کشاورز و پسران او - افسانه‌های ازوپ شماره 45

کشاورز ثروتمندی که می‌دانست چند روزی بیش‌تر زنده نیست، از پسرهایش خواست که پیش او بیایند.

کشاورز به پسرهای خود گفت: «به چیزی که می‌گویم، توجه کنید. به این زمین که سال‌هاست به خانواده‌ی ما تعلق دارد، دل نبندید. در بخشی از آن گنجی پنهان شده، ولی به‌درستی نمی‌دانم کجای آن است. اما شما آن را می‌توانید پیدا کنید. از هیچ کوششی چشم‌پوشی نکنید و همه جای زمین را جست‌وجو کنید.»

کشاورز پس از چند روز، مُرد. فرزندان او بی‌درنگ‌ با همه‌ی توان‌شان وجب به وجب خاک زمینی را که پدر گفته‌ بود، چندین‌بار با بیل زیر و رو کردند و هیچ گنجی در آن پیدا نکردند. ولی هنگام برداشت محصول که سود زیادی، بسیار بیش‌تر از دیگر همسایگان خود به‌دست آوردند، متوجه شدند گنجی که پدرشان از آن گفته بود، ثروت حاصل از محصول فراوانی بود که در پیش آن‌ها نوعی گنج بود.

صنعت و پیشه نوعی گنج است.

 

برگردان:
شیرین سلیمی
نویسنده
ازوپ
نویسنده:
پدیدآورندگان:
Submitted by skyfa on