تجربهی بلندخوانی کتاب «چگونه میتوان بال شکستهای را درمان کرد»
آموزش، خواندن کتابهای داستانی و زندگی روزمره اموری جدا از هم نیستند. مربیان، کتابداران و ترویجگران با انتخاب کتابهای باکیفیت و بلندخوانی تاثیرگذار آنها میتوانند به درک عمیقتر کودکان از روایتهای داستانی کمک کنند و در بستری شاد و لذتبخش آنها را تشویق کنند به ارتباط بین اتفاقهای زندگی روزمره و داستانها بیاندیشند و آنچه را که از قصهها آموختهاند در زندگی به کار ببندند.
به بیان دیگر تاثیر بلندخوانی فراتر از خواندن داستان است، دریچهای تازه رو به کودکان میگشاید و نگاه آنها را به زندگی و تعامل با افراد، محیط پیرامون و جانوران دگرگون میکند. گاه تاثیر این تجربههای شگفتانگیز، نه هنگام و پس از بلندخوانی، بلکه در روزها و ماههای پس از آن آشکار میشود.
تجربهی بلندخوانی کتاب «چگونه میتوان بال شکستهای را درمان کرد؟» در موسسهی «ندای ماندگار» در محلهی دروازه غار تهران نمونهای است که نشان میدهد داستانها چگونه در ذهن کودکان حک میشوند و بر رفتار آنها در زندگی و ارتباط با جانوران اثر میگذارد.
در ادامه، این تجربه را با قلم یکی از مربیان پیشدبستانی «ندای ماندگار» بخوانید:
- تهران، محلهی دروازه غار
- پیشدبستانی موسسهی توانمندسازی «ندای ماندگار»، تهران
- اسفند 1400
- مربیان: منیژه نصیری، فریده جوزی، ستاره آزادبخت
«امروز، به یکباره، مهمان ناخواندهای وارد کلاس ما شد. یاکریم کوچکی که داشت پرواز کردن یاد میگرفت، ناگهان از پنجره وارد شد. وقتی خواست بیرون برود به شیشه پنجره خورد. پرنده چندین بار تلاش کرد ولی نتوانست بیرون برود. همکارم، خانم نصیری جوجهی یاکریم را در دست گرفت تا او را به بیرون هدایت کند. کودکان با دیدن این صحنه دور او جمع شدند. به پرنده که در دستانش آرام گرفته بود نگاه میکردند و هر یک چیزی میگفتند.
افشین بسیار هیجانزده شده بود و با دیدن برخورد پرنده با پنجره، به یاد کتاب «چگونه میتوان بال شکستهای را درمان کرد؟» افتاد. بهسرعت سمت کتابخانه رفت و این کتاب را از لابهلای کتابها پیدا کرد، آورد و گفت: «این پرنده همان پرندهای است که داخل کتاب بود. پرندهای که به شیشه خورده و افتاده بود.»
ما این کتاب را پیش از این در کلاس برای کودکان خوانده بودیم. برای همین، همکار دیگرم خانم آزادبخت کتاب را باز کرد و صفحاتش را مقابل کودکان ورق زد و داستان را بازگو کرد تا برایشان یادآوری شود. افشین که داستان بهخوبی یادش بود، با هیجان زیاد آن را تعریف میکرد. برای ما بسیار جالب و شگفتانگیز بود که کودکان متناسب با اتفاق امروز، خودشان کتابِ مرتبط را از کتابخانه آوردند.
سپس کودکان یکییکی پرنده را نوازش کردند. همکارم از آنها پرسید: «بچهها بدن پرنده از چی پوشیده شده؟» کودکان اول گفتند: «مو». با راهنمایی همکارم متوجه شدند که بدنش از پر پوشیده شده است. بعد از نزدیک پرهایش را لمس کردند. دربارهی غذای پرندگان و این که پرندهها بچهزا هستند یا تخمگذار هم صحبتهایی شد. کودکان دوست داشتند برای پرنده اسم بگذارند و یکی از پسرها گفت: «من اسمش را میذارم پرندهی خوشگل.»
در بین کودکان فقط یک نفر بود که کمی میترسید. خودش را عقب میکشید و زیاد به پرنده نزدیک نمیشد. سعی کردیم با نوازشکردن پرهای پرنده به او بگوییم که پرنده کاری با او ندارد و آزاری به او نمیرساند. کمی نزدیک آمد و او هم پرنده را نوازش کرد.
در آخر همکارم پرندهی کوچک را از پنجره کلاس به بیرون هدایت کرد تا به کنار پدر و مادرش برود و هنوز کودکان داشتند با نگاهشان دنبالش میکردند و دیدند که پرنده کوچک به کنار پدر و مادرش، که روی پشتبام ساختمان روبهرو منتظرش بودند، رفت و دوباره مشغول یادگیری پرواز شد. پس از رفتن پرنده، کودکان پرهایی را در کلاس ریخته بود، برداشتند. افشین پرهای پرنده را یادگاری نگه داشت.