صدای قاروقور شکم دایناسور او را از خواب بیدار کرد. او همهی خانه را زیرورو کرد اما چیزی برای خوردن پیدا نکرد. پس با خود گفت: «باید راهحلی برای سیر کردن شکمم پیدا کنم.»
به عنوان اولین اقدام سراغ کتابخانه پدربزرگش رفت، کتابی را برداشت و با این عبارت روبرو شد:
«چند راهحل ساده برای سیر کردن شکم یک دایناسور گرسنه.»
با بیمیلی یک صفحه از آن را خواند. کتاب را گوشهای انداخت و گفت: «چه راهحل مسخرهای یک دایناسور از گرسنگی بمیرد بهتر است تا اینکه شکمش را با راهحلهای مزخرف پر کند.»
با این حال به حرفهای پدربزرگ فکر کرد و یاد جملهی همیشگیاش افتاد؛ «هر وقت نتوانستی راهحلی برای مشکلت پیدا کنی خودت یک راهحل بساز.»
دایناسور برای حل مشکل گرسنگیاش راهحلی یافت. او روی یک ورقه کاغذ چیزی نوشت و آن را از گردنش آویزان کرد. بعد هم با طناب دهانش را بست و از خانه زد بیرون.
خرید کتاب کودک درباره مهارت حل مسئله
آیا دهان دایناسور بسته میماند؟
دایناسور در مسیر حرکتش اول به یک جوجه رسید و چون جوجه کوچک بود از خیرش گذاشت. اما کمی جلوتر به یک مرغابی رسید. فکر میکنید روی کاغذ چه چیزی نوشته شده بود؟ مرغابی وقتی نوشتهی روی کاغذ را خواند دنبال دایناسور راه افتاد.
بعد نوبت خرگوش شد. او هم دنبال دایناسور راه افتاد و بعد از او هم نوبت سگ باغبان شد.
همگی در راه هر وقت گرسنه میشدند چیزی میخوردند اما دایناسور یکلحظه هم دهانش را باز نکرد. این در حالی بود که داشت از گرسنگی میمرد تا اینکه به قلعهای متروک رسیدند.
دایناسور همه را به داخل قلعه برد و خودش هم جلوِ در قلعه نشست. دمش را دو تنش پیچید و سعی کرد خودش را به خواب بزند. او میخواست اینجا نقشهاش را عملی کند.
دیگر کمتر کسی است که درباره این جمله شک داشته باشد: «کتاب نجاتبخش است»
در ابتدا کتابهای نجاتبخش همان کتابهای آسمانی بودند، اما کمکم کتابهای دیگری هم به دستهی کتابهای نجاتبخش راه یافتند.
این کتابها نجاتبخشی را از چند طریق انجام میدهند. اما قبل از آن باید اشاره کنیم که در گذشته همهی افراد یک جامعه سواد خواندن نداشتند و اگر هم مقداری توانایی خواندن داشتند از آن برای یادگیری و نجاتبخشی استفاده نمیکردند و سراغ کتابها نمیرفتند. آنها اغلب هرچه میآموختند از طریق جامعه و روابطشان بود.
اما با رواج صنعت چاپ و تکثیر کتابها و بعد هم ورود کتابها از دیگر سرزمینها و در نهایت ترجمه، انسان به دانش زیادی دست پیدا کرد. در واقع انسان توانست هم از دانش دیگر سرزمینها مطلع شود و هم از تجربیات انسانهای که در آن سرزمینها زندگی میکردند. همین امر باعث شد که کتاب نقش پررنگتری در زندگی انسانها بازی کند.
در واقع کتاب توانست در ایجاد فکر و اندیشه در ذهن انسانها نقش مهمی ایفا کند. کتابها باعث شدند که قوه خرد و تخیل در انسانها فعالتر شود درنتیجه بهتر فکر کند و برای مشکلات خود راهحلهای متفاوتی پیدا یا خلق کنند.
تأثیر کتاب و راههای این اثرگذاری بسیار است. که اینجا جای بحث همهی آنها نیست. اما در اینکه کتاب نجاتبخش است تردیدی نیست.
موضوع و محور اصلی کتاب «آیا دهان دایناسور بسته میماند» هم، کتاب و تأثیر آن در زندگی است. در داستانِ “دهان دایناسور” به دو دسته بندی شخصیتی از شخصیتهای کتاب برمیخوریم؛
اول شخصیتهایی که کلاً نسبت به کتاب بیاعتنا هستند مثل دایناسور و سگ.
دایناسور از جمله کسانی است که خواندن کتاب زود حوصلهشان را سر میبرد. آنها عوض اینکه راهحل مشکل را در کتابها پیدا کنند سراغ راهحلهایی میروند که به ذهن خودشان میرسد.
سگ هم از جنس کسانی است که کلاً خواندن و نوشتن را دوست ندارند. او مدرسه نرفته و تنها به فکر پیدا کردن یک قیچی برای حل مشکلش است.
دسته دوم کسانی هستند که سراغ کتاب میروند اما نگاهی متفاوت دارند. اول مرغابی و بعد خرگوش.
آنها هردو برای حل مشکلشان سراغ کتابها رفتهاند. خرگوش حتی کتابش را همراه خودش به سفر میبرد. اما نگاه آنهاست که خواندن کتاب برایشان نجاتبخش یا غیر آن میکند.
کتاب خواندن خرگوش کمک شایانی به او نکرده است ولی مرغابی به دلیل وفاداری به کتاب و تمام کردن آن بهترین راهحلها را پیدا میکند.
بله! بیایید بپذیریم که کتاب نجاتبخش است. اما نه هر کتابی و نه هر روشی در مطالعهی آن چرا که انتخاب کتاب مناسب خود نیمی از مسیر را برایمان طی میکند.
آیا دهان دایناسور بسته میماند؟ کتابی است که جبار شافعیزاده آن را نوشته و سارا میاری تصویرگر موفق و شناخته شده تصویرگری آن را برعهده داشته است. او توانسته است در نهایت هنرمندی با خلق تصاویری زیبا و مرتبط با تخیل موجود در داستان مخاطبین را از ابتدا تا انتهای داستان به یک سفر جادویی با یک دایناسور با دهان بسته ببرد. دایناسوری که البته ممکن است هر لحظه دهانش را باز کند.
پشت جلد
به نظر تو میشود به یک دایناسور با دهان بسته اعتماد کرد و با او به یک سفر جادویی رفت؟