ادبیات راهی برای آشتی با طبیعت

ادبیات افزون بر پدید آوردن لحظه های شیرین و جادویی، آگاهی بخش نیز است. ادبیات با تاباندن نور بخش تاریک و پنهان انسان و جهان را آشکار می کند. به کمک ادبیات می توان کودکان و نوجوانان را نسبت به آن چه که در پیرامونشان رخ می دهد، حساس کرد. رامن دوست ۱۳ ساله ی کتابک و دوستدار میط زیست، این بار با معرفی یک داستان با درون مایه زیست محیطی از ادبیات برای هشدار در مورد آسیب های زیست محیطی بهره گرفته است. در زیر معرفی او از داستان "قهرمان دنیا" نوشته ی رولد دال را می خوانید:

«قهرمان دنیا»، داستان پدر و پسری است که همدیگر را خیلی دوست دارند.

نه ببخشید!

درست‎تر این است که بگویم داستان پدر و پسر ماجراجویی است که عاشق یکدیگرند!

پدر و پسری که در یک کاروان چوبی زه‎وار دررفته، پشت یک پمپ بنزین کوچک، در یک جاده‎ی دورافتاده زندگی می‎کنند. یک کاروان چوبی به‎جامانده از کولی‎های ۱۵۰ سال پیش، که پدر با قرار دادن چند آجر، چرخ‎های چوبی در حال پوسیدن آن را سرپا نگاه داشته، و نور و گرمای داخل آن به همان اندازه‎ای است که زمانی کولی‎ها داشتند. یک بخاری چوب‎سوز، یک چراغ خوراک‎پزی و یک لامپ پارافینی، دو صندلی و یک میز چوبی کوچک، دو تخت‎خواب، دو بشقاب، دو کارد و دو چنگال؛ تمام وسایل زندگی آن‎هاست.

عنوان اصلی کتاب «دنی، قهرمان جهان» است، ولی در ایران با نام «قهرمان دنیا» و در ژانر ادبیات فانتزی کودکان و نوجوانان منتشر شده است. کتاب 22 فصل به‎هم پیوسته دارد که از زبان راوی نقل می‎شود. شخصیت‎ها یکی‎یکی و به آرامی وارد داستان و نقاشی‎های سیاه و سفید ساده‎ی آن می‎شوند. یکی از خوبی‎های کتاب، این است که برخلاف بیشتر کتاب‎های گروه سنی ما، اشتباه‎های تایپی کمی دارد. هرچند مثل همیشه، تعدادشان کم‎کم که به آخر کتاب می‎رسیم، بیشتر می‎شود!

خیلی وقت‎ها، همه سعی می‎کنند برای من توضیح بدهند که رمان، هیچ ویتامینی ندارد و اصلاً چیز خوبی برای من نیست! ولی باور کنند یا خیر، از رمان‎ها و داستان‎های فانتزی هم می‎توان چیزهای زیادی یاد گرفت یا از خواندن‎شان شگفت‎زده شد. مثلاً، در همین کتاب می‎خوانیم: «قرقاول‎ها خیلی کشمش دوست دارند» یا «هنوز هم در خانه‎ی بعضی از پولدارها، پیش‎خدمت مجبور است که روزنامه‎ی صبح را با اتو صاف کند و بعد روی میز صبحانه‎ی اربابش بگذارد»!

فیلم ساخته شده از ماجرای این کتاب، به کارگردانی «گوین میلار»، در سال ۱۹۸۹ میلادی، در هفتمین جشنواره‎ی بین‎المللی فیلم‎های کودکان ایران در اصفهان، برنده‎ی جایزه‎ی پروانه‎ی طلایی بهترین فیلم کودکان شد.

«دنی»، که راوی داستان است، نُه سال دارد. او پسری است شاد و بدون ذره‎ای احساس ناراحتی یا بیماری، اما ژولیده و همیشه پُر از گریس و روغن ماشین. او داستانش را با درگذشت مادرش آغاز می‎کند، و بعد یک‎راست می‎رود سر اصل مطلب: «پدرش»! پدری که - به گفته‎ی خودش - بدون کوچک‎ترین شک و تردید، جالب‎ترین و بهترین پدری است که هر پسری می‎تواند داشته باشد. پدری دوست‎داشتنی و مهربان، ولی با ظاهری خشن و جدی؛ که هرگز با لب‎هایش نمی‎خندد. او فقط با چشم‎هایش می‎خندد و هیچ‎وقت «لبخند قلابی» نمی‎زند.

ادبیات راهی برای آشتی با طبیعت

پدر، تعمیرکار ماشین است، تحصیل‎کرده نیست و شاید در طول زندگی‎اش بیست کتاب هم نخوانده باشد، ولی قصه‎گوی عجیبی است. قصه‎گویی که هر شب، ماهرانه قصه‎های دنباله‎دار می‎بافد و همراه با نمایش برای «دنی» تعریف می‎کند تا او به خواب برود.

«دنی» چیزهایی برای بازی دارد، مثل یک خانه‎ی درختی، یک کمان از چوب درخت زبان‎گنجشک و تیرهایی با پَرهای کبک و قرقاول، چوب‎پا و بومرنگ. ولی اسباب‎بازی‎های اصلی‎اش، دنده‎ها و فنرها و پیستون‎های چرب و روغنی‎ ماشین‎هاست. او و پدرش تمام روزها را در کارگاه و پمپ‎بنزین‎شان و سایه به سایه در کنار هم می‎گذرانند. آخر، هر دو عاشق ماشین‎ و شلوغ‎کاری با قطعه‎های آهنی اتومبیل‎اند.

غیرممکن است که کسی در کنار پدر «دنی» احساس خستگی کند. چون او هر لحظه یک ایده و یک فکر غیرمنتظره و جدید دارد. پدری که نه‎تنها با شوق خیلی زیاد و با ابتدایی‎ترین وسایل، برای «دنی» بادبادک و بالن و ماشین چوبی می‎سازد و با شیرکاکائوی گرم در نیمه‎شب اصلاً مخالف نیست؛ بلکه «مهمانی‎های نصفه‎شبی» برای خودشان دوتا در کاروان برگزار می‎کند و در ساعت دو نیمه‎شب برای «دنی» ساندویچ درست می‎کند! پدر شگفت‎انگیزی که پیش همه، سینه سپر می‎کند و پسرش را «قهرمان دنیا» معرفی می‎کند. برای همه‎ی این‎هاست که «دنی» می‎گوید: «واقعاً غیرممکن است که من به شما بگویم چقدر پدرم را دوست داشتم...»

ادبیات راهی برای آشتی با طبیعت

پدر نه‎تنها خودش خیلی ماجراجوست؛ بلکه وقتی «دنی» به راز بزرگ او پی می‎برَد و بسیار شوکه می‎شود از این که می‎فهمد پدرش شب‎ها به‎صورت غیرقانونی به جنگل و مزارع می‎خزد، «دنی» را هم به ماجراجویی‎هایش می‎کشاند. پدر، همه‎ی فوت و فن‎ها و تاریخچه‎ی ماجراجویی‎هایش را به او می‎آموزد و قول می‎دهد که وقتی مهارت قبلی‎اش را دوباره به‎دست آورد، «دنی» را هم همراه خودش ببرد. شبی که برای تمرین می‎رود، دچار حادثه‎ای ناگوار می‎شود. پسر «بچه آستین» را برمی‎دارد و به کمک پدرش می‎رود. پدر باید تا مدتی بستری شود. ولی «جشن باشکوه شکار» در پیش است. پدر تصمیم دارد هر طوری شده، با بر هم زدن این جشن ثروتمندان، از کارخانه‎دار ثروتمند و مغروری که همیشه آن‎ها را آزار می‎دهد و می‎خواهد قطعه زمین کوچک‎شان را از چنگ‎شان برباید و به زمین‎های بی‎انتهای خودش اضافه کند، انتقام بگیرد. این‎جاست که «دنی»، ایده‎ی حیرت‎انگیز «زیبای خفته»اش را به پدرش می‎گوید. پدر در حالی که از نقشه‎ی او خیلی هیجان‎زده شده، به پرسش پسرش می‎گوید: «با من بیایی؟ پسر عزیزم! البته که می‎توانی با من بیایی! این فکر خود توست! تو باید آن‎جا باشی و ببینی که چه پیش خواهد آمد!» و این‎جاست که آدم شاخ درمی‎آورد بسی و یک بار دیگر توی دلش با خودش می‎گوید: «عجب پدری!»

به این ترتیب، آن‎ها در حالی که فقط سه روز وقت دارند، مشغول اجرای نقشه‎شان می‎شوند. ماجرای هیجان‎انگیز این ماجراجویی، در طول شش فصل بعدی کتاب ادامه پیدا می‎کند. همه چیز به‎خوبی و طبق نقشه پیش می‎رود و هر دو با شادمانی و به سلامت به خانه‎شان برمی‎گردند. ولی صبح روز بعد، اوضاع به شکل دیگری و کاملاً ناخواسته عوض می‎شود و همه را حیرت‎زده می‎کند ...

داستان، نه‎تنها با پایان خوشی به آخر می‎رسد؛ بلکه خواننده‎ی کتاب که حتماً یک دوست‎دار محیط زیست هم هست، آخر سر، یک نفس راحت می‎کشد! چون در طول داستان، مرتب می‎خواهد بگوید: «نه! صبر کنید! من با این کارها مخالفم! این اصلاً درست نیست! خدای من! یعنی من خودم رفتم و کتابی از کتابخانه‎ی مدرسه‎مان گرفتم که این همه ضد محیط زیست است؟!» ولی در پایان، آن‎جا که حوادث پیش‎بینی‎نشده اتفاق می‎افتند؛ داستان طوری پیش می‎رود که نتیجه‎ی ناگوار زیست‎محیطی‎ای پیش نیاید! و این‎جاست که خواننده‎ی دوست‎دار محیط زیست می‎تواند بالاخره یک نفس راحت بکشد!

البته باید این کتاب پُرهیجان و پُرماجرا را خوانده باشید تا منظورم را بدانید!

و اما کمی هم درباره‎ی آقای نویسنده:

«رولد دال» از محبوب‎ترین و مردمی‎ترین نویسندگان ادبیات کودکان در دوره‎ی معاصر است که در دورانی از زندگی‎اش با اندوه‎های پیاپی از دست دادن خواهر و به فاصله‎ی کمی پدرش، آسیب مغزی پسرش در سانحه‎ی رانندگی، درگذشت دخترش بر اثر بیماری سرخک و بیماری همسرش مواجه شد. پس از فوت پدر، مادرش با فروش جواهرات خود، توانست او را به مدرسه‎ی خصوصی «سنت پیتر» بفرستد. «دال» بعدها از این مدرسه به‎عنوان «مضرّترین جای دنیا» یاد می‎کرد. پس از انتقال به مدرسه‎ی دیگری توانست موفقیت‎هایی در بوکس سنگین‎وزن به‎دست بیاورد. ولی هرگز در نوشتن موفق نبود. آموزگارش می‏گفت: «او از بیان تفکرات خود بر روی کاغذ عاجز است.» «دال» در زمان جنگ، خلبان هواپیمای جنگنده بود. بعد از جنگ در جست‎وجوی کار به بسیاری از نقاط دنیا سفر کرد و در همین دوران نویسندگی را آغاز کرد.

نخستین نوشته‎هایش از خاطره‎های دوران جنگ را برای روزنامه‎های آمریکایی فرستاد که مانند داستان‎های تخیلی و فانتزی بعدی‎اش، در سراسر دنیا با استقبال خوبی روبرو شد. در قصه‎های او معمولاً شخصیتی ساده و توسری‎خور، با مسائلی درگیر می‎شود، ولی می‎تواند سرانجام با قدرت از دشمنان خود انتقام بگیرد. یکی از معروف‎ترین آثار او «چارلی و کارخانه‎ی شکلات‎سازی» است که فیلم پُرفروش و موفقی هم از روی آن ساخته شد. «دال» علاوه بر ادبیات کودکان، چند مجموعه داستان برای بزرگسالان نیز نوشت که از برخی از آن‎ها سریال‎های تلویزیونی محبوبی ساخته شد. نخستین نوشته‎ی او برای کودکان، «جن‎ها» بود که با همراهی «والت دیسنی» نوشت. اگرچه برخی از کارهایش به‎صورت فیلم درآمده و خودش هم چند فیلمنامه نوشت، ولی همواره فیلم را «چیز شومی» می‎نامید.

نویسنده
نویسنده: رامن
Submitted by editor6 on