فخری ذهبیون، آموزگار دبستان دخترانه خورشید اصفهان:
از دوران کودکیام، خاطرات بسیار شیرینی از خواندن شعرهایی که در کتابهای درسی و پیک بود دارم. یادم میآید که با بچهها موقع برگشتن از مدرسه میدویدیم و شعرها را میخواندیم تا به خانه برسیم (سالهای ۴۸- ۵۳) در بین این شعرها اشعار پروین دولتآبادی هم بود.
در کلاس درس، با احساسی سرشار از گذشته، ابتدا درباره خانم پروین دولتآبادی برای دانشآموزان صحبت کردم و شعر "اصفهان" او را با شادی و شیوهای موزون برایشان خواندم:
- اصفهان، نصف جهان
- شهر آفتاب و نور
- شهر شادی و سرور
- ..........................
برای کودکانی که هیجان زده شده بودند شعر "آواز خروس" را خواندم. بار نخست خودم و بعد دانشآموزان هم با من همصدا میشدند.
خورشیدخانوم که خسته بود ... رفت پشت آن کوه کبود
آهنگ شعر کودکان را به وجد آورده بود و باز هم شعرهای دیگری میخواستند. شعر "دلم میخواست یک پروانه باشم" و" سلام ای آفتاب بامدادی" را چندین بار به صورت گروهی خواندیم و لذت بردیم. در نشست آینده، بی مقدمه شعر "مرغ سرخ پا کوتاه" را خواندم و دانشآموزان هم که طعم شعرهای پیشین را چشیده بودند همراهی میکردند. شعر "آمد بهاران" و "قایق ابر" را هم گروهی خواندیم.
از دانش آموزان پرسیدم که چه چیزی را بیشتر از شعرهای پروین حس میکنند همه یک صدا گفتند "شادی" یکی هم گفت "حس زندگی" و چندتای دیگر یاد کوچه و مدرسه و باران و هوای بهاری افتادند.
از دانش آموزان خواستم که یک نمایش از این شعرها تهیه کنند که مثل گفته هایشان شاد و سرشار از روح زندگی باشد. کودکان نیز در گروه های مختلف در کتابخانه می دویدند و نمایش اجرا میکردند.
یکی از نمایشها درباره زندگی روستایی، بیدار شدن با آواز خروس، تماشای طلوع آفتاب بردن گوسفندان به چراگاه و کوه، بازی کودکان و تلاش بزرگترها برای زندگی بود.
همراه کودکان غرق در شادی از کتابخانه بیرون آمدم.