جمال‌زاده و داستان نویسی جدید

سید محمدعلی جمال‌زاده، فرزند سید‌ جمال‌الدین اصفهانی، در اصفهان متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در تهران و دبیرستان را در بیروت به پایان رساند. سپس به اروپا رفت و از دانشگاه لوزان فارغ‌التحصیل رشته‌ی حقوق شد. پس از پایان تحصیلات، مدتی مشغول به خدمت در سفارت ایران در برلین بود. آنگاه به عضویت دفتر بین‌المللی کار در آمد.

جمال زاده در خانواد‌ی ادب و علم متولد شده است. پدرش سید جمال الدین اصفهانی از مجاهدان بنام و سخنوران صدر مشروطیت  بود. کتاب « رویای صادقه» که  گمان می‌رود از نوشته‌های اوست و یا در نوشتن آن دست داشته،گواهی بر ذوق طنز نویسی و داستان نویسی‌اش است. جمال زاده در دوازده سالگی ایران را ترک گفت و  جز طی چند سفر به ایران، دور از وطن زیسته است. زبان فارسی را به گفته‌ی خودش از روی نوشته‌های دیگران و مطالعه‌ی مداوم فرا گرفته است.

فعالیت‌های ادبی و فرهنگی جمال‌زاده

  • تأسیس روزنامه و مجله‌های مختلف درخارج از ایران و هم‌چنین همکاری با روزنامه‌ها و مجله‌هایی که در ایران منتشر می‌شد. تأسیس روزنامه‌ی «رستاخیز»‌ در 1294 شمسی در بغداد ونیز همکاری در نشر مجله‌ی «کاوه» که در برلین منتشر می‌شد، از جمله فعالیت‌های او در سال‌های پیش از 1300 شمسی است. ضمناً در طول این مدت جمال زاده با چاپ آثار خود و ترجمه و معرفی نویسندگان اروپائی و نوشتن مقالات انتقادی درمورد نویسندگان جوان با مجلات «سخن» ،«راهنمای کتاب» و «یغما»‌ و چند مجلة‌دیگر همکاری داشته است.
  •  انتشار مقاله‌های و کتابهای اجتماعی، سیاسی و اخلاقی هم‌چون کتاب «گنج شایگان یا اوضاع اقتصادی ایران» که اولین کتاب اوست و در 6 1295 شمسی منتشر شده و نیز کتاب «تاریخ روابط ایران و روس» که ابتدا در مجلة «کاوه» به چاپ رسید
  •  داستان نویسی: جمال زاده داستان نویسی را با چاپ اولین داستان‌اش به نام «فارسی شکر است» شروع کرد. این داستان همراه با پنج داستان دیگر در 1337 هجری قمری،‌ یعنی در برلین با نام «یکی بود،‌ یکی نبود» منتشر شد. از 1300 تا 1320 شمسی از فعالیت ادبی دست کشید. پس از 1320 به طور جدی و مداوم به نوشتن داستان و رمان پرداخت. در این دوره، آثار زیادی به نگارش درآورد. مهم‌ترین آن‌ها مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از: «شاهکار یا عمو حسینعلی» «تلخ و شیرین»‌ «دارالمجانین»، «سروته یک کرباس»، «صحرای محشر»، «مرکب محو»، «بانگ نای»، «قلتشن دیوان»،‌ «راه آب نامه» و ...
  •  ترجمه‌ی نمایشنامه‌ها و داستانهای نویسندگان خارجی که یا به صورت مستقل و یا در مجله‌ها چاپ شده است.

مَطلَع داستان‌نویسی مدرن در ایران 

مجموعه داستان «یکی بود، یکی نبود» را می‌توان آغاز راستین داستان نویسی مدرن ایران خواند. این سخن به این معنی نیست که پیش از این کتاب، داستان نویسی در ایران وجود نداشته است. نمونه‌های درخشانی چون «هزارویک شب» و نیز حکایت‌های «شاهنامه» و کتاب‌هایی چون «جوامع الحکایات» عوفی یا «گلستان» سعدی و بسیاری کتاب‌هایی دیگر و هم‌چنین تمام قصه‌های عامیانه چون «سنگ صبور»، «کدوی قلقله زن»، «ماه پیشانی» و یا کتاب‌هایی چون «سمک عیار»، «قصه امیر حمزه»،‌«اسکندر نامه»، «حسین کرد شبستری»، «امیرارسلان»،‌ «ملک جمشید»،‌«چهل طوطی» و ... نشان دهنده‌ی ذوق قصه‌گویی و نیز سابقه‌ی ‌طولانی داستان‌نویسی در ایران است.  اما این نکته را نباید فراموش کرد که داستان کوتاه تفاوت‌های فراوانی با قصه و حکایت دارد و آن‌چه ما در گذشته داشته‌ایم (اگر چند استثنا را نادیده بگیریم) هیچ کدام داستان یا رمان شمرده نمی‌شوند.  این حکم در مورد ادبیات تمام ملت‌ها صادق است، چرا  که رمان و داستان کوتاه به مفهومی که ما امروز می‌شناسیم در صدو پنجاه سال اخیر به وجود آمده است. با توجه به این مقدمات است که می‌گوییم «یکی بود یکی نبود» آغاز شیوة جدیدی در ادبیات فارسی است.

«یکی بود یکی نبود» و آن‌چه پیش از آن نبود

از ویژگی‌هایی که باعث تفاوت «یکی بود یکی نبود» با قصه‌ها و حکایت‌های نثر‌نویسان پیش از 1300 شمسی است، می‌توان این‌ها را برشمرد:

‌1-تفاوت زبان «یکی بود یکی نبود» با زبان قصه‌ها و حکایت‌ها

خوانندگان ‌کتاب‌هایی که پیش از انقلاب مشروطیت نوشته می‌شدند، گروه خاصی بودند که خود نیز بیش و کم با ادبیات آشنایی داشتند. به همین سبب نثر این گونه کتاب‌ها پر بود از لغات و اصطلاحات و آیات و احادیث که تنها مردمان تحصیلکرده قادر به درک آن‌ها بودند. خواندن و درک مجموعه حکایات «کلیله ودمنه» و «مقامات حمیدی» امروز هم برای افراد عامی یا کم سواد مشکل است.پس از انقلاب مشروطیت عده‌ی بیش‌تری باسواد شدند بی‌آن‌که تحصیلات عالی داشته باشند و چون عوام هم مشتاق بودند که از حوادث ایران و جهان اطلاع پیدا کنند، نویسندگان ناچار شدند در روزنامه‌ها یا کتاب‌های‌شان نثری آسان‌خوان به‌کار ببرند تا برای بیشتر مردم قابل درک باشد. از این گذشته، هر روزنامه‌نویسی این را می‌داند که برای اعلام یک خبر یا بحث در مورد یکی از مسائل روز فرصت چندانی ندارد برای استفاده از تشبیه و استعاره و سجع و آیات و احادیث ندارد و از همه مهم‌تر،  مسائل آن قدر مهم و حیاتی بودند که نیازی برای جذب خواننده  به کمک این ابزار نبود. به این دلایل نثر روزنامه‌ها ساده‌تر از نثر کتابها و حتی نامه‌های رسمی یا غیر رسمی شد،‌ و چون نویسندگان و خوانندگان مدام با چنین نثری سرو کار داشتند، در نثر کتاب‌های علمی و فلسفی و بیش‌ از همه کتاب‌های ترجمه شده تاثیر گذاشت . مهم‌تر از همه، شخصیت  کتابهایی چون «یکی بود یکی نبود» آدم‌های معمولی‌اند. مثلاً رمضان در داستان «فارسی شکر است»‌ شاگرد قهوه‌چی است،‌ یا ملاقربانعلی در داستان «دردل ملأ قربانعلی» یک آدم عامی است و در نتیجه از زبانی که خود آن‌ها به کار می‌برند استفاده شده است. ‌  زمانی وقتی که این آدم‌ها با هم حرف می‌زنند یا با خواننده درددل می‌کنند، گفتارشان شبیه نثر «گلستان» یا «کلیله و دمنه» یا «تاریخ وصاف» نیست.

   2- تفاوت شخصیت‌سازی «یکی بود یکی نبود» با قهرمان‌های حکایت‌ها و قصه‌ها

قهرمان‌های حکایت‌ها و قصه‌ها بیش‌تر غیرواقعی‌اند. وقتی که قهرمان از میان جانوران انتخاب شده باشد، ظاهراً شیر است یا روباه، اما در باطن نماینده‌ی گروهی از انسان‌ها است.  برای نویسندگان و خوانندگان چنین حکایت‌هایی هر حیوان فقط دارای یک خصلت یا اخلاق است (مثلاً شیر درنده است،‌ روباه حیله گر است و خر احمق)، پس نویسنده نیازی نمی‌بیند که به شرح اخلاق و روحیات آن‌ها بپردازد. حتی وقتی که قهرمان انسان باشد،‌ باز همین شیوه به کار می‌رود. یک انسان یا بد است یا خوب،‌ یا طماع است یا بخشنده، یا مؤمن است یا جادوگر،‌ تا آن‌جا که وقتی حکایتی به انتها می‌رسد، با آن همه اتفاق، کمتر دیده می‌شود که تغییری در قهرمان به وجود آید.

در داستان با آدم واقعی سرو کار داریم،‌ آدم‌هایی که دارای خلق و خویهای متضادند:‌ هم بدند و هم خوب،‌ یک جا بخشنده‌اند و در جایی دیگر و در موقعیتی متفاوت، خسیس و حتی طماع. هر چند شاید یک آدم نماینده‌ی گروه یا طبقه‌ی ‌خاصی باشد و از نظر ظاهر و چند خصلت به همه‌آدم‌های آن طبقه شباهت داشته باشد،‌ اماچیزهایی هم دارد که خاص خود اوست.‌ ‌ چیزهایی که سبب می‌شود خواننده حس کند با آدم زنده‌ای سرو کار دارد، ، تا آن‌جا که اگر برای شخصیت داستان واقعه‌‌‌ی ناگواری اتفاق بیفتد، خواننده ناراحت می‌شود و گاه به گریه میفتد. ضمناً شخصیت داستان در طول روایت به سبب روبرو شدن با آدم‌های دیگر و حوادث تازه، تغییر می‌کند.

خلاصه آنکه خواننده، قهرمان‌های حکایت و قصه را فراموش می‌کند. راستی کدام خواننده پس از خواندن حکایت شیر و روباه و خر در «کلیله و دمنه» از کشته شدن خر متأثر می‌شود؟‌ اما من مطمئنم که همه‌ی پس از خواندن داستان «دوستی خاله خرسه» و اطلاع از مرگ حبیب‌الله،‌ اشک‌های‌مان را با پشت دست پاک می‌کنیم.

3-ساختمان داستان  

قصه‌ها و حکایت‌های قدیمی هیچ ساختمانی ندارند،‌ حتی می‌شود قسمت‌های زیادی از هر قصه یا حکایت را حذف کرد بی آن‌که کمبودی حس شود. می‌شود بعضی از قسمت‌ها را با هم عوض کرد. مهم‌تر از همه، از آغاز می‌توان پایان داستان را حدس زد. تا آن‌جا که وقتی به آخر داستان می‌رسیم، تمام حوادث و قهرمان‌ها فراموش می‌شوند و تنها نتیجه‌ی اخلاقی آن در ذهن می‌ماند. یک داستان خوب چنین نیست. حتی نمی‌توان آن را خلاصه کرد، یا پس از خواندن، شفاهاً برای کسی نقل کرد. پس از آنکه آن‌چه را خوانده‌ایم برای دیگری نقل کردیم، حس می‌کنیم که این جمله یا آن حادثه نیست که ما را مجذوب کرده است،‌ بلکه کل داستان است. یعنی همة آدم‌های داستان،‌ کارها و حرف‌های آن‌ها‌، مکانی که در آن زندگی می‌کنند،‌ نثری که نویسنده به کار برده است،‌ ترتیب و نظم ماجرا و بسیاری چیزهای دیگر آن‌چنان در هم تنیده‌اند که نوشتن آن جز به این صورت غیر ممکن می‌نماید. گرچه این نکته‌ها تماماً در مورد داستانهای جمال‌زاده صادق نیست.‌ اما «یکی بود،‌ یکی نبود» راه را برای رسیدن به چنین داستان‌هایی باز کرد،‌ یعنی پس از این کتاب بود که صادق هدایت و صادق چوبک و بهرام صادقی و بسیاری نویسندگان دیگر توانستند نمونه‌های خوبی خلق کنند.

4- نتایج اخلاقی و دینی

هدف نویسندگان حکایت‌ها و تمثیل‌ها، نتیجه‌ای بود که در آخر داستان می‌گرفتند،‌ مانند اثبات موثر نبودن تربیت برای آنان که ذات و گوهری بد دارند یا دشمنی دانا بهتر از دوستی نادان است. یا به همین سبب از ابتدا سعی داشتند تا حوادث و آدم‌ها را طوری انتخاب کنند که این نتیجة از پیش آماده بیاید، ، انگار ما بدانیم که کدام ماده‌ی شیمیایی را می‌خواهیم، آن وقت دنبال موادی بگردیم که از ترکیب آن‌ها آن ماده به دست می‌آید.ایراد این نوع نوشتن این است که نویسنده و حتی خواننده هیچ گاه چیز تازه‌ای به دست نمی‌آورند. وگاه سبب می‌شود که بسیاری از نویسندگان همان حکایتهای نوشته شده را دوباره بنویسند، زیرا نتیجه‌ای که می‌خواهند بگیرند از آن حکایت ساخته و آماده بهتر به دست می‌آید.

اما داستان نویس، اگر هم بخواهد نتیجه‌ای اخلاقی بگیرد، هیچ گاه آن نتیجه را به زبان نمی‌آورد،‌ بلکه در حوادث و اعمال آدم‌های داستان‌هایش پنهان می‌کند و خواننده است که آن نتیجه را پس از خواندن داستان کشف می‌کند. گاهی هم نویسنده دقیقاً نمی‌داند که این حادثه یا برخورد این دو آدم به چه نتیجه‌ای ختم می‌شود،‌ بلکه آن‌ها را مقابل هم قرار می‌دهد، آن وقت است که ناگهان چیزی را کشف می‌کند. در نتیجه خواننده نیز پس از خواندن داستان احساس می‌کند که با چیز تازه‌ای آشنا شده است.

بررسی «یکی بود،‌ یکی نبود»

کتاب «یکی بود،‌ یکی نبود» داستان‌های زیر را شامل می‌‌شود:‌فارسی شکر است 2- رجل سیاسی 3- دوستی خاله خرسه 4- درد دل ملاقربانعلی 5- بیل دیگ،‌ بیله چغندر،‌6- ویلان الدوله.

از این شش داستان،‌ «فارسی شکر است»‌ و «دوستی خاله خرسه»‌ و «درددل ملاقربانعلی» هنوز هم خواندنی و جالب‌اند. سه داستان دیگر ارزش چندانی ندارد، اما خواندن آن‌ها بر هر خواننده‌ای که به داستان و داستان نویسی جدید فارسی علاقه‌مند باشد، جالب است. در ضمن اگر هنگام خواندن آن‌ها به لغات قدیمی و یا اصطلاحات مشکل برخوردیم، باید به خاطر داشته باشیم که نثر امروز ما نسبت به پنجاه سال گذشته روان‌تر و حتی پخته‌تر شده است و باید هم چنین بشود، زیرا شاعران و نویسندگان بسیاری – ازجمله خود جمال‌زاده- پس از «یکی بود،‌ یکی نبود» برای غنی‌تر کردن زبان امروز فارسی رنج‌ها کشیده‌اند تا ایرادهایی را که جمال‌زاده در «فارسی شکر است»‌ به زبان فارسی بعضی از مردم زمانه گرفته است،‌ از میان ببرند. «فارسی شکر است»‌ داستان آدمی از فرنگ بازگشته است.  در گمرکخانه به او شک می‌برند و به زندانش می‌اندازند. زندان یک «سولدونی»‌ تاریک است.

توی این سولدونی دو آدم دیگر هم هستند، دو ایرانی، زادة همین آب و خاک،‌ یکی آخوند و دیگری جوانکی از فرنگ برگشته. اما تا گویندة داستان می‌آید با آن‌ها خوش و بشی بکند،‌ در زندان باز شده و جوانک کلاه نمدی به سری به جمع آن‌ها اضافه می‌شود. ماجرای اصلی از وقتی شروع می‌شود که جوانک - رمضان- می‌خواهد با این همدردها درد دل کند.

این چهار نفر آدمهای اصلی داستانند. خواننده در همان چهار صفحة اول با ظاهر آنها آشنا می‌شود. گرچه ظاهر آنها نشان دهندة این است که ایرانی هستند،‌ ولی در میان آنها ایرانی واقعی همان جوانک کلاه نمدی به سر است،‌ اما تا همه سخن نگویند این نکتة‌پنهان آشکار نمی‌شود.

لباس آخوند از عربی دانی او و لباس جوانک از فرنگی مآبی‌اش حکایت می‌کند، اما اگر نتوانند به فارسی، فارسی شیرین چون شکر، حرف بزنند، آیا می‌شود ایرانی خطاب‌شان کرد؟

 آخوند این‌گونه با رمضان حرف می‌زند:

«لعل که علت توقیف لمصلحه یا صلا لاعن قصد به عمل آ «د و لأجل ذلک رجای واثق هست که لولا البداء عماً قریب انتهاء پذیرد و لعل هم که احقر را کان لم یکن پنداشته و بلارعایه المرتبه و المقام به اسوء احوال معرض تهلکه و دمار تدریجی قرار دهند و بناء علیهذا...»‌

 و‌ جوانک از فرنگ برگشته بدین شکل لب به سخن می‌گشاید:«رولوسیون بدون اولوسیون یک چیزی است که خیال آن هم نمی‌تواند در کله داخل شود. ما جوانها باید برای خود یک تکلیفی بکنیم در آنچه نگاه می‌کند راهنمایی به ملت...»

و مگر ما – خوانندگان- از حرف این دو سر در می‌آوریم که رمضان هم سر دربیاورد؟ آن وقت است که رمضان فکر می‌کند اینها ایرانی که نیستند هیچ،‌ جنی هم شده‌اند. خودش را به پشت در زندان می‌رساند که:‌«آخر ای مسلمانان گناه من چیست؟‌ اگر دزدم،‌ بدهید دست‌ام را ببرند. اگر مقصرم، چوبم بزنند، ناخن‌ام را بگیرند،‌ گوش‌ام را به دروازه بکوبند،‌ چشم‌ام را در آورند، نعلم بکنند...

ولی آخر برای رضای خدا و پیغمبر مرا از این سولدونی و از گیر این دیوانه‌ها و جنی‌ها خلاص کنید!»

کسی که به رمضان کمک می‌کند، همان گوینده‌ی داستان است، آن هم با گفتن چند جمله‌ی ‌فارسی روان و ساده. بقیة‌داستان شرح آزادی زندانیان است و رو به رو شدن رمضان با یک ایرانی دیگر که زبانش ترکیبی از لغات فارسی و ترکی است.

جمال زاده در ضمن داستان نمی‌گوید که باید مثل رمضان‌ها حرف زد، یا چرا آن یکی همراه با یک کلمة‌فارسی چند کلمه و اصطلاح عربی دور از ذهن می‌آورد یا آن دیگری به جای کلماتی که در فارسی پیدا می‌شود از کلمات فرانسوی استفاده می‌کند یا آن دیگری... بلکه ما هستیم که پس از خواندن و  پس کنار هم قرار دادن حرف‌های آخوند و فرنگی مآب و حرف‌های رمضان و گوینده‌ی داستان،‌ می‌فهمیم که باید با زبان رمضان‌ها حرف زد،‌ و حتی نوشت. شاید هم جمال زاده می‌خواسته خطاب به معاصرانش، که آخوندی می‌نوشته‌اند، بگوید: «ای ایرانیها، این نثر دیگر فارسی نیست. نثر فارسی، نثر زنده و حرف‌های رمضان است، یا نثری آیت که دراین داستان به کار برده‌ام.»‌ امروز هر خواننده‌ای این حرف را به سادگی می‌فهمد و به کار می‌بندد،‌ اما در حدود 1300 شمسی گفتن آن و عمل کردن به آن چندان ساده نبود. شاید به همین دلیل بود و بسیاری دلایل دیگر، که «یکی بود، یکی نبود» در زمان انتشار چندان مورد توجه قرار نگرفت و حتی مورد حمله‌ی  کهنه پرستان واقع شد تا آنجا که جمال زاده بیست سال تمام دست از نوشتن برداشت،‌ و هنگامی دوباره به نوشتن پرداخت که نویسندگانی  قدرتر از او، کار او را دنبال می‌کردند،‌ وخود او – نثر و شیوة نوشتن‌اش در مقایسه با هدایت- کهنه و ناقص بود. آخر نویسندگی کاری است مداوم که وقفه‌های طولانی بدان لطمه می‌زند.

 

هوشنگ گلشیری. جمال‌زاده و داستان نویسی جدید 2. پیک جوانان، دوره سوم، شماره 10 (نیمه دوم بهمن ماه 1351):‌26-27.

نویسنده:
Submitted by editor74 on