خواب دیدم:
یاد آن قدر تند میآمد
که پرندهها را با خود میبرد...
پرستوها
درست مثل تصویرشان در نقاشیها بودند.
پس از ماهها دوری
میآمدند تا برای مدتی
پیش ما بمانند.
برگشته بودند بیاشتباه
به همان نقطهای
که ترکشی کرده بودند چندی پیش،
بیخبر از حملهی باد
که غافلگیرانه، آنها را با خود میبرد...
بیدار شدم از خواب.
پرستوها نبودند
اما گنجشکهای آشنا
همراه بادی ملایم
از این درخت به آن درخت
برگهای تازه سبز شده را
میبوسیدند...