روزی ملا جوالی گندم بردر اسیا برد که ارد کند اتفاقا آسیابان مشغول کاری بود ملا او را غافل پنداشت از سایر جوالهایی که در آنجا بود گندم میدزدیده داخل جوال خود مینمود.
آسیابان بانک براورد که چرا چنین میکنی گفت جهت اینکه مردی هستم احمق گفت اگر راست میگویی چرا از جوال خود در نمیاوردی و در جوال دیگران بریزی گفت الان که چنین میکنم یک احمق میباشم واگر چنان کنم دو احمق هستم.