دونالد، ادوارد، و کارلا خرسهای بزرگ و قهوهای بودن. اونها توی چمنهای نرم و سبزرنگ نزدیک آبگیر نشسته بودن. ادوارد گفت: «من میخوام امروز بزرگترین ماهی رو بگیرم. آخه من بهترین ماهیگیر توی جنگلام!»
دونالد در جوابش گفت: «منم که میخوام بزرگترین ماهی رو بگیرم! ممکنه که تو ماهیگیر بزرگی باشی، اما من از تو بهترم!» اون یک کرم لاغر رو برداشت و به قلاب زد و بعد قلاب ماهیگیریش رو انداخت توی آب: «فقط بشین و نگاه کن! ماهی من از همه بزرگتره!»
ادوارد غرید: «معلومه که نیست! من بهت نشون میدم.» اون یک کرم چاق و گوشتالو به قلابش زد و قلاب رو توی آب انداخت: «ماهی که من بگیرم از همه بزرگتره!»
کارلا لبحند زد: «هر دوتاتون اشتباه میکنین. حالا اگه دلتون میخواد، تمام روز اینجا بشینین، ولی فایدهای نداره. من میدونم چطور باید ماهی گرفت. الان هم میخوام برم طرف دیگهٔ آبگیر. میخوام توی آب شنا کنم و اینجوری ماهی بگیرم. همهمون میدونیم که بزرگترین ماهیها ته آبگیر میمونن.»
دونالد و ادوارد از حرف کارلا خندهشون گرفت. دونالد گفت: «اونجوری که اصلاً نمیتونی یک دونه هم ماهی بگیری. هر خرسی میدونه برای گرفتن ماهی باید از کرم و قلاب ماهیگیری استفاده کنه.»
کارلا پرید توی آبگیر و با این کار، موج بلندی از آب به اطراف پخش شد. بعد به ته آبگیر رفت تا دنبال ماهی بگرده. دو تا خرس دیگه همینطور نشستن و منتظر موندن تا یک ماهی بیاد و کرم سر قلاب رو بخوره و گیر بیفته. ناگهان ادوارد فریاد زد: «من یکی گرفتم!» چوب ماهیگیریش کاملاً به سمت آب خم شده بود و اون تقلا میکرد تا ماهی رو از آب بیرون بکشه: «وای! ببین این ماهی چقدر بزرگه!» قلاب رو بیرون کشید و اون رو بالا گرفت: «این بزرگترین ماهیایه که من تابهحال گرفتهام!» ادوارد خیلی به این موفقیتش افتخار میکرد. ماهی وول میخورد و تلاش میکرد از چنگ ادوارد بیرون بیاد؛ اما اون، ماهی رو محکم نگه داشت و بعد اون رو دور از آب، روی علفها گذاشت.
چند دقیقه بعد، دونالد شروع کرد به بالا و پایین پریدن: «من هم یکی گرفتم!» چوب ماهیگیری اون هم خم شده بود و اون تلاش میکرد و زور میزد تا ماهی رو به ساحل بکشه. بالاخره وقتی که موفق شد، ماهی رو از قلاب باز کرد و گفت: «وای! چه ماهی بزرگی! فکر میکنم از ماهی تو هم بزرگتر باشه.» دونالد ماهی رو روی علفها کنار ماهی ادوارد گذاشت. با احساس افتخار از موفقیتی که به دست آورده بود، هرهر خندید: «ماهی من از مال تو خیلی بزرگتره!»
دو تا خرس کنار ماهیهاشون نشستن و اونها رو که روی علفها پیچوتاب میخوردن تماشاکردن. در همین موقع بود که کارلا یک ماهی بزرگ رو روی علفها کنار دو ماهی دیگه انداخت و گفت: «ببینین من چی گرفتهام!» بعد خودش رو تکون داد و تمام آبی رو که لای پشمهای تنش بود، روی ادوارد و دونالد پاشید.
ادوارد صورتش رو پاک کرد و ماهی کارلا رو کنار ماهی خودش گرفت: «ماهی تو از همه بزرگتره. ماهی من بزرگه، ماهی دونالد از مال من بزرگتره؛ ولی ماهی تو از همه بزرگتره!»
اون شب خرسها ماهیهاشون رو روی آتش کباب کردن. کارلا گفت: «مهم نیست که کی بزرگترین ماهی رو گرفته. چون همهشون خوشمزهان.» بقیه هم خندیدن و همه با لذت شامشون رو خوردن.