باد پاییز از میانهی دشت
میدود گاه تند و گاه آرام
به در باغ میرسد خسته،
میکند با زبان سرد سلام.
باغ افتاده است خوابآلود،
داغ از آفتاب تابستان.
نفسش از غبار و گرما تنگ
تشنهی یک نسیم و یک باران.
به خیالش که در پی مرداد
ماه اردیبهشت آمده است؛
دختر پاک و شادمان نسیم
ناگهان از بهشت آمده است.
تا که در باز میشود، افسوس!
باد پاییز میجهد در باغ؛
میدود خشمگین و بیپروا،
پردهی زرد میکشد بر باغ.