فاطمه مرتضایی فرد
در این صفحه می توانید اطلاعاتی از لیست کتاب ها، مقالات، خبرهای مرتبط با فاطمه مرتضایی فرد را مشاهده کنید.
لئو پسر بچه ای فعال و پر کار است. او با آن که همیشه مشغول کار است، کارهای انجام نشده زیادی دارد و وقت کم می آورد. روزی کارهایش را بر روی کاغذ می نویسد، فهرستی طولانی به دست آمد.
شنبه, ۸ تیر
ریچل به همراه مادر و پدرش برای گذراندن تعطیلات به جزیره جادوی باران می روند. او در کشتی با دختری هم سن خود بنام کریستی آشنا می شود. آنان در گشت و گذار درجزیره با دیگ طلایی پایان رنگین کمان که وارونه به زمین افتاده برخورد می کنند.
چهارشنبه, ۵ تیر
گرگی از خوردن غذاهای همیشگی خسته شده و خیال دارد سراغ انسانها برود. او با دختر چاق و تپلی روبرو می شود و هوس می کند او را بخورد. دختر با ترفند او را به مزرعه مادربزرگ می برد و او را تشویق می کند سبزیجات بخورد.
سه شنبه, ۴ تیر
مادر کودکش را می خواباند و برای این که خواب شیرین او به هم نخورد از حیوانات می خواهد که آرام باشند تا کودکش بیدارنشود. ولی غافل از اینکه زمانی که مادر خسته شده و به خواب می رود کودک بازیگوش او ازخواب بیدارشده ومشغول بازی می شود.
اثر یک لالایی تصویری تایلندی است و در خلال اثر کودک هم با صدا وهم با شکل و محل زندگی حیواناتی مانند گربه، میمون، گاو میش ، فیل و... آشنا می شود. این اثر برنده سه جایزه کالدکات، هورن بوک و انجمن کتابداران آمریکا شده است.
سه شنبه, ۴ تیر
لاکی زمانی که با پدرش است احساس آرامش می کند و پدر هم به او اطمینان می دهد که این وظیفه هر پدری است که از فرزندش نگهداری کند. لاکی دوست دارد بداند سایر پدر ها چه کار هایی می کنند؟
دوشنبه, ۶ خرداد
کتاب «دنیا چه قدربزرگ است؟» پرسشی است که بیشتر کودکان از پدر و مادر خود میکنند و شاید از خود شما هم بارها و بارها چنین پرسشی شده است.
دوشنبه, ۶ خرداد
هیزم شکن فقیری با همسر، مادر و پدرش در خانه ای روستایی کنار جنگل زندگی می کردند. او سال ها در آرزوی فرزندی بسر می برد و مادر پیرش هم نابینا بود. روزی که او در جنگل قوشی را در حال شکار مرد کوچکی می بیند.
چهارشنبه, ۱ خرداد
کتاب «قورباغه قورباغه است» داستان ما آدمهاست، آنزمان که در مقایسه خود با دیگران برمیآییم و فکر میکنیم در این دنیای پر از توانایی ما بیارزشترین هستیم. آنگاه که چیزهایی را که نداریم خیلی خیلی بزرگتر از داشتههامان میبینیم و این داشتهها برایمان کوچک و کمرنگ میشوند.
چهارشنبه, ۱ خرداد
روی ابرهارت به تازگی به همراه خانواده به شهر کوکونات در ایالت فلوریدا آمده است و در مدرسه راهنمایی تریس درس میخواند. روزی که دانا مترسون پسر زورگوی مدرسه صورت او را به پنجره اتوبوس مدرسه میچسباند، در خیابان پسری با پاهای برهنه را در حال دویدن میبیند و کنجکاو میشود و پرس و جو او را وارد ماجراهای بسیاری میکند.
او نخست با بئاتریس خواهر ناتنی مولت فینگرز، پسر مرموز دونده، و سپس با خود او آشنا میشود. سرانجام این دوستی با خبر شدن از شرایط زندگی جغدهای نقبکن است. آنها در محوطهای لانه دارند که شرکت پنکیک یکی از همکلاسیهایش برای ساختن رستوران در حال خاکبرداری است.
چهارشنبه, ۱ خرداد
جورج پسر نوجوانی که شیفته ی داستان ها و ماجراهای جنگ جهانی دوم و هواپیماهای بمب افکن نازی و تانک های غول پیکر ارتش خودی با اطلاعات زیادی درباره آن ها است. روزی او با اردوی مدرسه به موزه ی جنگ جهانی دوم می رود.
چهارشنبه, ۱ خرداد
جو مالونی پسری نوجوان و غیرمعمولی است که با مادرش در شهرهلموت زندگی می کند. او رفتارعجیب وغریبی دارد. او لکنت زباندارد و خجالتی و دست و پا چلفتی هم هست. درون او یک قلب پنهان است و احساس های گوناگونی چون آواز چکاوک ها و گاهی حرکت آرام و مرموز ببری را در سرش حس می کند.
چهارشنبه, ۱ خرداد
کودک از نقاش می خواهد یک ستاره بکشد، پس از کشیدن آن، ستاره از او می خواهد یک خورشید بکشد. خورشید به درخت و درخت به انسان - یک زن و مرد - و آن ها هم به خانه و خانه هم به سگی وفادار نیاز دارد و داستان ادامه پیدا می کند و دوباره به ستاره می رسد.
سه شنبه, ۳ اردیبهشت
به قصه متیو بازینگتون خوش آمدید! این قصه همه اش راجع به متیو بازینگتون است. فکرمی کنید متیو بازینگتون چه کسی است؟ نخیر! او نه ستاره پاپ، نه فوتبالیست شهر و نه مأمور مخفی است، او یک بچه ی ده ساله معمولی با موهای خرمایی و سه دانه کک ومک روی لپ چپ است که آرزو دارد روزی به یک مگس تبدیل شود، ولی هرچه زور میزند نمی تواند خود را به شکل مگس درآورد.
سه شنبه, ۳ اردیبهشت
لی لی دختر کوچولویی که کانگوروی آبی اش را خیلی دوست دارد. او گاهی دوست دارد جلب توجه کند و جلوی دیگران به ویژه دوست عزیزش کانگوروی آبی دست به هنرنمایی و شیرین کاری می زند.
سه شنبه, ۳ اردیبهشت
باران دختر نوجوانی حدود سیزده – چهارده ساله است که همیشه روزنوشت های خود را در دفتر خاطراتش می نویسد. او با مادرش که مدیر دبیرستان است، پدربزرگ و خواهر دانشجویش، نگار زندگی می کند. پدر استاد دانشگاه است ولی از آنان جدا شده و تنها گاهی با نگار و باران گفتگوی تلفنی دارد.
یکشنبه, ۱۸ فروردین
هارشا پسر شانزده ساله و پسر کوچک شاه تانسر با برادربزرگش بنام راجا و خواهر کوچکشان، راجاسری در قصر زندگی می کنند. هارشا جوانی خوددار، زیرک و باهوش است . او کوچکتر از خواهر و برادرش است ولی پیشگویان پیش بینی کرده اند که هارشا به تاج و تخت خواهد رسید. راجا برادر او پسری ساکت و بی تکلف است که با دیگران بسیار فرق دارد. پس از مدتی پادشاه کاناج از راجاسری خواستگاری می کند. پدر و مادر با وجود هشدارهای پیشگوی دیوانه بر شوم بودن این ازدواج به سبب ملاحظات سیاسی ازدواج آن دو سرمی گیرد.
دوشنبه, ۲۸ اسفند
لاکی لاکو، لاک پشت کوچولویی است که تازه از تخم بیرون آمده و می خواهد به رودخانه، خانه اش برود. او به اطراف خود نگاه می کند و راه می افتد. اما هر بار صدای جانوری او را می ترساند.
دوشنبه, ۲۸ اسفند
روز شد، خورشید سر برآورد و چهار کلاغ بیدار شدند و از لانه بیرون پریدند. پر...پر...پر...به کجا رفتند؟
به خانه ای سر زدند، به یک جشن عروسی، به خیابانی که دختر کوچولویی با مادرش در کنار آن ایستاده بودند، به بازار، به یک پارک، به یک مزرعه پنبه و .... چهار کلاغ قصه در این گشت و گذار چیزهای زیادی دیدند و با غروب خورشید و فرا رسیدن شب در لانه شان به خواب رفتند.
دوشنبه, ۲۸ اسفند
در یک شب مهتابی دفترچه ای خالی روی میز قرار گرفته و دخترکی نه ساله با موهای مشکی خیال دارد خاطرات خود را در آن بنویسد. او دفترچه اش را باز می کند و نخستین جمله اش را می نویسد: "اسم من مینا است و من عاشق شبم."
یکشنبه, ۲۷ اسفند
نخست یک بار کتاب «همین و همان» را با دقت ورق بزنید و به آن نگاه کنید. حتما شگفتزده خواهید شد و برایتان جالب خواهد بود و از خود خواهید پرسید بالاخره همین یا همان؟ همین ایجاد پرسش و کنجکاوی کودک شما را به خواندن این کتاب تشویق خواهد کرد. زیرا نخست اسبی را در حال خوردن آب می بیند، با ورق زدن نیمه بالا، تصویر گربه ای در حال انداختن ماهی داخل آب ظاهر خواهد شد! جالب نیست؟
دوشنبه, ۲۱ اسفند
در یک شب زمستانی و زیر نورکامل ماه، پدرو دختر پیاده به سمت جنگل می روند تا جغد بزرگ شاخدار را ببینند. آن ها باید در آرامش و سکوت راه می رفتند زیرا برای دیدن شباویز باید آرام بود وشجاع وازتاریکی، سکوت وسایه های وهم انگیز جنگل نترسید وشوروحرارت داشت، باید نگاه کرد وگوش داد.
در مسیر حرکت دختر در کنار پدراحساس امنیت و حمایت می کند. او از پدر چیزهای بسیاری می آموزد و با دنیای ناشناخته آشنا می شود و سرانجام جغد را می بینند که با غرور بر سر درختی نشسته است. داستان هم در کلام و هم در تصویر به خوبی حالت وهم انگیز و ترسناک جنگل را نشان می دهد.
سه شنبه, ۸ اسفند
مار و مارمولک تصمیم می گیرند با هم دوست شوند. دوستی بین این دو موجود نمی تواند پیامدی نداشته باشد. آن دو هم جنس نیستند و هر یک ویژگی خاص خود را دارد و همین گاهی سبب سو تفاهم ها و در نتیجه کدورت هایی بین آن می شود.
شنبه, ۵ اسفند
«برسد به دست معلم عزیزم» داستان دختری به نام امیلی است که تصور میکند یک نهنگ آبی در حوض خانهشان زندگی میکند و برای معلماش درباره آن مینویسد. داستان در واقع مجموعهای از نامههای امیلی و معلم برای یکدیگر است.
شنبه, ۵ اسفند
آبیلین دختر دوازده ساله ای است که پدرش، گیدئون تاکر، او را به شهر مانیفست در کانزاس نزد یک دوست قدیمی می فرستد، شهری که خود بخشی از دوران کودکی و جوانی اش را آنجا سپری کرده است.
شنبه, ۵ اسفند