قصه های کوتاه و خنده دار ملانصرالدین
در این صفحه می توانید اطلاعاتی از لیست کتاب ها، مقالات، خبرهای مرتبط با قصه های کوتاه و خنده دار ملانصرالدین را مشاهده کنید.
روزی ملا جوالی گندم بردر اسیا برد که ارد کند اتفاقا آسیابان مشغول کاری بود ملا او را غافل پنداشت از سایر جوالهایی که در آنجا بود گندم میدزدیده داخل جوال خود مینمود.
آسیابان بانک براورد که چرا چنین میکنی گفت جهت اینکه مردی هستم احمق گفت اگر راست میگویی چرا از جوال خود در نمیاوردی و در جوال دیگران بریزی گفت الان که چنین میکنم یک احمق میباشم واگر چنان کنم دو احمق هستم.
سه شنبه, ۱۱ خرداد
روزی ملا برشترسوار بود و بجایی میرفت شتر از طریق مقصود بیرون رفت و راه دیگری در پیش گرفت یکی از رفقای قدیمی به او رسید و پرسید به کجا میروی گفت هرکجا که میل شتر باشد.
چهارشنبه, ۲۹ اردیبهشت
روزی ملا چادرشبی پاره به بازار جهت فروختن برد کسی نخرید گفتند این چادر شب پاره است و به چیزی نمیارزد گفت دروغ میگویید به جهت آنکه اگر پاره بود مادرم در ان آرد نمیریخت.
سه شنبه, ۲۸ اردیبهشت
روزی ملا در مجمعی نشسته بود از غایت مباهات گفت قوت من الحال که پیر شدهام با ایام شباب اصلا تفاوت ننموده گفتند از کجا دانستی گفت بواسطه اینکه در خانه ما هاون سنگی بسیار بزرگی است که در ایام جوانی نمیتوانستم حرکت بدهم والحال هم که پیر شدهام نمیتوانم پس معلوم شد که قوت من تفاوتی ننموده است.
چهارشنبه, ۲۲ اردیبهشت
جمعی از اغنیاء در خارج شهر به جهت تفریح باغی ترتیب داده بودند که نمونه خلدبرین و نزهتگاه اعلاعلیین بود روزی در فصل بهار جهت تفریح بدان مکان مینونشان درآمدند و ما را نیز جهت مزاح با خود بردند اتفاقا وسط باغ خانه ساخته بودند که چهار دور آن مفتوح و از هر طرف باد بهاری چون انفاس شکر لبان میوزید و دو طرف این اطاق هر طرفی هشت در داشت و دو طرف دیگر پنج در که مجموع درها بیست و چهار بود چون نشستند جهت مطایبه ملا را گفتند که این اطاق برای کدامیک از فصول اربعه نشستن در آن مناسب است ملا تاملی کرده گفت از فصل زمستان گفتند بچه مناسبت گفت به واسطه آنکه من یک اطاق دارم که یک در دارد و ان یک در
سه شنبه, ۲۱ اردیبهشت
از ملا پرسیدند که هیچ از علم حساب آموختهی گفت آری به درجه کمال رسیدهام و از اصول و قواعد آن چیزی بر من مخفی نیست گفتند چهار درهم را بر سه نفر چگونه باید تقسیم کرد گفت چهار درهم را دونفر تقسیم کنند نفری دو درهم میرسد شخص سوم هم صبر کند تا دو درهم دیگر برسد به او بدهند تا هر سه نفر مساوی شوند.
سه شنبه, ۱۲ اسفند
روزی ملا زردآلویی چند در آستین داشت و از راهی عبور میکرد جمعی را دید نشستهاند بانک برایشان زد که اگر هریک از شما گفتید که در آستین من چیست زردآلویی که از همه بزرگتر است به او میدهم یکی از آنها گفت هرکس خبر بدهد یقیناً علم غیب میداند.
یکشنبه, ۳ اسفند
روزی قمقمه را برداشت و در کنار نهر رفت تا آب بیاورد ناگاه قمقمه از دستش رها شده در آب افتاد ملا کنار نهر آن منتظر نشست یکی از مصاحبانش پرسید در اینجا چه میکنی و منتظر چیستی گفت منتظر قمقمهام که در آب افتاده و فرو رفته است انتظار میکشم که برروی آب آید تا آن را بگیرم.
چهارشنبه, ۲۹ بهمن