خانم مرغه هر روز با سه جوجه خود برای خوردن دانه و كرم به باغ میروند. یك روز سر راه خود سگی را میبینند كه با طناب به درخت بسته شده است و پارس میكند. جوجهها هم با زبان خوش و هم با تهدید سعی میكنند از كنارش رد شوند، اما او هر بار پارس میكند و آنها را میترساند.
جوجهها زیر بال مادرشان پنهان میشوند. سرانجام جوجه آخری با شجاعت جلو میرود، تدبیری به كار میبندد و طناب سگ را دور درخت میپیچاند. به این ترتیب راه برای رفتن خانم مرغه و جوجهها باز میشود.
موضوع این داستان فانتزی كوتاه، لزوم چارهاندیشی برای حل مشكلات است. شخصیت اصلی داستان جوجه كوچك خانواده است كه با تدبیر راهی برای رسیدن به باغ پیدا میكند. زبان داستان روایتی و طنز آلود و تصویرهای آن رنگیاند.