رمان «موسیقی استخوان» داستانی فراواقع دربارهی بازگشت آدمی به بستر طبیعت و خویشتنِ خویش است. شخصیتهای اصلی داستان نوجوانانی با نامهای سیلویا و گابریلاند. سیلویا دخترکی خجالتی است که به اجبار مادرش از شهر و دوستانش دور شده و همراه با مادر به زادگاه کودکی او آمده است؛ منطقهای دور از داشتهها و دستاوردهای شهری و تا حدودی بکر. شخصیت دیگر پسرکی به نام گابریل است که پیش از اینها، همراه با پدر و برادر کوچکترش در این منطقه ساکن شدهاند. او، که پسرکی بسیار باهوش است، برعکس سیلویا، حضور در طبیعت بکر را به بودن در شلوغی شهر ترجیح میدهد. زیرا حضور در این منطقه به او اجازه میدهد که خودش باشد، بیآنکه نیازی به تقلید داشته باشد. گابریل نمیخواهد به دلیل تواناییها و هوش فوقالعادهاش به روباتی لبریز از اطلاعات بدل شود. او دوست دارد به جای فرو بردن سرش در دنیایی از اطلاعات، پسرکی آزاد و رها باشد که برای تجربه کردن اصالت قائل است.
در ابتدای داستان، سیلویا از محیط پیرامونش خشمگین است، با کسی نمیجوشد و حتی از شنیدن صدای پرندگان بیزار شده است. دلش برای گروه همکلاسیها و بیش از همه دوستش، ماکسین، تنگ شده است؛ اما راهی برای رفع این دلتنگی پیدا نمیکند. در این محیط، حتی تلفن همراه هم بهسادگی آنتن نمیدهد. دلتنگیهای سیلویا ادامه دارد تا روزی که با موسیقی پیوند میخورد. گابریل او را با سازی مرموز آشنا میکند؛ سازی بسیار قدیمی که از استخوان حیوان ساخته شده است. صدای رمزآلود ساز سیلویا را با خود همراه میکند؛ او را از زمان و مکان جدا کرده، با خود به زمانی پیش از حضور جسمانیاش میبرد. در این سفر، سیلویا به نوعی با خودِ پیشینش در هزاران سال قبل پیوند میخورد و این بار جهان را از دید دخترک همزاد خود به نظاره مینشیند. دست در دست همزاد خود در جنگل قدم میزند، گیاهان را نوازش میکند، صدای پرندگان را به گوش جان میشنود و با باد همسو میشود. گویی روح اساطیری دخترک او را با خود حقیقیاش آشتی میدهد. در پایان این سفر، سیلویا، در جنگل، لاشخوری بیجان پیدا میکند. این بار اوست که از استخوانهای جانور سازی برای خود میسازد تا با دمیدن در آن، پیوندش را با طبیعت مستحکمتر کند. در نهایت، سیلویا، پس از بازگشت به شهر، با نواختن «موسیقی استخوان» صدای جاودانهی طبیعت را به گوش همگان میرساند و از آنها دعوت میکند که با طبیعت آشتی کنند.
داستان «موسیقی استخوان» رمانی موفق برای نوجوانان است که از طریق موسیقی، از مرز زمان میگذرد و آینده، حال و گذشته را در هم میآمیزد. شاید این رمان نهتنها اعتراضی به دنیای تکنولوژیزده که نوعی بازگشت به خویشتنِ خویش باشد. داستانی با بنمایهای فلسفی که شخصیتهای نوجوان آن برای دنیا امید به ارمغان میآورند.