جو مالونی پسری نوجوان و غیرمعمولی است که با مادرش در شهرهلموت زندگی می کند. او رفتارعجیب وغریبی دارد. او لکنت زباندارد و خجالتی و دست و پا چلفتی هم هست. درون او یک قلب پنهان است و احساس های گوناگونی چون آواز چکاوک ها و گاهی حرکت آرام و مرموز ببری را در سرش حس می کند.
هیچ کس او را درک نمی کند و هم سن و سال هایش او را مسخره کنند و دستش می اندازند وتنها دوست او استنی مول هم او را تشویق می کند تا با جاف که فردی خشن ولات ولاابالی است به جنگل بروند تا او به آن ها چگونه کشتن را بیاموزد تا بتوانند فردی قوی و خشن شوند. مادرش او را خیلی دوست دارد و نگران او و مدرسه نرفتنش است ولی او تحمل مدرسه را ندارد و فرارمی کند. آمدن سیرکی که روزهای پایانی عمرش است به شهر بهانه نرفتن او به مدرسه است. سیرکی که حیوانات وحشی خود را ازدست داده وتنها چند سگ رقصنده و یک خوک شکم گنده و تعداد اندکی بازیگرعجیب وغریب دارد: کورینا، دختر بندبازهم سن وسال جو، کشتی گیر قهرمان ملقب به شیر روسیه و پیشگویی نابینا. کورنیا با جو دوستی می کند. به نظر آنان جو قهرمانی است که می تواند به سیرک کمک کند. رفتارخشن اهالی نسبت به بازیگران سیرک و جو، در حالی که ادعای انسان بودن می کنند به داستان عمق می بخشد. در پایان مادر با دعوت از بازیگران به باغچه خانه اشان از آن ها پذیرایی می کند و بازیگران نیز با نمایش خود، سبب لذت بچه های همسایه می شوند.
نوجوان خواننده به خوبی به تقابل صلح و دوستی در برابر خشونت و بی رحمی پی می برد و نوجوانانی که دوران بلوغ خود را طی می کنند یا خود را نسبت به دیگران متفاوت می بینند یا دچارمشکل جسمی یا نوعی معلولیت هستند می توانند با کتاب همذات پنداری کنند و از خواندن آن لذت ببرند.
