بنیاد توانمندسازی دایان (خانه توانمندسازی مادران تنها) در منطقه قلعهمرغی در جنوب تهران قرار دارد. برنامهی «با من بخوان» از اردیبشهت ماه 1398 در همکاری با این بنیاد کار خود را در این منطقهی پرجمعیت و کمبرخودار تهران آغاز کرده است. با راهاندازی یک کتابخانهی کودکمحور در این بنیاد و آموزش مربیان آن، افزون بر برگزاری نشستهای بلندخوانی و فعالیتهای در پیوند با آن برای همهی کودکان محله، اینک با شروع سال تحصیلی، کودکان مقطع مهد و پیشدبستانی نیز در این مرکز تحت پوشش برنامهی «با من بخوان» قرار گرفتهاند و براساس رویکرد آموزش خلاق و در پیوند با ادبیات آموزش میبینند.
تجربهی نشست آواورزی یکی از مربیان این مرکز را در ادامه میخوانید:
- موضوع نشست: آواورزی - داستانک سوم
- مهر ماه 1398
- تعداد کودکان: 9 نفر
- گروه سنی: 4 - 5 سال
- مربی: زهرا کارگر
پیش از بلندخوانی
در ابتدا صدای جانورانی را که در داستانک سوم حضور دارند، برای کودکان پخش کردم و از آنها پرسیدم که به نظر شما آوای کدام جانور است؟ صدای قورباغه و اردک را به درستی حدس زدند. سپس گفتم که آیا دوست دارید امروز قورباغه و اردک بشوید؟ همهی بچهها با خوشحالی قبول کردند.
هنگام بلندخوانی
کتاب را باز کردم و شروع کردیم به تصویرخوانی کتاب. از کودکان پرسیدم: چه جانورانی در تصویر کتاب میبینید؟ بچهها یکییکی جانوران را نام بردند... قورباغه، اردک، ماهی، گربه! پرسیدم: اسم گربهی داستان ما چی بود؟ همه با هم گفتند: سی بی لک!
پرسشها را ادامه دادم: دیگر چه چیزایی در تصاویر میبینید؟ (که هلنا گفت کشتی، و بعد یگانه سریع گفت قایق) روسری خالهی مرغابی چه رنگی است؟ دو تا قورباغه چه چیزی بر سرشان گذاشتهاند؟ و... سپس دربارهی نسبت میان اردکها و قورباغهها گفتوگو کردیم. بعد از بچهها خواستم تا با هم قورباغهها و اردک ها را بشماریم.
در آخر از بچهها خواستم در تصاویر بگردند و هر شکل دایرهای را که میبینند نشان دهند. یگانه عینک قورباغه و چشمهایاش را نشان داد محمدطاها گفت ناخنهای سیبیلک هم دایره است. هلنا و رها هم عینک سیبیلک را نشان دادند. سپس داستانک را بلندخوانی کردم. در هنگام بلندخوانی از بچهها پرسیدم: برکه کجاست؟ (هلنا هم سریع تصویر را نشان داد و گفت همینجاست) در برکه چه جانورانی زندگی میکنند؟ و بچهها یکییکی اسم جانوران را نام بردند.
پس از بلند خوانی
پس از بلندخوانی به کودکان گفتم که امروز میخواهیم جای حیوانات داستان باشیم و مثل آنها راه برویم و با زبان آنها صحبت کنیم. به این ترتیب همراه با بازی، آواها را تمرین کردیم.
در فعالیت بعدی به بچهها گفتم: دوست دارید شما هم یک قایق مثل قایق سیبیلک داشته باشید؟ همه با خوشحالی گفتند: بله! همه قایقهای کاغذی ساختیم و به این ترتیب مهاتهای دستورزیمان را تقویت کردیم.
سپس به کودکان گفتم: بچهها دو مهمان در حیاط منتظرمان هستند! به نظرتان این مهمانها چه کسانی هستند؟ کودکان کنجکاو شده بودند. از بچهها خواستم صف ببندند تا با هم به حیاط برویم و مهمانهایمان را ببینیم. صف در حالی که صدای اردک را تکرار میکرد به سمت حیاط حرکت کرد! مهمانها داخل یک جعبه بودند اما صدایشان شنیده میشد. از کودکان پرسیدم چه صدایی میآید؟ این آوای کیست؟ رها گفت: اردک! اردک! و بعد در جعبه را برداشتیم. بچهها با دیدن اردکها خیلی ذوقزده شدند. امروز دوتا اردک مهمانمان بودند! سپس دربارهی اردک، شکلظاهریاش، غذا و شیوهی زندگیاش و ... با کودکان گفتوگو کردم. در پایان دوباره از کودکان پرسیدم: در داستانک، اردکها در کجا زندگی میکردند؟ همه یکصدا گفتند: برکه!
گفتم: دوست دارید ما برای اردکهایمان یک برکه درست کنیم؟ همه موافق بودند.
یک تشت گذاشتیم و بچهها آن را با آب پر کردند. تعدادی صدف هم به آنها دادم تا درون برکهشان بریزند و بعد اردکها را گذاشتیم درون برکه.
کمی رنگ خوراکی آوردم و چند قطره درون آب ریختم تا آب کمی آبیتر به نظر بیاید. و بعد کودکان قایقهای کاغذیشان را به آب انداختند و درست مانند سیبیلک قایقسواری کردند.