من، جبار باغچه بان، هرگز شایسته ندانسته ام که بر تلاش ها و رنج های خود، نام "خدمت به جامعه" را بگذارم.
در تنهایی، هنگامی که خاطرات خود را از روز تولد تاکنون مرور می کنم به این نتیجه می رسم که هیچ بهانه ای برای آن که بتوانم خود را خدمت گذار جامعه بدانم وجود ندارد. می بینم این جامعه بزرگ بشریت بوده که به من خدمت کرده است و من را مدیون خود ساخته است. چراغی در سر راهم گذاشت تا در تاریکی های شب، گم نشوم. آن چه کرده ام و می کنم برای ادای این همه دینی است که به گردن دارم. اگر هزاران سال زندگی کنم و شب و روز زحمت بکشم، هرگز ممکن نیست دین یک ساعت از آسایش خود را ادا کرده باشم.
برگرفته از کتاب روشنگر تاریکیها.