگفت‌زده می‌شویم: «پنگوئن، آقا خرسه و آقا سگه هم نمی‌خواهند بگویند که او کجاست؟» پس خرگوش کوچولو هم‌دستانی هم دارد!: «در پایان این راز گشوده می‌شود.» و: «صبح‌بخیر!» که هم از پیدا کردن خرگوش کوچولو خبر می‌دهد و هم از بازکردن و خواندن و دیدن کتاب. پیش از آن، تصویر پشت جلد را ببینیم. یک مرغ خال‌خالی روی لبهٔ کشوی سوم یک کمد ایستاده و یک جوجهٔ زرد در لبهٔ کشوی اول و هر دو با کنجکاوی به یک جفت کفش نگاه می‌کنند. شما می‌دانید صاحب این کفش‌ها چه کسی هستند؟ همان خرگوش کوچولوی گم‌شده! اما این تنها دلیل نیست، دلیل دوم را در انتهای این متن درمی‌یابید.

شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب «صبح بخیر، خرگوش کوچولو»

«خرید کتاب صبح بخیر، خرگوش کوچولو!»

در روی جلد، خرگوش کوچولو در آغوش مادرش به ما نگاه می‌کند و لبخند می‌زند. چرا؟ چون از خواب بیدار شده؟ شما بازی کردن را دوست دارید؟ بازی تنها برای کودکان است یا ما هم بازی می‌کنیم؟ اگر کسی در بازی با ما همراه بشود و هم‌بازی داشته باشیم، بازی شیرین‌تر می‌شود؟ قایم باشک بازی کرده‌اید؟ دیده‌اید کودکان چگونه پنهان می‌شوند و گاهی ما می‌دانیم کجا پنهان شده‌اند اما ندیده‌شان می‌گیریم و با بازی‌شان همراه می‌شویم؟ مامان خرگوش کوچولو هم با بازی او همراه شده است.

دو تصویر اول، اتاق خرگوش کوچولو را نشان می‌دهد. تمامی شانزدهٔ صفحهٔ کتاب را که ورق بزنیم، در دو تصویر روبه‌روی هم اتاق خرگوش کوچولو را می‌بینیم. در دو تصویر اول، مادر را می‌بینیم که پشت‌اش به ما است و پرده را کنار زده و پنجره را باز می‌کند. توی اتاق چه می‌بینیم؟ روی در اتاق، نقاشی یک خرگوش است. حواستان به این خرگوشِ شیطان باشد چون چشم‌ها و چهره‌اش در تصویرهای بعدی متفاوت می‌شود.

 توی اتاق، عروسک‌ها و وسیله‌های خرگوش کوچولو را می‌بینیم که روی زمین ریخته و ساعتی که عقربه‌اش پانزده دقیقه مانده به هشت را نشان می‌دهد. این دقیقه‌های مانده مهم هستند. چون بازی تازه آغاز شده است! یک تخت هم می‌بینیم که پتوی روی‌اش بالا آمده. انگار کسی زیرش است و یک کفشدوزک که روی میلهٔ پرده نشسته. یک هواپیما که از سقف آویزان است و دو قالیچه که روی زمین افتاده و سر یک جوجهٔ زرد که از لای پرده توی اتاق را نگاه می‌کند! پس با باز شدن پنجره، دو مهمان درون اتاق آمده‌اند.

چرا همهٔ چیزهای داخل اتاق را تک به تک برای‌تان می‌گویم؟ چون همهٔ این‌ها در تصویرهای بعدی تغییرهای کوچکی دارند که کشف‌شان برای‌مان لذت‌بخش خواهد بود.

«هر روز صبح مامان به آرامی پتو را کنار می‌زند و می‌پرسد: کجایی خرگوش کوچولو!» در تصویر یک توپ در دست مامان است و با دست دیگرش می‌خواهد پتو را کنار بزند. پس او هم‌زمان با بیدار کردن خرگوش کوچولو، اتاق را هم مرتب می‌کند. کفشدوزک توی اتاق پرواز می‌کند و مرغی خال‌خالی روی کمد پایین پنجره ایستاده و با چشم‌هایی نگران، دنبال چیزی می‌گردد؟ او هم دنبال خرگوش کوچولو است؟ پس یک مهمان دیگر هم به اتاق آمده است. تمامی کشوهای کمد باز شده است؟ چرا؟ مامان بازشان کرده؟ ساعت کمی جلو رفته، دو تا سه دقیقه.

«مامان می‌گوید: صبح بخیر پنگوئن، تو خرگوش کوچولوی من را ندیدی؟ پنگوئن می‌گوید: هوم و روی‌اش را به سوی دیگر بر می‌گرداند.» تصویر، مرغ را نشان می‌دهد که زیر قالیچه را می‌بیند، مامان را که لنگه جوراب توی دست‌اش است و توپ که توی جعبه رفته و کفشدوزک که بالای سر تخت است. اگر هربار دو صفحه‌های روبه‌رو را با صفحه‌های پیشین مقایسه کنیم، پیدا کردن این تفاوت‌ها برای کودکان و حتی ما شیرین خواهد بود.

«مامان می‌پرسد: کجایی خرگوش کوچولو؟ و کمی بیشتر پتو را کنار می‌زند.» تصویر، پنگوئن را نشان می‌دهد که روی‌اش را برگردانده. مرغ دارد توی کشوها را نگاه می‌کند، کفشدوزک روی شب‌خواب نشسته، و روی درخت بیرون خانه که از پنجره پیداست، یک پرنده نشسته است. یک عروسک هم توی دست مامان است که از روی زمین برداشته. ساعت هم ده دقیقه مانده به هشت صبح را نشان می‌دهد. حواستان به نقاشی خرگوش روی در باشد!

«مامان می‌گوید: صبح‌بخیر آقا سگه، من دنبال خرگوش کوچولو می‌گردم، تو می‌دانی او کجاست؟ سگ می‌گوید واق و گوش‌های‌اش را پایین می‌آورد.» سگ و پنگوئن کجا هستند؟ روی تخت، زیر پتوی خرگوش کوچولو. هنوز مانده تا مامان، خرگوش کوچولو را پیدا کند. توی دست مامان، یک ماشین است و مرغ پشت بالش را می‌بیند و عروسک توی جعبه است و می‌خندد و دست گذاشته روی لبهٔ جعبه و کفشدوزک توی اتاق می‌پرد. همه چیز در اتاق خرگوش کوچولو زنده است و در این بازی با او و ما همراه!

«مامان می‌پرسد: کجایی خرگوش کوچولو! و این‌بار کمی بیش‌تر پتو را کنار می‌زند.» ماشین رفته توی جعبه، کفشدوزک روی ساعت نشسته که پنج دقیقه مانده به هشت را نشان می‌دهد، یک پرنده به روی درخت بیرون خانه اضافه شده و حالا دو پرنده روی درخت هستند و مرغ دارد توی آستین‌های لباس روی صندلی را می‌گردد. پتو هم توی دست‌های مادر است و آن را می‌کشد.

«مامان می‌گوید: صبح‌بخیر آقا خرسه، تو می‌دانی خرگوش کوچولوی من کجاست؟ آقا خرسه می‌گوید: برووم و دوباره چشم‌های‌اش را می‌بندد.» مامان دست گذاشته زیر چانه‌اش و مرغ پاچهٔ شلوار مامان را کشیده و توی‌اش را نگاه می‌کند. می‌بینید جست‌وجوی مرغ و مامان برای پیدا کردن بچه‌های‌شان همزمان است؟ با این تفاوت که مامان خرگوشه می‌داند خرگوش کوچولو کجاست اما مرغ نمی‌داند! ما می‌دانیم خرگوش کوچولو کجاست اما می‌دانیم جوجه کجاست؟ شاید اگر با دقت ببینیم او را هم پیدا کنیم. این بازی زیبا نیست؟

«مامان می‌پرسد: کجایی خرگوش کوچولو؟ و این‌بار همهٔ پتو را از تخت کنار می‌زند.» پرنده‌های روی درخت، سه تا شده‌اند، ساعت هشت را نشان می‌دهد، کفشدوزک روی هواپیمای آویزان از سقف نشسته، و مرغ به کفش‌های توی اتاق نگاه می‌کند. برگردید به عقب و کفش‌های دو صفحهٔ اول را با صفحه‌های بعدی مقایسه کنید. چیزی را در کفش‌ها می‌بینید که مرغ متوجه‌اش شده در پایان کتاب. یک تودهٔ زرد توی یکی از کفش‌هاست! و شما ممکن نیست از ابتدای کتاب متوجه‌اش شوید هرچه‌قدر هم دقیق ببینید! چون سرتان به بازی دیگری گرم است، بازی پیدا کردن خرگوش کوچولو و همراهی با مرغ!

«مامان می‌گوید: آهان! این‌جاست خرگوش کوچولوی من! خرگوش کوچولو می‌گوید: صبح‌بخیر مامان!» و همه حیوان‌های عروسکی روی تخت دست بالا برده‌اند همراه خرگوش کوچولو. حتی عروسک توی جعبه از این بازی شاد هستند. جوجه هم روی لبهٔ کفش نشسته و مامان مرغه با خوش‌حالی نگاه‌اش می‌کند. حالا متوجه شدید که نگاه جوجه و مرغ در روی پشت جلد به کفش‌ها برای چه بود؟ همراه شدن با دوبازی، پنهان شدن جوجه در کفش‌ها و پیدا کردن صاحب کفش‌ها!

همه چیز در دنیای کودکان بازی است، این از سرشت آن‌ها می‌آید. حتی بیدار شدن‌شان از خواب، یک تکلیف روزانه نیست. اگر بخواهیم با ما همراه شوند و باانگیزه بیدار شوند، تنها از پیوند با بازی ممکن است.

زندگی برای ما چگونه است؟ تاکنون چیزی را در اتاقی پنهان کرده‌ایم و از دیگران خواسته‌ایم که دنبال‌اش بگردند؟ چه چیزهایی را می‌توانیم و یا می‌خواهیم پنهان کنیم و آیا دوست داریم دیگران پیدای‌شان کنند؟ ما هم دوست داریم هم‌بازی داشته باشیم؟ برای ما چه چیزهایی بازی است در زندگی؟ به این فکر کنیم!

نویسنده
عادله خلیفی
Submitted by admin on