شعر خواب هفتم از صفورا نیری

خواب دیدم:

یاد آن قدر تند می‌­آمد

که پرنده­‌ها را با خود می‌­برد...

پرستوها

درست مثل تصویرشان در نقاشی­‌ها بودند.

 پس از ماه‌­ها دوری

می‌­آمدند تا برای مدتی

پیش ما بمانند.

 برگشته بودند بی‌اشتباه

به همان نقطه‌­ای

که ترکشی کرده بودند چندی پیش،

 بی‌خبر از حمله­‌ی باد

که غافلگیرانه، آن­‌ها را با خود می‌­برد...

بیدار شدم از خواب.

پرستوها نبودند

اما گنجشک­‌های آشنا

همراه بادی ملایم

از این درخت به آن درخت

 برگ‌­های تازه سبز شده را

می‌­بوسیدند...

 

نویسنده
صفورا نیری
نویسنده:
پدیدآورندگان:
Submitted by skyfa on