«عمارت گالانت»، اثر ویکتوریا الیزابت شواب، داستانی اسرارآمیز است که هر خوانندهای را مجذوب خود میکند. این رمان، داستان اولیویا پریور دختر نوجوان هفدهسالهای است که پدر و مادرش را از دست داده است. او با بقیهی دختران مدرسهی مریلانس تفاوتهای زیادی دارد. اولیویا نمیتواند حرف بزند. سایر دخترانِ مدرسه او را عجیبوغریب میدانند و اولیویا را طرد میکنند؛ بنابراین او همیشه تنهاست. اما با وجود این هرگز اجازه نمیدهد نگاههای تحقیرآمیز دیگران مانع پیشرفتش شود. او امید را جایگزین ناامیدی و شادی را جانشین غم میکند تا همه بدانند که رسیدن به اهداف، با وجود مشکلات، کاری نهچندان آسان اما امکانپذیر و شدنی است.
اولیویا دوست دارد یک خانواده و مکانی برای زندگی داشته باشد، اما تنها چیزی که از خانواده دارد دفتر خاطراتی مصور از مادرش است. در دفتر خاطرات مادر اولیویا، تصاویری عجیب و مرموز، همراه با صفحاتی آغشته به جوهر وجود دارد. دخترک با خود فکر میکند که این تصاویر نشان میدهد مادرش از نظر روحی در وضعیت خوبی نبوده است. یک روز اولیویا نامهای از عمویش دریافت میکند که از او میخواهد به عمارت گالانت، املاک خانوادگی پریور، بازگردد. این فرصت جدیدی برای اولیویاست تا زندگی جدیدش را آغاز کند، اما وقتی وارد عمارت میشود، هیچکس او را نمیشناسد. او متوجه میشود که عمویش یک سال پیش مرده است. اولیویا، در عمارت گالانت به دنبال حل معمای سرنوشت مادرش و کشف هویت پدرش است. اگرچه دست یافتن به تمام این پاسخها سخت است. اولیویا نمیخواهد اولین جایی را که برای او همانند خانهای واقعی است، ترک کند. برای او فرقی نمیکند که پسرعمویش متیو دشمنش باشد و با او رفتاری خصمانه داشته باشد یا غولهایی را در راهروها ببیند که در رفتوآمدند! اولیویا میداند که در گالانت رازهایی پنهان شده است و او مصمم است که آنها را فاش کند. پرده برداشتن از برخی از این رازها شاید پاسخی باشد به پرسشهایی که او دربارهی خانوادهاش دارد.
اولیویا شخصیتی دوستداشتنی دارد و در حقیقت ناتوانی او در صحبت کردن هدفی ویژه را در داستان دنبال میکند. با اینکه اولیویا نمیتواند حرف بزند، اما در بیان احساساتش ناتوان نیست. زمانیکه اطرافیان او را تحقیر میکنند، خوانندهی کتاب میتواند خشم و ناراحتی اولیویا را درک کند. اگرچه این رمان کمی ترسناک و دلهرهآور است، خواننده با اشتیاق تا انتها آن را میخواند. تصاویر کتاب به مخاطب کمک میکند زمانی را به تفکر دربارهی تصاویر و رمزگشایی آنها بگذراند و با اولیویا در کشف معمای تصاویر همراه شود.
«عمارت گالانت» کتابی پرمعناست و نوع روایت داستان سبب میشود خواننده خود را در جایگاه اولیویا قرار دهد و دنیای او را تجربه کند. اولیویا هنگام عبور از مرز بین گالانت و میدان باز آنسوی دیوار این جملهها را با خود تکرار میکند: «همهچیز سایه میاندازد. حتی دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم. هر سایه جایی دارد. همانند درز یا شکافی که سایه از آن گذر میکند و به منبع اصلی خود متصل میشود.» وقتی اولیویا از آن آستانه عبور میکند، خود را در دنیای دیگری میبیند، دنیایی که در آن، عمارت گالانت در حال فروپاشی است. اولیویا با خود فکر میکند همچنان در گالانت است، اما آنجا گالانت نیست! چهرهای مرموز بر همهجا حکمرانی میکند. موجود آن طرف دیوار میتواند زندگی این دنیا را ببلعد، اما در دنیای آنطرف دیوار، اولیویا میتواند به آن موجود زندگی دوباره دهد. آیا این موهبت است یا شر؟ عمارت گالانت همانند یک جادوست. سحر و جادو در این کتاب با شخصیتهای داستان گره خورده است. در همین مسیر است که اولیویا راز خانوادگیشان را میفهمد.
افراد ساکن عمارت گالانت حاضر به پذیرش اولیویا نیستند. با وجود این، علاقهی اولیویا به آنها جالب و تحسینبرانگیز است. او به پسرعمویش، متیو، برای محافظت و به هانا و ادگار برای تسلی و آرامش نیاز دارد. عناصر ماوراءالطبیعه در این کتاب به زیبایی به تصویر کشیده شده است و گاهی اوقات باعث میشود باور کنیم که شاید ماوراءالطبیعه در دنیای ما جایگاهی ویژه دارد؛ این کاری است که «عمارت گالانت» با فکر و ذهن ما انجام میدهد. اما آنچه ما را غافلگیر میکند و بیش از همه در کتاب برجسته است، مفهوم خانواده است. اولیویا یتیم است و دوست و همصحبتی ندارد. او امیدوار است روزی عشق و علاقه را در خانوادهای واقعی تجربه کند. وقتی نامهی عمویش را دریافت میکند، آیندهای را با یک خانواده برای خودش تجسم میکند. در ابتدا، واقعیت با رؤیاهای اولیویا فرق دارد. اما همانطور که داستان جلو میرود، اولیویا به هانا و ادگار علاقهمند میشود و به آنها اعتماد میکند. حتی متوجه میشود که با متیو نقاط مشترک بسیاری دارد و در نهایت، احساس میکند متعلق به گالانت است و گالانت خانهی اوست.
شواب، نویسندهی کتاب، کتاب را به کسانی تقدیم میکند که به دنبال درها میروند و آنقدر شجاع هستند که درها را پیدا و باز میکنند و گاهی آنقدر جسورند که درهای خودشان را میسازند.