18 مهرماه روز تولد میراثک است. میراثک در یک روز پاییزی که هوا نه خیلی گرم بود و نه خیلی سرد پا به دنیای ما آدمها گذاشت. او آمد تا با کودکان همراه شود و آنها را با زیباییهای فرهنگی و طبیعی ایران آشنا کند. از اولین روزی که بچهها با میراثک همراه شدند 3 سال میگذرد. میراثک در این مدت راههای زیادی را طی کرد؛ عروسکی شد در دست کودکی از دیار بلوچستان و با لهجه شیرینش ما را دعوت کرد تا آنجا را ببینیم. همراه شد با دخترکان کرمانی و باغ شاهزاده ماهان را نشانمان داد، ما را برد به دل جشنهای ایرانی به مهرگان به دیگان و یک وقتهایی هم به موزهها سر زد یادش بخیر در موزه کودکی ایرانک همراه شد با قصه نارنج و ترنج و یک روز هم در پشتبام خانهای در یزد برایمان شعر خواند.
قصههای میراثک
به جز اینها میراثک ما را با قصههای خودش هم همراه کرد؛ «موجود عجیب و غریبی به نام میراثک»، «کیف»، «شبچله»، «پیشنهاد خوشمزه»، «فرفرههای چوبی»، «قاصدان بهار»، «یک جور سفر خیالی»، «یک ماجرای بامزه در موزه»، «هدیهای برای سنجابک»، «زیر سایه سرو کهن»، «کارگران مشغول کارند»، «سفر به پنجرود» و این آخری هم «نامهای برای میراثک». در این آخری میراثک تمبر اختصاصی خودش را هم به ما نشان داد.
تمبر میراثک
این ماجراها و قصهها باز هم ادامه دارد و قرار است ما همراه با میراثک زیباییهای ایران را تماشا کنیم. در این سه سال میراثک دوستان زیادی از سرتاسر ایران پیدا کرد؛ از شرق تا غرب از شمال تا جنوب. این بار ما به بهانه تولد 3 سالگی میراثک گفتگوی کوتاهی با النا حاجییخچالی، فاطمه عموزاد مهدیرجی و امیرحسین گِلیانی انجام دادیم. النا حاجییخچالی 9 سال دارد و ساکن شهر تهران است مادرش خانم فدیا حسینی زمینه این دوستی را فراهم کرده، او حالا یکی از قدیمیترین و مهربانترین دوستان میراثک است تقریبا سه سال از این دوستی میگذرد. فاطمه عموزاد مهدیرجی هم 10 سال دارد. او در شهر زیبای گلوگاه در استان مازندران زندگی میکند و یکی از شیرینترین دوستان میراثک است او به واسطه مسئول کانون فرهنگی هنری شهید غلامعلی کلبادینژاد یعنی آقای اویس خادملو با میراثک آشنا شده. و اما امیرحسین گِلیانی دوستداشتنی را خانم ثریا بیدمشکی معلم مجتمع آموزشی غیردولتی فرهاد با میراثک آشنا کرده است. امیرحسین 8 سال دارد و در شهر مشهد زندگی میکند. او یکی از فعالترین همراهان میراثک است.
همراهان میراثک
حالا دعوتتان میکنیم تا گفتوگوی کوتاه ما با سه نفر از همراهان پر و پا قرص میراثک یعنی النا، فاطمه و امیرحسین را در ادامه بخوانید:
نظرت در مورد میراثک چیست؟
النا: نظرم در مورد میراثک این است که عروسکی مهربان و قشنگ است که با بچهها دوست است و با آنها دوستی میکند و بهشان میراث فرهنگی را یاد میدهد.
فاطمه: به نظر من میراثک یک موجود بامزه و فوقالعاده است و خیلی چیزها از میراث فرهنگی یاد میگیرم به دل مینشیند. در کل میراثک خیلی خوبه!
امیرحسین: میراثک با همه بچههای دنیا دوست است حتی من. او عاشق صلح و دوستی است برای همین است که صورتش مثل یک قلب خوشگل است. من میراثک را خیلی دوست دارم.
از چه چیز میراثک خوشت میآید؟
النا: از این خوشم میآید که با بچهها دوست است، که میراث فرهنگی را در سراسر ایران بهشان یاد میدهد.
فاطمه: از انگشتهای رنگیرنگیاش خوشم میاد و آن صورت مهربانش.
امیرحسین: من از مهربانی میراثک خوشم میآید برای همین است که دوستش دارم.
دوستی تو با میراثک فایدهای داشته؟ چه فایدهای؟
النا: دوستی من با میراثک خیلی فایده داشته. توانستم بچههایی که به میراث فرهنگی علاقهمند بودند را با میراثک آشنا کنم و درباره میراث فرهنگی ناملموس و ملموس کلی چیزهای جالب یاد بگیرم.
فاطمه: البته من افتخار میکنم که دوست بینظیری مثل میراثک پیدا کردم که برای من خیلی فایده داشت. خیلی چیزهایی که نمیدانستم را یاد گرفتم از میراث فرهنگی، آثار باستانی و آداب و رسوم و غیره. طوری شده که خودم علاقهمند به تاریخ شدهام و ممنون از دوست خوبم میراثک.
امیرحسین: بله برای من خیلی فایده داشت من دوست خیلی خوبی پیدا کردم از او کلی چیز خوب یاد گرفتم. با هم آشپزی کردیم. فرهنگ کشورم را از میراثک یاد گرفتم.
قصههای میراثک را خواندی/ گوش کردی؟
النا: نظرم در مورد قصهها این است که همهاش را دوست داشتم. خیلیهایش را خواندم و آخریها را گوش کردم. از آنهایی که خوشم آمد قصه شبچله، کاوه و نامهاش و قصه تولد سنجابک. از اینها خوشم آمده بود و همینطور اولین داستانش که در اصفهان اتفاق افتاده بود.
فاطمه: بله قصههای میراثک را هم خواندم و هم گوش کردم.
امیرحسین: بله هم خواندم و گوش کردم. مثل داستان میراثک و نوروز یا داستان میراثک توی شهر اصفهان توی میدان نقشجهان.
نظرت در مورد قصههای میراثک چیست؟
النا: به نظرم همه قصهها قشنگند. همهشان در مورد میراث فرهنگی و چیزهای دیگر. خیلی چیزها یاد میدهد و خیلی نکتهها دارد و چیزی که خیلی بیشتر توی قصهها دوست دارم اینکه توی همه قصهها میراثک گاهی یک مهربانیهایی میکند، توی یکی دیگرش حاجیفیروز بود و توی قصه آخری هم یک نامه از کاوه داشت.
فاطمه: همه قصههای میراثک برای من خیلی جذاب و جالب است. قصهها طوری است که آدم را جذب میکندو قصهها خیلی شیرین و آموزنده است.
امیرحسین: قصههای میراثک خیلی آموزنده است در مورد آثار تاریخی و فرهنگی و آداب و رسوم کشورم. کلی از آن چیز یاد گرفتم.
تو اگر جای میراثک بودی چه کار میکردی؟
النا: اگر جای میراثک بودم ادامه میدادم به اینکه میراث فرهنگی ملموس و ناملموس را به بچهها یاد بدهم و بروم به همه جای ایران سفر کنم و بناهای تاریخی و جاهای دیدنی را از نزدیک ببینم و عکس بگیرم و روستاها و شهرهای بعدی که میروم عکسهایم را نشان بدهم و از خاطراتم بگویم وقتی کرونا رفت.
فاطمه: من هم مثل میراثک به سفر میرفتم و آثار تاریخی به جا مانده و میراث ملی را نشان میدادم و از هر جا که میرفتم از رسم و رسومات و سوغاتیها عکس یادگاری میگرفتم.
امیرحسین: تو کل دنیا دوستان جدیدی پیدا میکردم. تلاش میکردم نگذارم تو دنیا بچهای گرسنهاش باشد تو جنگ باشد اذیت بشود کاری میکردم تو همه دنیا صلح و دوستی باشد.
برای میراثک چه آرزویی داری؟
النا: برای میراثک آرزو دارم که کرونا برود و همدیگر را از نزدیک ببینیم و اینکه آرزو دارم بیشتر و بیشتر بچهها آن را بشناسند و بیشتر در مورد میراث فرهنگی ایران یاد بگیرند.
فاطمه: من برای میراثک آرزو میکنم که سالیان سال در بین بچهها باشد و با قصههای شیرینش دوستان بیشتری پیدا کند. طوری که هر خانهای یک میراثک داشته باشد.
امیرحسین: آرزو دارم که همیشه در کنار بچهها بماند و مواظبشان باشد و باعث خوشحالی همه بچههای دنیا باشد. میراثک دوستت دارم.
همراهان پر و پا قرص میراثک برای او و برای همه کودکان دنیا آرزوهای درخشانی کردند. با همین آرزوها و رویاهای شیرین گفتگو را به پایان میرسانیم و امیدواریم میراثک بتواند با بچههای بیشتری دوست شود و کاری کند بچهها با زیباییهای فرهنگی و طبیعی ایران و در حقیقت با هویت سرزمین خودشان آشنا شوند و آن را دوست بدارند که اگر این اتفاق بیافتد آنوقت دیگر خودشان حافظ آن خواهند بود چرا که حالا دیگر آن را شناختهاند و دوستش دارند.
کمی درباره میراثک
ویژگیهای بامزهی میراثک
شاید دوست داشته باشید بیشتر درباره میراثک بدانید. خب میراثک کلهای شبیه یک دست با انگشتهای رنگ و وارنگ دارد. هر کدام از این رنگها نشانه یکی از قارههای جهان است. زرد»آسیا، نارنجی:آفریقا، قرمز:آمریکا، آبی»اقیانوسیه و سبز هم اروپا. این یعنی میراثک با همه بچههای دنیا دوست است. صورت میراثک هم شبیه یک قلب کوچولوست. این یعنی میراثک واقعا عاشق صلح و دوستی است. او آمده تا دستهای کوچک بچهها را بگیرد و آنها را با زیباییهای ایران آشنا کند.
«میراثک، تولدت مبارک»
میراثک چند ویژگی بامزه دیگر هم دارد. او از بین همه رنگها عاشق رنگ گنبدهای فیروزهای مساجد است. میراثک هر روز طلوع خورشید را در شهر سراوان و غروب خورشید را در روستای جنگتپه تماشا میکند. او از بین غذاها فسنجان و قورمهسبزی را خیلی دوست دارد. میراثک بیشتر از هر چیزی دیو اَپوش میترسد. او عاشق حیوانات هم هست. دلش برای سنجابها غنج میزند؛ بهویژه برای سنجابهایی که در جنگلهای زاگرس زندگی میکنند. توی کیف میراثک هر چیزی که یک جورهایی با فرهنگ و هنر ایران مرتبط باشد پیدا میشود از عکس یک بنای تاریخی گرفته تا مثلا دستور پخت یک غذا و اما کتابخانه سیار، میراثک یک کتابخانه سیار هم دارد که با آن به جاهای مختلف ایران میرود و همرا با بچهها کتاب میخواند.
پانوشت: قصههای میراثک در ضمیمه آفتاب مهتاب روزنامه اطلاعات منتشر میشود.