کلوچههای تنوری، کلوچههای نوروزی
وقتی بچه بودم عاشق اسفند بودم. زندگی پر میشد از رنگ و بوی عید و هر روز یک اتفاق تازهی نوروزی میافتاد. یکی از آن اتفاقهای دوست داشتنی کلوچههای تنوری بود که مادرم میپخت.
یکی از روزهای اسفند لانجین، ظرف بزرگ سفالی از زیر زمین میآمد توی حیاط. کنا رحوض گرد وغبار یک ساله از تنش شسته میشد و شب تروتمیز میآمد توی اتاق نشیمن. با آن هیکل چاق وبزرگش پایین اتاق منتظر مینشست تا ما شاممان را بخوریم. بعد از شام مامان آستینهایش را بالا میزد. آرد وآب و روغن و شیر وشکر را که قبلاً آماد ه کرده بود، پیمانه میکرد و میریخت توی لانجین.
مواد را با هم خوب مخلوط میکرد و ورز میداد. بعد روی خمیر را با پارچهای سفید میپوشاند. حالا نوبت این بود که به خمیر زمان بدهد تا عمل بیاید. برای عمل آمدن، باید جای خمیر کلوچه گرم میبود. چه جایی بهتر از زیر کرسی. پدر و برادرهایم کمک میکردند و لانجین بزرگ سفالی را میسراندند قید پایین کرسی. درست همان جایی که من هر شب میخوابیدم. لانجین گرد و قلمبه بود و جای زیادی را اشغال میکرد. و من هیچ چارهای نداشتم جز این که با این گنده بک کنار بیایم. آن سالها زمستان برف زیادی میبارید و هوا خیلی خیلی سرد میشد. برای همین هیچ جوره نمیتوانستم از خیر خوابیدن زیر کرسی گرم بگذرم و جای دیگری بخوابم. لانجین بزرگ سفالی مهمان یک شبه بود و من مشکلی با خودش نداشتم. تازه از بوی شیرینش هم خوشم میآمد. مشکلم با اتفاقهای بعدیاش بود.
درست وقتی تو خواب شیرین بودم. مامان لحاف کرسی رابالا میزد تا به خمیر کلوچه نگاهی بیندازد و ببیند آیا عمل آمده یا نه. من سردم میشد وا زخواب میپریدم. تا وقتی که خمیرعمل بیاید مامان هر چند دقیقه یک بار لحاف کرسی را میزد بالا و من هر بار سردم میشد واز خواب بیدار میشدم. بدیش این بود که هر چه به خواب شیرین دم صبح نزدیکتر میشدیم، فاصله سرزدنهای مامان هم به خمیر کلوچه بیشترمیشد. خودتان حدس بزنید آن شب چه بلایی سر خواب من میآمد.
تا این که در یکی از این سرزدنها مامان با صدای بلند اعلام میکرد خمیر آماده است. و این یعنی زنگ بیدار باش برای همه اهل خانه. مهم نبود چه ساعتی، سه یا چهار صبح هم که بود، بلافاصله چراغهای خانه روشن میشد. آن وقت بود که لانجین بزرگ زحمتش را کم میکرد وتشریف میبرد پایین اتاق. و جای من باز میشد و جان میداد برای یک دل سیر خوابیدن. اما مگر میشد. سفره پایین اتاق پر شده بود از چونههای نرم و شیرین و گردالی و نوبت کار ما بچهها رسیده بود.
تزیین کلوچهها کار ما بود. باید چونههای خمیر را قبل از این که سرد شوند با کلوچه قنج کن صاف و صوف میکردیم و رویشان نقش میانداختیم.- کلوچه قنج کن شبیه قالب شیرینی است با این تفاوت که چوبی، دسته دار و بزرگتراست. مامان یک عالمه چونه گرفته بود وهنوز ما بچهها از زیر کرسی بیرون نیامده بودیم. مامان خواهرها و برادرهایم را صدا میزد و تا بیدارشان نمیکرد و نمینشاند پای کار، دست از سرشان بر نمیداشت.
اما حواسش بود که کاری به کار من نداشته باشد و بگذارد کمی بیشتر بخوابم. اما دیگر وقت خواب نبود. قشنگترین و سختترین قسمت کارهمین جا بود. همانطور که روی کلوچهها نقش میانداختییم. به دست هم نگاه میکردیم از کارخودمان تعریف میکردیم و از کار دیگری ایراد میگرفتیم. رقابتی بود بین ما بچهها بر سر این که کی بیشترکلوچه قتج کرده، کی قشنگتر کار کرده. تعداد کلوچهها زیاد بود و کار تا هشت و نه صبح طول میکشید. آن روز صبح کف تمام اتاقها سفره پهن شده بود و روی آنها پر شده بود از کلوچه گرد و خوشگل و خام. همه منتظر سوت پایان کار بودیم. وقتی مامان با صدای اعلام میگفت: «برکت کرد.» هورا میکشیدیم.
آن روز مامان برای دخترها کلوچه عروسکی و برای پسرها کلوچه خورجینی درست میکرد که خیلی دوست داشتیم. بعد پدر وبرادرهایم میرفتند مطبخ که ته حیاط بود و تنور را آتش میکردند تا تنور برای پخت آماده میشد، صبحانه میخوردیم و تو این فاصله خانم نانوا هم از راه میرسید. کلوچهها را توی سبدهای حصیری میچیدیم و میبردیم پای تنور.
دور تنورگرم حلقه میزدیم و تماشا میکردیم. که چطور خانم نانوا دستهایش را کهنه پیچ میکرد، روی کلوچهها کنجد وتخم مرغ میمالید و دانه دانه کلوچهها را به دیوار داغ تنور میچسباند. بعد از آن که صورت کلوچهها طلایی میشد آنها را از دیواره تنو رجدا میکرد و کوه میکرد توی سبدهای حصیری. آن روز بوی آتش و بوی کلوچه خانه را پر میکرد. هنوزهم فکر میکنم کلوچههای گرد طلایی نارنجی که خودمان برای نوروز میپختیم و صبحها با چای شیرین میخوردیم، خوشمزهترین کلوچههای دنیا بودند.