صفورا نیری
در این صفحه می توانید اطلاعاتی از لیست کتاب ها، مقالات، خبرهای مرتبط با صفورا نیری را مشاهده کنید.
«باد دست من را میگیرد» شامل اشعاری سرودهی صفورا نیری و به تصویرگری سلیمه باباخان است. در این کتاب، شاعر همچون مجموعهشعرهای پیشینش به مفاهیمی مانند عشق، انتظار، غم و آینده پرداخته است؛ مضامینی که مانند همهی شعرهای او در پیوند با طبیعت هستند. نیری طبیعت را بخشی از انسان میداند و انسان را شبیه به طبیعت. او از ماه و خورشید گرفته تا درختان و باد و پرندهها، از تمام عناصر، بهره میبرد تا احساسات انسانی را نشان دهد و از آرزوهای خویش و امیال بشری سخن بگوید.
چهارشنبه, ۲۱ شهریور
«این باغ وحش کوچک چه زیباست!» کتابی است سرودهی ولادمیر مایاکوفسکی (Vladimir Mayakovsky) با تصویرگری چوروچین (Nikita. N. Charushin). این کتاب اولینبار در دورهی اتحاد جماهیر شوروی منتشر شد. این اثر ارزشمند را صفورا نیری با روایتی شعرگونه به زبان فارسی برگردانده است؛ نیری شاعری خلاق در حوزهی شعر نوجوان است و چندین کتاب شعر از او در بخش کودک و نوجوان انتشارات مؤسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان (تاک) منتشر شده است.
چهارشنبه, ۱۰ مرداد
کتاب «شالگردنی با رنگهای تابستانی» حاصل دومین همکاری مشترک صفورا نیری، در مقام شاعر، و سلیمه باباخان، در مقام تصویرگر، است. صفورا نیری شاعرِ حوزهی نوجوان، شاعرِ شور زندگی، نگاه تازه به طبیعت و صلح است. آنچه شعرهای او را از شعر دیگر شاعران جدا میکند، وزن طبیعی و شناخت عمیق شاعر از بافت و ویژگیهای زبان فارسی در قالب زبانی است که سنت شعر و شاعری در آن ریشهدار است. در حقیقت، نیری ظرفیتهای زبان فارسی را به کار گرفته است تا از دریچهی احساس نوجوانان با آنها به زبان شعر سخن بگوید.
یکشنبه, ۱ بهمن
«کبوتری نشسته روی شانهات» مجموعه شعری برای نوجوانان است. شعرهایی که با زبانی ساده به ژرفای ذهن پل میزنند و از احساسات آشنا، آرزوهای کوچک و افکاری عمیق میگویند.
سه شنبه, ۱۳ دی
خواب دیدم:
بشقابی سفید
زیر درختی سبز، جا مانده
با یک سیب زرد و صورتی
در دلش.
سیبها، زیبا هستند
اما آن سبب
چیز دیگری بود...
با خودم گفتم:
برش میدارم
تماشا میکنم
میبویم
دوباره در بشقاب میگذارم...!
دوباره در بشقاب میگذارم...!
بیدار شدم از خواب.
همه جا را گشتم دنبال سیب
نه برای تماشا
سه شنبه, ۱۷ فروردین
خواب دیدم:
یاد آن قدر تند میآمد
که پرندهها را با خود میبرد...
پرستوها
درست مثل تصویرشان در نقاشیها بودند.
پس از ماهها دوری
میآمدند تا برای مدتی
پیش ما بمانند.
برگشته بودند بیاشتباه
به همان نقطهای
که ترکشی کرده بودند چندی پیش،
بیخبر از حملهی باد
که غافلگیرانه، آنها را با خود میبرد...
بیدار شدم از خواب.
پرستوها نبودند
دوشنبه, ۱۶ فروردین
خواب دیدم:
زیر آفتاب ظهر
ایستادهام در حیاط مدرسه
به انتظار دوستی
که عادت داشت تا لحظهی آخر بماند
در جلسهی هر امتحانی.
زیر آفتاب ظهر
ذهنم هم گرم شده بود!
جوابهای درست
یکی یکی یادم میآمد!
میخواستم راهی پیدا کنم
ورقهام را پس بگیرم
بنشینم تا لحظهی آخر
سر فرصت، جوابها را
دوباره بنويسم...!
بیدار شدم از خواب
یکشنبه, ۱۵ فروردین
من درختها را میشناختم. درختهای بسیاری را به نام میشناسم و دوستشان دارم. درختها برایم نشانهای بودند و هستند از چیزهای دیگر. درخت کاج باغ قدیمی در انتهای کوچهمان، خانهی کلاغهاست. درخت سرو میان کوچه را برای بردن تیرآهن و آجر و ساختن خانه همسایه بریدند. درختان خیابانی که در آن زندگی میکنم، رنگ دود و غبار دارند. شهرها را هم با درختهایشان میشناختم.
چهارشنبه, ۲۷ اسفند
خواب ديدم:
پنج گنجشک بازیگوش
از راه رسیدند و یکی یکی
نشستند لب پنجره.
شروع کردند به گفتوگو.
زبانشان را میفهمیدم
اما نمیتوانستم به همان زبان
جای دانهها را
نشانشان بدهم
نمیتوانستم بگویم:
ارزنهای لذیذ و تازه
در پاکتی قهوهای
گوشهی ایوان ماندهاند منتظر.
چیزهای دیگری هم هست،
من هم هستم و حرفهایتان را هم
یکشنبه, ۳ اسفند
با چه کسانی یا چه چیزهایی بزرگ میشویم؟ در کتاب «با هم بزرگ شدیم درختها و من» راوی با درختها بالیده است. او از زندگیای میگوید که شاهد سالهای سپری شدناش درختها هستند.
شنبه, ۴ خرداد