در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی دربارۀ افسانه چنین آمده است: افسانه، یکی از گونههای روایی بسیار کهن و مشهور ادبیات عامه یا ادبیات شفاهی است. افسانههای ایرانی اغلب بهصورت نثر و گاهی نیز به شکل نظم روایت میشوند. در فرهنگهای فارسی، برای افسانه یا اوسانه چند معنی داده شده که مهمترین آنها، قصه، حکایت، تمثیل، داستان، سرگذشت، حکایات گذشتگان، حدیث، اسطوره، حرف های دروغ و بیپایه و نیز سخنان مشهور است.
انواع افسانه های ایرانی عبارتند از: افسانههای تمثیلی، افسانههای سحرآمیز، افسانههای عاشقانه، افسانههای واقعگرا و افسانههای خندهآور. یکی از افسانههایی که در دستۀ افسانه های سحرآمیز است افسانۀ نخودی است. روایتهای مختلفی از .این افسانه در ایران و جهان وجود دارد
«نخودی از افسانه های معروف سحر و جادوی ایرانی است که روایت های گوناگون آن در مناطق مختلف وجود دارد در این قصه، موجودی نیمه و کوچک با کمک حیوانات وحشی موفق می شود حق خود را از شاه بگیرد جز روایتهای ایرانی، در ادبیات کودک جهان نیز دهها روایت از این داستان دیده می شود و معادل تیپ ۷۰۰ و ۷۱۵ جهانی آرنه تامسون است. تمام روایت ها آغازی واحد دارند که تولد قهرمان است و با کنش های متفاوت ادامه می یابند.» (ذوالفقاری، 1395: 73) حسن ذوالفقاری هجده روایت موجود از نخودی را در سه گروه با عنوان نخودی و حق ستانی از شاه» (تیپ ۷۱۵) «نخودی و دیو» بدون کد (جهانی و «نخودی و دزدان» (تیپ ۷۰۰) تقسیم کرده است.
در کتابک بخوانید: افسانهی کیکک به روایت تاجیکی: نگاهی به روایتهای ایرانی کک به تنور
از این افسانه در سراسر ایران روایت های متفاوتی وجود دارد که وجه مشترک همه ی آنها چند بن مایه است. تولد عجیب، قدرت بلع و زیرکی قهرمان و حق ستانی از پادشاه یا حاکم ظالم است.
جدول شمارۀ 1: مشخصات روایتهای ایرانی
مکان |
نام قهرمان |
شریر |
یاریگر – عامل جادو |
کرمانی |
نخودو |
شاه |
شغال، شیر، پلنگ - قدرت بلعیدن |
ترکمنی |
یک وجبی |
ديو |
سگ، شغال، گرگ ، دریا - قدرت بلعیدن |
بختیاری |
آنخودی |
شاه |
روباه، شیر، آبرود خانه - قدرت بلعیدن |
آذری |
نخودی |
شاه |
............ - قدرت بلعیدن |
مشهدی |
نیم نخودک |
حاکم |
شیر، روباه، گرگ، پلنگ - قدرت بلعیدن |
انجوی |
جوجه خروس |
پادشاه |
شیر، گرگ، روباه، دریا خشک کن - قدرت بلعیدن |
کرمانشاهی |
نخود نخودی |
شاه |
ببر، روباه گرگ، آب رودخانه - قدرت بلعیدن |
کازرونی |
آنخودک |
پادشاه |
شغال، شیر، آتش - قدرت بلعیدن |
لری |
نخودی |
شاه نوح |
روباه کبوتر، گرگ - قدرت بلعیدن |
استهبان |
نخودی |
شاه |
گرگ، حوضچه آب - قدرت بلعیدن |
شیرازی |
لت خروسی |
حاکم |
شیر، گرگ، روباه، پلنگ - قدرت بلعید |
در برخی روایت ها قهرمان نامی متفاوت دارد. برای نمونه در روایت انجوی «آخروس» و در روایت شیرازی نام قهرمان «لت خروسی» و قهرمان به جای نخود، جوجه خروس و در روایت ترکمنی قهرمان نیم وجبی است. وجه تمایز روایت ترکمنی آن است که قهرمان یک وجب قد و دو وجب ریش دارد. در بقیه ی روایتها قهرمان با نام نخودی، نخودو، آنخودی، نیم نخودک ، نخود نخودی و ... معرفی شده است. (ر.ک :ذوالفقاری، 1395: 75)
شریر در تمام روایت ها شاه یا حاکم است. در روایت لری این شاه، شاه نوح نام دارد. در روایت ترکمنی ضد قهرمان به جای شاه و حاکم دیو است.
یاریگر در تمام روایتها ترکیبی از حیوانات وحشی و آب است. هریک از یاریگران موظف است یکی از شرورهای پادشاه را دفع کند یاریگر در روایت ترکمنی، سگ است. در روایت انجوی به جای آب از موجودی به نام دریا خشک کن نام میبرد که معلوم نیست چه موجودی است. در روایت آذری قهرمان یاریگر ندارد. عامل جادو در تمام روایتها قدرت بلع است.
به همین قلم در کتابک بخوانید: شعر کودک و نوجوان در کشور تاجیکستان نگاهی به دوکتاب جوره هاشمی «چرا شمالک وزید؟» و «موسیقی خاموشی»
از افسانه نخودی همچون افسانه های دیگر ایرانی، نمونه های مشابهی در دیگر فرهنگ ها به چشم می خورد. از جمله: نیم وجبی در ژاپن، ماجراهای پسر هلوی کوچک در ژاپن، آدمک کوچولوی یک بند انگشتی در ترکیه و بند انگشتی در آلمان. در کشور تاجیکستان که در آسیای میانه قرار دارد روایتی از نخودی وجود دارد که با نام نخودک معروف است.
در روایت تاجیکی نام قهرمان نخودک است که بر اثر دعای پیرمرد و پیرزنی که فرزند نداشتند و خوردن سیبی که یک مرد حق به پیرزن می دهد متولد میشود. او مثل قهرمان روایت ایرانی به پدر و مادرش کمک می کند اما روزی که برای کمک به پدرش به مزرعه رفته بود در راه برگشت به گرگی برمی خورد. شریر در این روایت گرگ است و عامل جادو بلعیدن نیست بلکه نخودک را گرگ می خورد و بعد از خورده شدن، دیگران می توانند صدای نخودک را از درون گرگ بشنوند. او به چوپان ها کمک می کند تا گوسفندان خود را از دست گرگ رها کنند و در عوض آنها هم کمک می کنند تا نخودک که از دست گرگ به چاه افتاده بود را از چاه نجات یابد.
جدول شمارۀ 2: مشخصات روایت تاجیکی
مکان |
نام قهرمان |
شریر |
یاریگر – عامل جادو |
تاجیکستان |
نخودک |
گرگ |
چوپان - قدرت حرف زدن از درون بدن گرگ |
افسانه های تاجیکستان در 4 دسته تقسیم میشوند. افسانه ها درباره حیوانات خانگی، وحشی، پرنده، حشرات و بعضی رستنیها. افسانه های سحرامیز، عجایب و غرایب و امثال این. افسانه های هجوی، هزل و شوخی و لطیفهها. نویسندۀ دیگری به نام بهمرام شیرمحمدیان در مجموعه افسانه های سمرقند، افسانه های تاجیکی را به 4 بخش افسانه های سحرآمیز، افسانه های رئالی معیشتی، افسانه ها درباره جانواران و افسانه های هجوی و هزل آمیز تقسیم نموده است.
به اختصار درباره گردآوری افسانه ها در تاجیکستان می توان گفت که: در کشور تاجیکستان در سال 1957 مجموعه ای با نام افسانه های خلقی تاجیکی توسط رجب امانف و ساتم اولغزاده تهیه گردید. در سال 1960 نیز مجموعه افسانه های خلقی تاجیکی به طبع رسید که تقریباً تکرار همان افسانه هایی است که در سال 1957 چاپ شده بود. بعد از استقلال تاجیکستان استاد رجب امانف در سال 1988 همان مجموعه افسانه های خلق تاجیک را که بارها چاپ شده بود با ویراستاری تازه منتشر نمود. در این میان گاهگاه افسانه هایی از نقاط مختلف تاجیکستان مانند کولاب، خجند، افسانه های تاجیکان بخارا و... چاپ شده است. روشن رحمانی که خود از استادان فولکلورشناس تاجیکستان است و مطالعات گسترده ای را در خصوص افسانه ها انجام داده است چنین عقیده دارد: «در این 25ـ 30 سال اخیر متخصصان فولکلورشناس به گردآوری آثار ادبیات عامیانه از جمله افسانه ها چون سابق چندان اهمیت نداده اند.به همین دلیل آثار شفاهی سال های 70 ،80 ،90 سده 20 خیلی کم گردآوری شد.... خلاصه از مطالعهها مشاهده ها و کارهای میدانی معلوم گردید که هنوز هم در مقایسه با افسانه های مردم سابق شوریوی ، گردآوری و نشر علمی و عاموی افسانه های تاجیک خیلی کم است. از همه افسوس آورتر آن که تا امروز نشر کاملاً علمی همه افسانه های تاجیکی چاپ نشده است. به هر حال ما امیدواریم که در آینده محققان به این کار اهمیت جدی دهند.» (رحمانی، 1380: 132) افسانۀ نخودک نیز از میان افسانه های خلق تاجیک که توسط رجب امانف جمع آوری شده بود و در سال 2015 از سوی انتشارات معارف در شهر دوشنبه به صورت مجزا با تصویرگری کودکانه منتشر شده انتخاب و برگردان شده است.
برای آشنایی بیشتر مخاطبان کتابک، برگردان این افسانۀ زیبای تاجیکی به خط فارسی ارائه میگردد.
روایت تاجیکی از افسانۀ نخودک
نخودک
بود، نبود یک زمانی در یک مکانی یک چال دلصاف بود و یک کمپیر[1] دلجو. دردا که عمر چال[2] دلصاف و کمپیر دلجو، بی فرزند گذشت. کمپیر هر روز در غم بی فرزندی آه میگفت و واه می گفت و زار زار مثل ابر نوبهار گریه میکرد. چال باشد غم خورده میگفت که ما نزد خدا چه گناه کرده بودیم که ما را از فرزند محروم کرد؟
«خداوند کریم کاش یک فرزند میداد که طوی[3] میکردیم، به مردم آش و نان میدادیم، از طعنه همسایه و یار و آشنا خلاص میشدیم».
یک روز به تگ[4] دروازۀ چال و کمپیر، حق دوست، یا الله، صدقه رد بلاگویان یک گدا آمد. کمپیر یکته[5] نان گرفته پیش دروازه آمد و نگاه کرد که این گدا، گداهای هروقته برین نی. یک موی سفید قدبلند نورانی، ریشش سپ ـ سفید[6]، عصایش طلا برین، جلا میدهد. دل کمپیر یکباره گرم شد. وی امید کرده، به موسفید گفت: ـ شما آدم جهانگشته و کاردیده برین، ما فرزند نداریم، پیش مردم سرخم و مضطریم، خانۀ روشن به نظرمان تاریک، حولی آباد، ناآباد مینماید. در حق ما دعا کنید، پروردگار عالم را رحمش بیاید و به ما فرزند دهد.
موسفید از خورجینش یکته سیب سرخ برآورده داد و گفت: «اَنَه[7]، اینه، دو پاره کنید و یک پارهاش را خودتان خورید، پاره دیگرشه به شوهرتان دهید، خدا خواهد پسر میزاید.
کمپیر خرسند شده به خانه درآمد و سیب را دو حصه[8] کرده، یک پارهاش را خورد، چنان بامزه بود که در عمرش این خیل[9] سیب خوشطعم نخورده بود. خودداری کرده نتوانسته، پاره دیگر را هم خورد و از شرمش به چال چیزی نگفت. نه ماه و نه روز و نه ساعت گذشت و پیرزن پسرکی زایید، خُردترک[10] مثل نخود.
چال و کمپیر حیران شدند.
چال آه سرد از دل پردرد کشیده گفت: «ما یک عمر فرزندگدا [11]بودیم، خدا آهمان را شنید و رحمش آمده فرزند داد، لیکن چرا این قدر مَیدَه[12]؟ مردم «همین هم بچه شد ـ می؟ » گفته به حال ما نمیخندیده باشند؟ ـ به همین هم شکر کردنمان درکار روی فرزند را ندیده مرده میرفتیم، چی میشد؟
چال و کمپیر مصلحت کرده، نام پسرشان را نخودک ماندند[13] و آرزو کردند که تیزتر[14] کلان شود. دستیارک و هوشیار و چَقان[15] شود. نخودک طبعِ دل پدر و مادر، یک بچه زیرک و هشیار و چقان شد. چال دلصاف و کمپیر دلجو خرسند شدند.
کمپیر از چشمه آب آوردنی شود، نخودک تاخته آمده: «مادرجان شما آواره نشوید، من میروم.» گفته، کوزه را از ده میگرفت.
پدر هیزم شکستنی شود «دده جان[16] شما دم گیرید[17]، میشکنم.» گفته تبر را از دستش میگرفت و در یک دم، دو سه شاخ و کُنده را مَیدَه کرده میپرتافت[18].
مادرش حولی روفتنی شود، تازان آمده[19]«مادرجان، جاروب به من دهید.» جاروب میگرفت و یک حولی کلان[20] را آب زده، روفته لیسیده ماندگی برین[21] تازه میکرد.
آدمان میدیدند که چال دیگر به بازار هم نمیرود. پسرچه شان خورجین را به کتفش پرتافته، شپّس[22] رفته، خرید کرده میآید. همسایهها حیران شده «خودش این قدر مَیدَه و کار سه چار تی میکند[23]» میگفتند.
یک روز چال به صحرا رفت و کمپیر خوراک پخته، بردنی شد. «مادرجان، من میبرم؛ گفت نخودک. و طَبَق را برداشته، به سرش ماند و اَشوله خوانده[24] پیش پدرش روان شد.
در کتابک بخوانید: دو روایت تاجیکی از بز زنگولهپا (بزک جینگلهپا)
مردم حیران شده، به چار طرف نگاه میکردند. این چی خیل آدم بودهاست که آوازش را میشنویم و خودش را نمیبینیم؟ بعد نخودک را دیده، باز زیادتر حیران میشدند که یک بچه خردترکک یک طَبَق کلان را برداشته میرود.
نخودک به صحرا رفته، طبق را در سر کشتزار گذاشت و به گندمزار درآمده از دست پدر داس را گرفته، گفت: «دده جان، شما شینید[25]، طعام خورید، من درو میکنم.»
داس از نخودک دو برابر کلان بود. چال دل سوخته گفت: «پسرم، تو مانده شده آمدی، دم گیر[26]، طعام خورم، خودم درو میکنم.»
ـ «نی، دده جان، من مانده نشدهام.» گفت نخودک و داس را گرفته، در یک آن گندمزار کلان را دَرویده، بند بست. بالای هم چیده غَرَم کرد[27]. پدر خرسند شد.
ـ «اکنون، تو به خانه رو.» ـ گفت وی به نخودک.
ـ «من گندم را کوفته، باد کرده، غلبیر کرده میروم.»
نخودک سرود خوانده و بازی کرده به خانهشان میرفت که در راه آواز او را گرگ گرسنه شنیده ماند.
گرگ «اَنَه خدا داد، اکنون شکمم سیر میشود» گفت و تاخته به سر نخودک آمد.
ـ «ای، من تو را آدم کلان گویم، تو نخود برین مَیدَهیک ـ کو تو خردک هم باشی من تو را میخورم. حالا اشکمم نقاره مینوازد[28].
مرا اگر خوری، پشیمان میشوی.» ـ نترسیده گفت نخودک: «بیهوده آواره نشو، به جای دیگر رو و شكمت را سیر کن.»
گرگ به گپ نخودک گوش نکرده، او را یک لقمه کرده، فرو برد. فرو برد و زیادتر گشنه ماند. رفت، رفت، رمّهای[29] را دید. آهسته، روی علف خزیده، برهچهای را داشتنی شد که نخودک از درونش داد گفت: ـ «ای چوپان هوشیار باش، گرگ گوسفندت را میخورد.»
چوپان همراه سگهایش به طرف گرگ دوید.
گرگ گرسنه گریخته بهزور خلاص شد و باز دشت و دره را کافته، یک رمّه دیگر را دیده ماند. باز از درون وی نخودک گفته آواز برآورد: ـ «ای چوپانها هوشیار باشید که گرگ گشنه گوسفندهایتان را میخورد.». چوپانها چوبدستشان را برداشته، هیهیكنان گرگ گرسنه را راندند.
گرگ تماماً بیحال شده، از نخودک بیزار، از کردهاش پشیمان به حال زارش حیران شده، به لب یک چاه رفت. از اینطرف چاه به آنطرف چاه پریده، خودش را افشانده گرفته بود که نخودک از پشتش به چاه اَفتید[30]. گرگ، جانم خلاص شد گفته، گریخته رفت. نخودک هرچند کرد، از چاه برآمده نتوانست.
ـ «شاید یگان کس آوازم را شنود، کافته بیاید.» گفته اشوله خواندن گرفت.
از همان نزدیکی رمۀ گوسفندان میگذشت. صدای نخودک به گوش چوپانها رسید.
ـ «آواز از درون گرگ برآمدگی برین ـ کو، باز این گرگ گشنه در همین جای نباشد» گفته کافته آمدند.
آنها آواز را میشنیدند، اما در آن گِرد و اطراف نه گرگ را میدیدند و نه صاحب آواز را.
ـ «به لب چاه بیایید، به درون چاه نگرید.» گفته نخودک، چوپانها را جیغ زد. تگ چاه تاریک بود، چوپانها چیزی را نمیدیدند.
ـ «نوک چوب را دراز کنید» گفت نخودک از تگ چاه.
چوپانها نوک چوبدستشان را دراز کردند، نخودک چسپیده گرفته: ـ «اکنون کشید» گفت.
کشیده گرفتند که یک پسربچه خردکک. ـ «همان از درون گرگ داد گفتگی تو نبودی؟ » پرسیدند چوپانها.
ـ «هه، من بودم، ـ گفت نخودک.
در کتابک بخوانید: روایت «کدو قلقله زن» ایرانی و روایت «کدو ،کدو، جان کدو» تاجیکی
ـ «تو گوسفندهای ما را از گرگ خلاص کردی.» گفته چوپانها. به نخودک یک خُرمچه قیماق[31] دادند.
نخودک خُرمچه را به سرش ماند و گویا هیچ واقعهای نشده باشد، سرودخوانان به خانهاش آمد.
پدرش کی باز از صحرا برگشته بود. چال و کمپیر «پسرمان گم شد، گرگ خورد، شغال خورد، اکنون ما چی کار میکنیم؟ » گفته گریه میکردند و آب دیده میریختند.
ناخواست سرود نخودک به گوششان رسید. تاخته برآمده، پسرشان را دیدند، چنان شادی کردند که هیچ به گفتن راست نمیآید. چال و به کمپیر «پسرکمان، دل و جگركمان یافت شد.» گفته، چند دیگ مانده، مردم آش دادند و به مراد و مقصدشان رسیدند، شما هم رسید.
منابع:
بی نام (2005)، افسانه های خلق تاجیک، خجند: وزارت فرهنگ جمهوری تاجیکستان، نشریات دولتی به نام رحیم جلیل.
ذوالفقاری، حسن، (1395) قصه شناسی افسانۀ نخودی، مجله علمی پژوهشی مطالعات کودک دانشگاه شیراز، سال هفتم، شماره 2، پاییز و زمستان 1395،صص 73 ـ 98
رحمانی، روشن، (1380) تاریخ گردآوری، نشر و پژوهش افسانه های مردم فارسی زبان، تهران: نوید شیراز.
سلمانف، برهان، (2015) نخودک، دوشنبه: انتشارات معارف وزارت معارف و علم جمهوری تاجیکستان.
نسرین پی، پریچهر (1394) نقد و تحلیل افسانه های ایرانی، جلد اول، نخودی، تهران: موسسه پژوهشی کودکان دنیا
[1]. کمپیر: پیرزن
[2].چال: پیرمرد
[3]. طوی: جشن عروسی
[4]. تگ دروازه: کنار دروازه
[5]. سپ ـ سفید: سفید سفید
[6]. یکته: یک دانه
[7] . انه: الان، حالا
[8]. حصه: قسمت
[9]. این خیل: اینطور
[10] . خردترک: کوچک، ریز.
[11] . گدای فرزند بودیم: در آرزوی فرزند بودیم.
[12]. میده: کوچک
[13]. ماندند: گذاشتند
[14]. تیزتر: سریعتر
[15]. چقان: چابک
[16]. دده جان: پدر جان
[17] .دم گیرید: استراحت کنید.
[18]. مَیدَه کرده میپرتافت: هیزمها را ریز میکرد و به کناری میگذاشت.
[19] . تازان آمده: سریع و تند میآمد.
[20]. حولی کلان: حیاط بزرگ
[21]. یک حولی کلان را آب زده، روفته لیسیده ماندگی برین، تازه میکرد: یک حیاط بزرگ را آب میزد و چنان میروفت که تمیز تمیز میشد.
[22]. شپَّش: خیلی سریع، یکباره
[23]. خودش این قدر مَیدَه و کار سه چار تی میکند: خودش اینقدر کوچک است و کار سه چهار نفر را میکند.
[24]. اشوله: آواز، سرود
[25] . شما شینید: شما بنشینید.
[26]. دم گیر: استراحت کن
[27]. غرم کردن: توده کردن و بالای هم و یکجا گذاشتن چیزهای گوناگون. پشتۀ علف.
[28] . اشکمم نقاره مینوازد: همچون مَثل سرنا زدن شکم، قاروقور شکم.
[29]. رمّه: گلّه
[30]. افتید: افتاد
[31] . خُرمه قیماق: خمره ماست؛ خرمچه: خمرۀ کوچک.