بر پای غم نشسته دل کوه-پر مرا
دریای بیکران شده دامانتر مرا
تا در کلاف مهر تو دستی برآورم
در بند خاک مانده كمان كمر مرا
در تنگ پست واقعه، دل را حکایتی ست
با آسمانی این همه سنگی، به سر مرا
تا ارتفاع شب پره، بالی نمیزنند
پروانگان چشم تو، شب تا سحر مرا
درهایوهوی بیهنران ماندهام هنوز
تا سنگواره میکشد آخر هنر مرا
اردیبهشت ۶۵