روزی ملا زردآلویی چند در آستین داشت و از راهی عبور میکرد جمعی را دید نشستهاند بانک برایشان زد که اگر هریک از شما گفتید که در آستین من چیست زردآلویی که از همه بزرگتر است به او میدهم یکی از آنها گفت هرکس خبر بدهد یقیناً علم غیب میداند.