بررسی کتاب «ماه میخواهد پلنگ را بدزدد
پلنگ میخواهد ماه را بدزدد»
میخواهم تو را بدزدم!
تا به حال دلِ کسی را دزدیدهاید؟ تنها دزدی مجاز در دنیا دزدیدن دل است! «ماه میخواهد پلنگ را بدزدد پلنگ میخواهد ما را بدزدد» داستان یک دزدی ماهرانهی دل است! یک پلنگ دلاش میخواهد ماه مالِ خودش باشد. به واژهی مال دقت کنید! : «پلنگ ماه را دوست دارد. او میخواهد ماه مال خودش باشد.» ماه برای همه است اما مال کسی است؟ وقتی هوس میکنی کسی را مال خودت کنی، هوس دزدیدناش هم به سرت میزند!
«پلنگ در خانهاش نقشه میکشد. او میخواهد ماه را بدزدد.» در تصویر یک ماه خندان میبینیم که صورت ماهاش را کج کرده و به پلنگی نگاه میکند که سرش را از پنجره خانهاش که از قضا شبیه خانهی آدمیزاد است!، بیرون آورده و با بدجنسی میخندد و به ماه نگاه میکند. بالاخره کسی که میخواهد برود دزدی، لبخندش هم همین شکلی است!
پیش از اینکه باقی داستان را با هم ببینیم و بخوانیم به یک نکته توجه کنیم. این کتاب داستانی دربارهی عشق برای کودکان است. وقتی داستان برای کودکان مینویسیم باید چند نکته را بدانیم. مهمتریناش این است که مقدمهچینی نداشته باشیم. اگر میخواهیم چیزی را استعاری بگوییم، مانند این کتاب که عشقی میان ماه و پلنگ را بازنمایی میکند، باید واژههایمان صریح باشد. اگر استعاره در یک فضای غریب ساخته شود با واژههایی ادبی که ساده نیستند، داستان برای کودکان سخت میشود. صفحهی اول داستان را یک بار دیگر بخوانیم و سرعت اتفاقها، واژهها، زاویه روایت و فضاسازی را ببینیم: «پلنگ ماه را دوست دارد.
او میخواهد ماه مال خودش باشد.
پلنگ در خانهاش نقشه میکشد.
او میخواهد ماه را بدزدد.» کنش پلنگ، کودکانه است. او چیزی را مال خودش میخواهد. کودکان هم چنین هستند. زمان میبرد تا درک کنند همه چیز نمیتواند مال آنها باشد. پلنگ داستان هم این را میفهمد. در این چند خط هیچ واژهی سختی دیدید؟ همه چی ساده و مهمتر از آن صریح بود! به روشنی از دزدی پلنگ میگوید و از نقشه کشیدن او و دلیل این دزدی. پلنگ ماه را دوست دارد. حتی واژهی عشق هم در کتاب نیست. واژهای آشناتر برای کودکان انتخاب شده است.
«پلنگ
خلبان
میشود.
او با هواپیمایش
به آسمان میرود.»
وقتی داستانی دربارهی دوست داشتن پلنگ و ماه مینویسید، باید منطقاش را هم بدانید. پلنگ روی زمین است و ماه توی آسمان است. میتوانید بگویید پلنگ دست دراز کرد و ماه را گذاشت توی خانهاش! اما وقتی برای کودکان داستان مینویسید بهتر است از عناصر آشنای دنیای آنها استفاده کنید. پلنگ با هواپیما برای دزدیدن ماه میرود. هم تصویر دارد، هم فضا میسازد و هم تعلیق ایجاد میکند. زمانِ اتفاقها را عقب میاندازد و این همراهی میآورد در داستان. خواننده را همراه میکند با داستان و عاشقی آرام آرام گفته میشود. عشق تند است اما نیازی نیست برای گفتن قصهاش نویسنده تند برود سر وقت داستان و اتفاقهایاش. به تاخیرانداختن یکی از بهترین روشهاست برای بازگویی داستانی دربارهی عشق. اما باید حوصلهی خواننده و مخاطب کتاب را هم در نظر گرفت.
«هواپیمای پلنگ مثل پوستش
خالخالی است.» چرا هواپیما شبیه پوست پلنگ است؟ پاسخ ساده است.کودکان خیلی دوستاش خواهند داشت و برایشان شیرین است. با این کار، پلنگ برایشان آشنا درمیآید. وقتی دربارهی پلنگ، خانهاش و هواپیمایاش اطلاعات میدهیم، تصویر میسازیم. در یک داستان تصویری که این تصویرها بسیار هم لازم هستند. هواپیما هم که رنگ پوست پلنگ شود، برای کودکان بامزه میشود و مهمتر اینکه من و شما میدانیم هواپیمایی در کار نیست!
«ماه هواپیمای او را میبیند
پلنگ سرش را از پنجرهی هواپیما بیرون میآورد. به ماه میگوید: میخواهم تو را بدزدم.» فکر میکنید چه اتفاقی میافتد؟ یادمان باشد اتفاقها باید دیده شود و داستان تعلیق داشته باشد اما داستان ساده و سریع پیش میرود: «ماه پلنگ را میبیند
حس میکند که پلنگ را دوست دارد.» به همین سادگی! ماه حس میکند که ... در داستانی برای کودکان دربارهی عشق به بیش از این نیاز نیست. چون دوست داشتن کودکان به همین سادگی است بدون مقدمه چینی!
«پلنگ هواپیمایش را کنار ماه پارک میکند.» در آسمان جایی برای پارک کردن وجود دارد؟ وقتی پلنگی سوار هواپیماست چرا نتواند آن را پارک هم بکند؟ منطقاش پیش از آن ساخته شده است.
به این جمله دقت کنید: «حس میکند که خیلی به ماه نزدیک است.» چه نوع فاصلهای میان ماه و پلنگ از میان رفته؟ زمانی، مکانی، یا احساس؟
«ماه هواپیمای پلنگ را نگاه میکند.
میگوید: تا حالا هواپیما سوار نشدهام.» ماه هم عاشق پلنگ است، به همین سادگی و کوتاهی! «ماه حس میکند که خیلی دوست دارد
هواپیمای خالخالی سوار بشود.» خیلی دوست دارد هواپیمای خالخالی سوار شود و یا دوست دارد پیش پلنگ یاشد؟ نگفتم من و شما میدانیم هواپیمایی در کار نیست؟ و جملهی بعدی خیلی مهم است: «میگذارد تا پلنگ او را بدزدد.» فکر کنم ماه باهوشی است. خودش هوس سوار شدن هواپیما کرده، عاشق پلنگ هم شده آنوقت میگذارد پلنگ او را بدزدد! آخر این چهطور دزدیای میشود؟!
و زندگی روشن میشود در آن شب: «پلنگ در آسمان پرواز میکند
ماه سرش را از پنجرهی هواپیما بیرون میآورد و هورا میکشد.
ستارهها برای ماه دست تکان میدهند
ماه و پلنگ هم برای آنها دست تکان میدهند.» تفاوتی میکند اندازهی ماه چهقدر باشد و یا هواپیمای پلنگ اندازهاش چهقدر است که ماه در آن جا شده است؟ داریم یک داستان استعاری میخوانیم دربارهی عشق و منطقاش در خودش معنا میشود و نه در بیرون!
انگار آسمان هم جای مناسبی برای عشق و عاشقی نیست. آنجا هم پاسبان دارد!: «پاسبانهای آسمان، شبها بیدار میمانند.» حالا بهتر متوجه میشویم چرا این داستان استعاری است، پاسبانهای آسمان! «آنها میبینند که پلنگ ماه را دزدید.» و پلنگ را دستگیر میکنند و ماه: «حس میکند که آنها را دوست ندارد.» چرا؟ چون پلنگ را از او گرفتند، چون شادیاش را خراب کردند: «او برای پلنگ گریه میکند.» از چشمهای ماه در تصویر هم ستاره میریزد جای اشک.
پلنگ زندانی میشود و ماه به آسمان فرستاده میشود. ماه حس میکند تنها شده: «او خودش را پشت ابر پنهان میکند.» میبینید چهقدر تصویر زیباست و چهقدر حسهای عاشقی قشنگ است؟ آسمان ابری و دلگرفتهی ماه!
اینبار نوبت ماه است برای عاشقی نقشه بکشد برای دزدیدن یارش! او برای باسپانهای آسمان شربت آلبالو میبرد که تویاش قرص لالایی ریخته و پاسبانها میخوابند و پلنگ را نجات میدهد و دوباره سوار هواپیما میشوند. اما ماه داستان دلاش هم نازک است. برای پاسبانها دلاش میسوزد: «او دوست دارد پاسبانها خیالهای خوب بکنند.» میبینند چهقدر داستان کودکانه و ساده و زیباست و مهمترین مفاهیم را به سادگی نشان داده است؟
ماه به آسمان میبرمیگردد و دیگر هم قرص لالایی در شربت نمیریزد.
پلنگ کنار دریا میماند. ماه باید توی آسمان بماند و نمیتواند مال پلنگ باشد. پلنگ هم این را فهمیده. اما دلِ ماه چی؟ : «ماه دلاش توی دریا میافتد و ماهی میشود.
شبها پلنگ با ماهی بازی میکند.» و اینبار ستارههای دریایی برای آنها دست میزنند. دریا بازتاب آسمان میشود و آسمان بازتاب زمین!
و داستان با این واژهها تمام میشود و ناتمام میماند: «پلنگ حس میکند که ماه خیلی به او نزدیک است. ماه حس میکند...»
یک چیز دیگر! واژهها به ما نمیگویند پاسبانهای آسمان کی یا چی هستند و تصویرها هم چند جفت پای آدمیزاد نشان میدهند!