کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سال 1351 در مجموعه «اساطیر برای نوجوانان» کتاب «گیلگمش» / افسانهی از آشور کهن را با روایت هانیبال الخاص و تصویرگری منوچهر صفرزاده منتشر کرده است. این کتاب که بنا به کتابشناسی آن از متن پییر گریمال از این شاهکار ادبیات اساطیری آشوری روایت شده، بازنویسی از پهلواننامه گیلگمش پادشاه افسانهای آشور است.
دو بهره از تن او خدایی و یک بهره انسانی است. گیلگمش بنا به بهره خدایی وجودش خواستار بیمرگی است اما بهره انسانیاش آهنگ مرگ دارد و فرجام او را نیز همین بهره انسانی رقم میزند. بند آغازین کتاب، چکیدهای از این اسطوره است. سپس به روایت اسطوره میپردازد. راوی، بازنویس که خود آشوری است به متن اصلی وفادار مانده و تمام برجستگیهای آن را نشان داده است. در روایت هانیبال الخاص از «گیلگمش» کاست و فزونی و دگرگونی چشمگیری نیست، جز آنکه شاید برای سازگار کردن آن با درک، اخلاق و روح کودکانه، برخی نکات و بخشها برداشته شده است. زبان بازنویسی پاکیزه و زیبا و سازگار با مایه کهن و اساطیری متن است. بخش پایانی کتاب که نگرش و برداشت راوی – بازنویس را از گیلگمش نیز در خود دارد آن را برای کودکان و نوجوانان گیرا، امیدبخش کرده است.
«خوب زندگی کن و مرگ را با آرامش پذیرا باش. زمانی که خدایان، آدمیان را آفریدند و زمین را به آنان بخشیدند، مرگ را نیز به آنان دادند. این سرنوشت انسان است. مرگ، جانبهایی است که انسان، سرانجام باید در برابر زندگی شادمانهی خویش بپردازد. زندگی کن، شاد باش، چنین پندار که هر روز و هر ساعت از زندگی تو خود، جشنیست! به میوههای درختان بنگر، آنها را بچین و در دستهای خود بفشار و آبشان را بنوش. لباسهای فاخر و پر نقش و نگار چشمنواز به تن کن و در آبهای پاک و تازه شنا کن؛ از دیدن فرزندانت، که دور و برت میدوند.
ای گیلگمش! این را نیز بیاموز که چون زمان تو به سر رسید، تمام خوشبختیهایت را باید بدرود گویی.» [1]
«این زندگی که به تو پیشکش شده، و تو میخواهی همیشه نگاهش داری، از آن تو نیست. باید به دیگرانش واگذاری تا آنان نیز، سهم خود، پرتو آفتاب را بشناسند و از هوای جانبخش جنگل بهرهور شوند.» [2]
«گیلگمش دست خالی به اوروک بازگشت و از آن پس، با مهر و مردم دوستی، خردمندانهتر از پیش بر سرزمین خویش فرمانروایی کرد... و به فرجام، چون مرگش در رسید و به جهان سایهها سفر کرد، خود به راستی آروزمند آرامش جاودانه بود و پذیرندهی شادمانهی مرگ.»[3]