باران دختر نوجوانی حدود سیزده – چهارده ساله است که همیشه روزنوشت های خود را در دفتر خاطراتش می نویسد. او با مادرش که مدیر دبیرستان است، پدربزرگ و خواهر دانشجویش، نگار زندگی می کند. پدر استاد دانشگاه است ولی از آنان جدا شده و تنها گاهی با نگار و باران گفتگوی تلفنی دارد.
باران قدبلندی دارد و به قول خودش با بقیه اندام های بدنش، یک باغ وحش کامل درست می شود: قد زرافه ای؛ گوش فیلی؛ چشم گاوی و .... او به خاطر قد بلندش همیشه ته کلاس می نشیند و اعتماد به نفس کمی دارد. او دوستی ندارد و اگر چه سعیده و مینا گاهی در برابر ساناز دختر لوس کلاس از او دفاع می کنند ولی او بیشتر اوقات تنهاست. او مدتی است که درگیر عشق دوران نوجوانی شده و پیوسته به مغازه جوان موبلند سی دی فروش به بهانه گرفتن فیلم سر می زند. زمانی که با چند روز غیبت جوان روبرو می شود تلاش می کند او را پیدا کند. رفت و آمدهای او به مغازه برای او دردسرساز می شود. ساناز او را در آن جا می بیند. سراغ دفترچه خاطراتش رفته و درصدد افشاکردن او برمی آید، که با مداخله مینا و سعیده مؤفق نمی شود. این دفتر فقط خاطرات باران را بازگو نمی کند بلکه درباره مینا و دلبستگی او به کاپیتان تیم والیبال مدرسه اشان، افسردگی پدربزرگ پس از مرگ مادربزرگ و پژمرده شدن حسنیوسف ها و بگومگوهای او با خواهرش نگار نیز اشاره دارد.
بیشتر نوجوانان در سن بلوغ با این مسایل دست به گریبان هستند و وقتی از زبان هم سن و سال های خود آن را می شنوند برایشان قابل لمس است. باران در این داستان راه مقابله با مسایل را پیدا می کند و کم کم اعتماد لازم را بدست می آورد و همین می تواند برای دیگران نیز الگو باشد.