نگاهی به قصه «دختری با کفش‌های قرمز» نوشته هانس کریستین آندرسن

خط قرمزهای آقای نویسنده

هانس کریستین آندرسن نامدارترین نویسنده ادبیات کودکان در جهان، در دوره کاری خود نزدیک به صد و هفتاد قصه نوشت. بیش‌تر این قصه‌ها بخشی از فرهنگ افسانه‌ها و قصه‌های ادبیات کودکان را شکل داده‌اند. آندرسن در میان آثار خود همه گونه قصه دارد، از قصه‌هایی مانند «جوجه اردک زشت»، «لباسی برای امپراتور» تا اثری مانند «دختری با کفش‌های قرمز»

در این جستار بعد از طرح چند پرسش تلاش می‌کنم با بازخوانی قصه «دختری با کفش‌های قرمز» فضای شکل گرفته به دور آندرسن و این داستان را به سهم خود بشکافم و این نکته را به میان بگذارم که بسیاری از ما بیش‌تر داستان‌های آندرسن را نخوانده‌ایم، و برخی را هم که شاید نامشان را نشنیده‌ایم. آندرسن به خاطر برخی از اندک آثارش در این جایگاه قرار گرفته است و البته نباید به کارهای دیگر او در این حیطه بی توجه بود

پرسش‌های اصلی من در این جستار این است «آیا به راستی آندرسن یک نویسنده بی عیب و نقص در عرصه ادبیات کودکان است؟» و «آیا کودکان می‌توانند همه آثار کودکان را دوست داشته باشند؟»

جک زایپس در مقاله اندیشه‌های انتقادی درباره هانس کریستین آندرسن، انقلاب شکست خورده به این پرسش پاسخ منفی می‌دهد. زایپس معتقد درباره آندرسن فریبکاری شده است. زایپس بر اساس سه نگره به آندرسن نگاه می‌کند. تقلید او از رمانتیسیزم آلمانی، آشتی او با کلیسا و گرایش به جنبش اوانجلیکا و ستایش طبقه مرفه. زایپس معتقد است کسی که ستایشگر اشراف و کلیسا است نمی‌تواند اثر انقلابی و رهایی بخش بنویسد. کل آثار رهایی بخش و انقلابی آندرسن به اندازه انگشتان یک دست هم نیست.[۱]

آثار آندرسن جزو چه گونه ادبی هستند؟ محمدهادی محمدی در کتاب فانتزی در ادبیات کودک می‌گوید: در سده نوزدهم کارهای آندرسن که هنوز زمینه‌های اجتماعی و فرهنگی پیدایش فانتزی هموار و شناخته نبود، به عنوان افسانه‌های پریانی نو شناخته شده است و پیش درآمدی بر پیدایش و اعلام وجود این گونه ادبی بود.[۲]

انتظار ما از افسانه پریان چیست؟ والتر بنیامین در مقاله قصه گو می‌گوید انسان در عصر اسطوره در برابر طبیعت زانو زده بود. افسانه‌های پریان که در دوره بعدی متولد شدند انسان را از بختک اسطوره رهانیدند. در دوره افسانه‌های پریان طبیعت، همدست انسان است.[۳]

اگر تعریف بنیامین و صاحب نظرانی مثل او را بپذیریم خواهیم دید تلاش آندرسن برای خلق افسانه‌های پریانی نو با خصلت رهایی بخشی از پیش شکست خورده است. نویسنده‌ای که به مرجعیت کلیسا و اسطوره‌های مذهبی معتقد است خط قرمزهایی برای خودش درست می‌کند. او نمی‌تواند اثری رهایی بخش خلق کند. برای توضیح بیشتر درباره این مدعا چکیده قصه دختری با کفش‌های قرمز را می‌خوانیم: یک بانوی اشرافی مهربان سرپرستی دختر کوچولوی یتیمی را به عهده می‌گیرد. دختر کوچولو یکبار در مراسم تدفین مادرش یک جفت کفش بی ریخت قرمز پوشیده است. پوشیدن کفش قرمز در چنین مراسمی کار درستی نبوده است. بعدها بانوی ثروتمند برای او کفشی می‌خرد. کفش چرمی قرمز که دختر کوچولو خودش انتخاب کرده است. بانوی ثروتمند طبق تصویری که آندرسن در اغلب داستان‌ها از ثروتمندان می‌سازد بسیار مهربان و مذهبی است. او نابینا هم هست. دختر کوچولو یکی دوبار با کفش قرمز به کلیسا می‌رود. مردی به او می‌گوید این کفش‌ها مناسب رقص است.

یک روز در بازگشت از کلیسا کفش‌ها بر خلاف اراده او شروع به رقصیدن می‌کنند و دختر را تا قبرستان می‌برند. تلاش او برای بیرون آوردن کفش‌ها بی فایده است. کفش‌ها با نافرمانی او را تا مرز هلاکت می‌برند. از مرد تبرزنی خواهش می‌کند دو پایش را قطع کند. با قطع پاها او با چوبدستی به کلیسا می‌رود و در آنجا با گریه و زاری طلب آمرزش می‌کند. چند بار پاهای قطع شده جلوی چشمش می‌رقصند و او می‌فهمد هنوز آمرزیده نشده است. در آخر با زاری و طلب مغفرت زیاد بخشیده می‌شود و به صورت کبوتر کوچکی در آمده و از پنجره کلیسا بیرون می‌رود.

آندرسن طرفدار اوانجلیسم بود. بعضی دین پژوهان مثل بیلی گراهام اوانجلیسم را نه به عنوان فرقه بلکه به عنوان گرایش الهیاتی در مسیحیت به رسمیت می‌شناسند. اما رابرت مک آفی براون در کتاب روح آیین پروتستان اوانجلیکال ها را یکی از خانواده‌های فرقه‌ای نهضت اصلاح دینی می‌داند. او در همین کتاب می‌گوید:«یکی از خانواده‌های فرقه‌ای مسیحیت در سنت کلیسای آنگلیکان یا کلیسای اسقفی جای دارند. بسیاری از این دسته‌ها خود را پروتستان یا انجیلی «اوانجلیکال» می‌خوانند.»

این محقق در همین کتاب می‌گوید:«اوانجلیکال ها معتقدند کلیسای اسقفی می‌تواند تنوع عقیدتی پروتستان و کاتولیک را حفظ کند. در همین کتاب آمده است پروتستان‌ها معتقدند سنت، گواهی‌های کتاب مقدس را تحریف کرده است. کتاب مقدس مرجعیت دارد اما تعیین مرجعیت آن با کلیساست. چون خداوند کلیسا را از بدی مصون می‌دارد.»[۴]

در این جستار قصد نیست به مبانی اندیشه‌های اوانجلیکال ها بپردازد. تا همین اندازه توجه داشته باشیم که آندرسن به عنوان یک اوانجلیکال به مرجعیت کلیسا معتقد بوده است. این اعتقاد باعث شده است که او برای جبران اشتباه عرفی دختر کوچولو دست به دامان کلیسا شود. نویسنده اوانجلیکال ما اگر چه همعصر برادران گریم بود اما از خصلت رهایی بخش افسانه‌های جمع شده توسط آنها بهره‌ای نبرد. او مفاهیم مذهبی را بازتولید می‌کرد. نام درست اشتباه گناه است و برای گناه باید به بدترین شکل مجازات شد. او در زندگی شخصی‌اش خود را مدیون اشراف و ستایشگر آن‌ها می‌دانست. بازتاب این شیوه اندیشیدن را در بسیاری از داستان‌هایش می‌بینیم.

داستان دختری با کفش‌های قرمز علاوه بر پشت پا زدن به خصلت رهایی بخش افسانه‌ها به شدت به نگره‌های مذهبی برای تفسیر جهان تکیه می‌کند. آندرسن برای دختری که با پوشیدن کفش قرمز در کلیسا مرتکب یک اشتباه عرفی شده است شدیدترین مجازات‌ها را در نظر می‌گیرد. خشونت موجود در این داستان با قطع پاهای دختر کوچک به اوج می‌رسد. به رقص در آوردن پاهای خونین و قطع شده در مقابل چشمان دخترک تصویری دلخراش است. برای داوری درباره آندرسن باید تمام آثار او را خواند. مردمان زادگاه او تلاش کرده‌اند از او یک اسطوره بسازند. به نظر نویسنده این یادداشت جهان بینی این نویسنده اوانجلیکال در بسیاری جاها استعداد و قدرت تخیل او را هدر داده است. آنچه در این بازخوانی‌ها برای ما مهم می‌شود اهمیت جهان فکری نویسنده است. آندرسن خط قرمزهایی داشت. احترام به اشراف و کلیسا. این دوخط قرمز باعث از دست رفتن معصومیت، نابودی روح جستجوگری و عاملیت کودکان در آثار او اغلب آثار او شده است.

۱. zipes, J (2006). The critical reflections on Hans Christian Anderson, The failed Revolutionary. Marvels and Tales, Vol. 20

۲. محمدی، محمد. (۱۳۷۸). فانتزی درادبیات کودک. تهران. نشر روزگار. ص ۶۹ -۷۰

۳. بنیامین، والتر (۱۳۷۵) قصه گو. ترجمه مراد فرهادپور، فضل الله پاکزاد. مجله ارغنون. شماره ۹ – ۱۰. ص ۱- ۲۶

۴. مک آفی براون، رابرات. ۱۳۸۸. روح آئین پروتستان. مترجم فریبرز مجیدی. تهران. نشر نگاه معاصر. ص ۸۰

نویسنده
مینا حدادیان
Submitted by admin on