«پاستیل‌های بنفش»، شکاف در باورها، بی‌نظمی در نظم - بخش نخست

ادبیات کودکان در ایران، در وضعیتی آشوبناک

در سپهر ادبیات کودکان ایران رخدادهایی در جریان است که اگر نتوانیم در این برش زمانی آن‌ها را دریابیم بعید است که زمانی دیگر بتوان به درستی ریشه‌های شکل‌گیری آن را دریافت. این نظر را با تجربه‌‌ گسترده‌ای که در کار تاریخ‌نگاری ادبیات کودکان دارم بر زبان می‌آورم. ادبیات کودکان در ایران در وضعیت آشوبناکی به سر می‌برد. آشوبناک که برابرنهاده Chaotic است نه به معنای آشوب‌زده بودن که بار منفی دارد، بلکه فراتر از ارزش‌گذاری مثبت و منفی وضعیت آشوبناک بنابر نظریه نظم در بی‌نظمی، حاکی از این است که نظمی وجود ندارد، اما بی‌نظمی برآمده از آن نشانه‌ای از نبود نظم نیست. شاید دارد نظمی متولد می‌شود که سرشت آن را ما نمی‌شناسیم. خودمانایی Self Similarity در نظریه آشوب به این نکته اشاره دارد که می‌توان از روندهای جزئی روند کلی را شناسایی و الگوهای حرکتی یک پدیده آشوبناک را استخراج کرد. برمبنای این نظریه است که با برجسته‌سازی یکی از نشانگان جزئی این وضعیت می‌کوشم سیمای کلی آشوبناکی در ادبیات کودکان ایران در دوره کنونی را آشکار کنم. 

نشانه جزئی که با آن می‌خواهم این وضعیت را بشکافم کتابی است به نام «پاستیل‌های بنفش».  شاید بسیاری مانند من نمی‌دانند یا نمی‌دانستند که این کتاب دارد به چاپ دویست‌ام نزدیک می‌شود. دویست چاپ برای یک کتاب و این همه سکوت و بی‌تفاوتی از کجا مایه می‌گیرد؟‌ چون جی. کی. رولینگ نویسنده هری پاتر آن را ننوشته است؟‌ یا این که دریای ادبیات کودکان آن قدر کم‌عمق است که از نگاه برخی صاحبان قلم و اندیشه دیده نمی‌شود؟‌ چرا لرزش‌های این فاصله و این گسل که در زیر پای ما دارد باز می‌شود و نشانه‌ای روشن از وضعیتی آشوبناک است، حس نمی‌کنیم؟ جنس این گسل یا آشوب چیست؟‌ 

کتاب پاستیل های بنفش


خرید کتاب پاستیل های بنفش


این کتاب به عنوان نشانه جزئی بیانگر این است که گروه‌های مرجع نوجوانان تغییر کرده است، و ما هنوز فکر می‌کنیم در پیکر و ریخت آموزگار، کتابدار و نویسنده یا مربی می‌توانیم روی این گروه نفوذ داشته باشیم. آیا باید بدبین باشیم، خوش‌بین باشیم؟‌ اگر به نظریه آشوب باور نداشته باشیم، طبیعی است که باید بدبین باشیم. اما خوش‌بینی و بدبینی در وضعیتی که مشخص نیست به سوی نظمی دیگر می‌رود یا بی‌نظمی ادامه می‌یابد، محلی از اعراب ندارد. آیا نباید به جای عبارت‌های کهنه خوش‌بینی و بدبینی خاکستری‌بین باشیم؟ یعنی خودمان را به این وضعیت آشوبناک بسپاریم که همه ما را و از جمله ادبیات کودکان را در ایران به زیر فضای مبهم و مه‌آلود خود برده است؟ فضایی که دیگر نمی‌توان پدیده‌ها را به روشنی در چارچوب نظمی متعارف دید. و این ابهامی آشوبناک است که هر روز در سپهر ادبیات کودکان و نوجوانان ایران گسترده‌تر می‌شود و ما آمادگی شناخت و درک آن را نداریم. 

شاید با توجه به این نظریه که ذهن بیش‌تر انسان‌ها به نظم عادت دارد و نمی‌تواند بی‌نظمی را به عنوان یک روند زندگی‌ساز درک کند، همان آغاز با خواندن این چند جمله فکر کنید می‌خواهم اندرز دهم که وامصیبتا، گروه گروه نوجوانان دارند «پاستیل‌های بنفش» می‌خوانند و من هشدار می‌دهم که جلوی آن‌ها را بگیرید. چنین نیست. کتاب «پاستیل‌های بنفش»، فانتزیی انسانی و زیبا است که تنها با خواندن آن می‌توان به ارزش‌های هنری و درمانی آن پی برد. این داستان از گروه فانتزی‌های شخصیت‌ساز است و به شدت می‌تواند روی رفتارهای نوجوانان اثرگذار باشد. پس قرار نیست خواندن یا نخواندن کتاب را به گروه‌های نوجوان سفارش کنم، قرار است فقط از این کتاب به عنوان نشانه‌ای برای بررسی وضعیت آشوبناک ادبیات کودکان ایران بهره ببرم. اما اگر در این راه شما هم مشتاق شدید که کتاب را به گروه‌های نوجوان دور و بر خود معرفی کنید، کتابی ارزش‌مند را ترویج کرده‌اید.

«پاستیل‌های بنفش» نشانه‌ای از مبارزه برای زیستن

«پاستیل‌های بنفش» روایتی در تضاد و ستیز میان فروکش و فراکش است. زندگی چون یک واقعیت ما را به اعماق تاریکی‌ها فرومی‌کشد و شخصیت فانتزی برای این که می‌خواهد زیستی شایسته انسان داشته باشد، با نیروهای فروکشنده او به اعماق می‌جنگد تا خود را در این راه فرابکشد و بتواند ادامه دهد. این روایت یک شخصیت فانتاستیک به نام کرنشا [1] دارد که عنوان اصلی کتاب به انگلیسی هم نام این شخصیت است و در فارسی «پاستیل‌های بنفش»‌ نام گذاشته شده است. پاستیل‌های بنفش در عنوان فارسی در ارتباط با روایت است زیرا خوراک مورد علاقه کرنشا است. اما کرنشا چه موجودی است؟‌  او گربه‌ای غول پیکر است که همراه شخصیت اصلی داستان می‌شود تا لحظه‌هایی که نیاز است به او کمک کند. کرنشا اما یک گربه واقعی نیست. او گربه‌ای است که هم هست و هم نیست. گربه‌ای که اندازه و ابعادی در اندازه گربه‌سانان مانند پلنگ دارد، اما گربه است دیگر. پلنگ و این جور جانوری نیست که فکر کنیم شخصیت اصلی داستان به اشتباه او را گربه خطاب می‌کند. 

راوی داستان جکسون پسرک ده‌ساله‌ای است که کرنشا در ذهن او خلق شده است. کسی جز او نمی‌تواند کرنشا را ببیند زیرا این شخصیت ذهنی است. نخستین باری که جکسون کرنشا را می‌بیند، این گونه روایت می‌کند:‌ اولین باری که کرنشا را دیدم سه سال پیش بود؛ درست بعد از اینکه کلاس اول را تمام کردم. هوا گرگ و میش بود من و خانواده‌ام کنار جاده پارک کرده بودیم من روی چمن‌ها کنار میز پیک نیک دراز کشیده بودم و به ستاره‌هایی که به شب چشمک می‌زدند نگاه می‌کردم.
صدایی شنیدم صدای چرخ‌های اسکیت‌بورد بود. روی آرنج‌هایم بلند شدم. مطمئن بودم یک اسکیت‌سوار به طرف ما می‌آید. از همان‌جا می‌دیدم که فرد عجیب و غریبی است. در واقع یک گربه‌ی سیاه و سفید بود. یک گربه‌ی گنده که قدش از من بلندتر بود. چشم‌هایش به رنگ چمن‌های دم صبح بود و می‌درخشید. یک کلاه نارنجی مشکی طرح بیس‌بال هم روی سرش گذاشته بود. از اسکیت بوردش پرید پایین و آمد طرف من. مثل آدم‌ها روی دو پایش ایستاده بود.
گفت: «میوا»
من هم در جواب گفتم: «میوا» چون به نظرم این طوری مؤدبانه می‌آمد.
خم شد جلو و موهای من را بو کرد «پاستیل بنفش داری؟» پریدم و ایستادم. خوش شانس بود دست بر قضا، آن روز دوتا پاستیل بنفش توی جیب شلوارم داشتم، له شده بودند اما به هر حال هر کدام‌مان یکی خوردیم. به گربه گفتم اسمم جکسون است.
گفت: «بله معلومه که هست.»
ازش اسمش را پرسیدم. ازم پرسید دوست دارم اسمش چه باشد. سؤال غافلگیر کننده‌ای بود. البته فهمیده بودم که کلاً موجود غافلگیرکننده‌ای است.
یک کم فکر کردم. تصمیم بزرگی بود. مردم به اسم خیلی اهمیت می‌دهند. آخر سر گفتم: «فکر کنم کرنشا اسم خوبی واسه یه گربه‌ست.»
لبخند نزد. چون گربه‌ها لبخند نمی‌زنند. اما حدس زدم که خوشش آمده است.
گفت: «اسمم کرنشاست. [2]»

«پاستیل‌های بنفش» فانتزی است. نه فانتزی فراتری که رخدادها به طور کامل در جهانی موازی بگذرد. بلکه فانتزیی که سایه‌اش را روی جهان واقعی انداخته است. یعنی شخصیت یا عنصری که وابسته به جهان فانتزی است در دنیای واقعی وجود دارد و روایت را به گونه فانتزی می‌برد. «پاستیل‌های بنفش» از گونه فانتزی‌های، التیام‌بخش است. کارکردش این است که به شخصیت اصلی داستان کمک می‌کند که بتواند بار هستی که در جهان واقعی روی دوش‌های کوچک اوست آسان‌تر تحمل کند. بنابراین این‌جا فانتزی نقش درمان‌بخشی هم دارد. «پاستیل‌های بنفش» از گونه فانتزی‌های درمانی و به طور مشخص از داستان‌هایی است که می‌توان در کتاب درمانی از آن بهره برد.  یعنی عنصر فانتزی وارد دنیای واقعی می‌شود تا نقش التیام‌بخش و درمانی داشته باشد. 

در سایت کتابک بخوانید: تعریف کتاب‌درمانی، هدف‌ها و کاربردهای آن

موضوع داستان «پاستیل‌های بنفش» بسیار جالب و فراگیر است. ریزش قشرهای میانی و حقوق‌بگیر در جامعه امریکا از جایگاه باثبات‌تر به جایگاه بی‌ثبات‌تر. همان تضاد میان فروکش و فراکش. این موضوع پدیده فراگیر چند دهه گذشته است که همزمان با تمرکز و تجمع ثروت در دست گروه‌های اقلیت، اکثریت مردم و به ویژه قشرهای میانی جامعه به جای رشد رو به بالا با شتابی قابل توجه دارند از جایگاه خودشان که ثبات و امنیت اقتصادی بود دور می‌شوند. 

«پاستیل‌های بنفش» داستانی بسیار انسانی است که به خوبی از سوی نویسنده ساخت و پرداخت شده است. روایت روان و دل‌چسب است. زندگی یک خانواده معمولی امریکایی که از آپارتمان‌نشینی مجبور به ون نشینی می‌شوند. و سرنوشت این خانواده همین طور بد و بدتر می‌شود. اما جکسون به همراه خانواده، هم‌چنان امیدوارانه برای زیستن در وضعیتی بهتر می‌جنگند. 

چون در این جستار قصدم نقد و بیان ارزش‌های این داستان نیست، و همان‌گونه که روشن کردم به این داستان به عنوان نشانه‌ای جزئی از بیان وضعیت آشوبناک در ادبیات کودکان در ایران ‌می‌پردازم، بنابراین قصدم تحلیل داستان یا تحلیل عناصر فانتاستیک داستان نیست. قصدم بیان ناباوری‌ها در باورها، بی‌نظمی در نظم و آشوبناکی در ذات است.  

«پاستیل‌های بنفش» و فروپاشی عادت‌های ذهنی ما

وضعیت ادبیات کودکان آشوبناک است زیرا دارد با شتاب عادت‌های ذهنی ما را به هم می‌ریزد. به همین دلیل عادت ذهنی به روندهای عادی و نظمی که در ته ذهن ما رسوب کرده است، باور کردن این نکته را سخت می‌کند تا باور کنم،  در ایران، آن هم در ایران امروز، یک کتاب داستان ترجمه برای گروه سنی نوجوان به چاپ صدوهشتاد ‌و چهارم برسد. البته نسخه‌ای که در دست من است این است شاید تاکنون از این مرزها هم گذشته باشد. این که معیار هر چاپ چیست، در ایران معیار درستی برای آن وجود ندارد. این که برخی از ناشران پرآوازه این روزها گاهی کتاب را در ۵۰۰ نسخه می‌زنند و می‌نویسند چاپ ۱۸ یا ۱۹ هم مهم نیست. اما این کتابی که می‌خواهم درباره آن بنویسم بنابر اطلاعات کتابشناسی آن در هر چاپ تیراژ ۱۰۰۰ داشته است. ممکن است در چاپ‌های پیشین این رقم متفاوت بوده باشد که آن را هم من اطلاع ندارم. بنابراین نخستین ناباوری این است که چه‌گونه ممکن است نوجوانان ایرانی که امروزه به بی‌علاقگی به خواندن کتاب‌های ادبی و به طور کلی خواندن شناخته می‌شوند، تا این اندازه از چنین کتابی خوش‌شان آمده باشد و در این اندازه به آن علاقه نشان دهند؟ آیا این وضعیت نشانه‌ای روشن از بهم‌ریختگی عادت‌های ذهنی ما نیست؟‌ آیا این وضعیت عادی و درچارچوب نظم موجود و شناخته‌شده ادبیات کودکان در ایران است؟‌ ناباورانه باور می‌کنم که چنین است. عادت‌ها و معیارهای ذهنی‌ام درحال فروپاشی است و این فروپاشی نشانگان روشنی مانند روند انتشار همین کتاب دارد. 

در وضعیت‌های آشوبناک کسی نمی‌تواند ادعا کند که می‌تواند شاخص‌های نظمی که به چشم می‌آید اما در حقیقت پشت آن یک بی‌نظمی بابرنامه یا بی‌برنامه وجود دارد اندازه بگیرد. فکر می‌کنم شاخص‌ها و شاقول وضعیت ادبیات کودکان در ایران از دست ما در رفته است. در دهه ۱۳۸۰ زمان ترجمه و انتشار مجموعه هری پاتر در ایران وضعیت به  طورکامل قابل پیش‌بینی بود. تبی در جهان شکل گرفته بود و این تب به جان جامعه جوان ما افتاده بود. صدها هزار جوان و نوجوان و البته بزرگسال به دنبال تب هری پاتر همان رفتارهایی را انجام می‌دادند که در گوشه گوشه دنیا انجام می‌شد. اما اکنون آیا برای کتاب «پاستیل‌های بنفش» همین تب وجود دارد که به ایران منتقل شده؟‌

 جست‌وجوهای من برای رسیدن به پاسخی که نظم را به ذهن عادت‌زده‌ام برگرداند به جایی نرسید. بنابراین شکاف و گسلی که برآمده از این وضعیت آشوبناک است دم‌به‌دم بیش‌تر می‌شود. زیرا یک رمان نوجوانان که ترجمه است، می‌تواند به این رقم باورنکردنی از بازنشر برسد که در نفس خود افتخارآفرین باشد. یعنی اکنون ما می‌توانیم افتخار کنیم به خودمان که رمان «پاستیل‌های بنفش» دست کم اگر دویست هزار نسخه منتشر شده است، باید بیش از ۵۰۰ هزار بار خوانده شده باشد. چون در ازای خرید هر کتاب، یک تا یک و نیم برابر خواننده خواهیم داشت. علت افتخار هم این است که جامعه نوجوان ایران امروز به گریز از خواندن متهم است، درحالی که در هیچ دوره تاریخی صدسال گذشته مانند امروز کتاب داستان و به طورکلی ادبیات کودک یا نوجوان در دسترس آن‌ها نبوده است. اما این حس خوب می‌تواند وجهی دیگر هم داشته باشد، همان که مبنای نظری این جستار است. اگر نوجوانان ایرانی این‌قدر کتاب‌خوان شده‌اند چرا شاخص‌ها روی میانگین کتاب‌خوانی این وضعیت را نشان نمی‌دهد؟‌

«پاستیل‌های بنفش» و خاموشی نقد و نظر 

وضعیت ادبیات کودکان آشوبناک است، زیرا بازار کتاب کودک و نوجوان در ایران سرشار از کتاب ترجمه است و اما میانگین شاخص‌ها نشان می‌دهد بیشترینه کودکان و نوجوانان به این کتاب‌ها دسترسی ندارند. کتاب گران است. تنها قشرهای میانی به بالا می‌توانند کتاب بخرند و نظام کتابخانه‌ای در ایران چه در بخش کتابخانه‌های عمومی و چه در بخش کتابخانه‌های کانون پرورش فکری به‌هیچ‌وجه نه روزآمد هستند و نه پاسخ‌گوی جمعیت کودک و نوجوان بالای بیست میلیون. در کنار این وضعیت آشوبناک اما کم‌تر کسی هست که به این امور توجه نشان دهد. گویی چراغ نقد و نظر در جامعه ما خاموش شده است. 

 بخش نظریه و نقد که باید این روندها را پیش‌بینی یا دست‌کم درباره آن به تفکر می‌نشست مشخص نیست که در کدام نقطه از این سیاره بی‌نظم و آشوبناک در چرخش و به چه‌کاری سرگرم است. بی‌نظمی در نظم موجود نشان می‌دهد که فضای نقد و تحلیل ادبیات کودکان به بدترین وضعیت ممکن دست‌کم در چهاردهه گذشته رسیده است. نبود نشریه‌های تخصصی یا تعطیل شدن آن‌ها، دوپارگی در مرجعیت ادبیات کودکان از سوی نهادهای سنتی به نهادهای آکادمیک و دانشگاهی و بی‌عملی دانشگاه در تولید محتوای کاربردی که به کار جماعت پدیدآورنده و ناشر و علاقه‌مندان بخورد، و سرگشتگی منتقدان و تحلیل‌گران ادبیات کودکان از وضعیت آشوبناکی که در آن گرفتار آمده‌اند پدیده‌ای نیست که از چشم اهل نظر دور مانده باشد.

 برای این وضعیت پرسش‌ها فراوان است، اما پاسخ‌ها در آشوب میان نظم و بی‌نظمی غوطه می‌خورند و پایین و بالا می‌روند و سبب گیجی بیش‌تر می‌شوند. برای کتابی که در این حجم منتشر شده است، چیزی به عنوان تولید محتوای همراه با کتاب نداریم. می‌توانید خودتان جست‌وجو کنید. شاید چند یادداشت و معرفی کوتاه در باره این کتاب هست و دیگر هیچ. برای نمونه، درباره این داستان یک معرفی در کتابک داریم و چند مطلب کوتاه دیگر این جا و آن جا. دیگر چیزی وجود ندارد. چه طور ممکن است یک بخش جامعه چنین غرق خواندن یک رمان شود و بخش دیگر آن که منتقدان و تحلیل‌گران هستند از این واقعه بی‌خبر باشند؟ اکنون در حوزه کار فرهنگ و ادبیات کودکان هزاران کنشگر و نویسنده، تصویرگر و کتابدار فعال هستند. چه‌طور می‌شود که چنین پدیده‌ای با چنین سکوتی همراه باشد؟‌ دلیل آن چیست؟‌ آیا همین نکته نشانه‌ای نیست براین که ما گرفتار ناترازی‌های وحشتناک در همه سطوح اجتماعی و فرهنگی شده‌ایم؟ یک کفه ترازو در عرش است، کفه دیگر روی فرش. اگر این بی‌نظمی در نظم نیست، پس چیست؟

این مقاله ادامه دارد...


پانویس

۱- Crenshaw

۲- کاترین اپلگیت، پاستیل‌های بنفش، آناهیتا حضرتی، نشر پرتقال، تهران، چاپ ۱۸۴، ۱۴۰۲، ص

پدیدآورندگان:
Submitted by editor69 on