شعر برای نوجوانان

در این صفحه می توانید اطلاعاتی از لیست کتاب ها، مقالات، خبرهای مرتبط با شعر برای نوجوانان را مشاهده کنید.

زیر دسته بندی ها
پیش از مطالعه این بخش،‌بخش نخست را بخوانید:‌ زنان شاعر ادبیات کودک و نوجوان تاجیکستان (بخش نخست) در بخش اول این مقاله با گل‌چهره سلیمانی و آزاد امین‌زاده آشنا شدیم. حال در مقاله‌ی پیش رو، با محبوبه نعمت‌زاده، موجوده حکیمووا‌ و لطافت کنجایه‌وا و نمونه‌هایی از شعر آن‌ها آشنا می‌شویم.
یکشنبه, ۱ بهمن
با من سخن تو، باستانی‌ست بيا آوازه‌ی عشق ما، نهانی‌ست بيا ما، در صدف سینه سفر می‌کردیم این راه دراز، داستانی‌ست بیا! تابستان ۶۲   ماییم و گل ستاره بر دامن‌مان اندوه شب از پیراهن‌مان در بستر تنهایی، تنها تن‌مان ای کاش جدا شود هم از ما من‌مان بهار 64   عمری همه‌گونه مرگ را فهمیدیم معنای غم و تگرگ را فهمیدیم بر شاخه‌های زندگی خزان را دیدیم
یکشنبه, ۲۷ آذر
وقتی که هستم در تماشای درختان دانم که من هرگز نخواهم دید شعری دلکش‌­تر از این شعر زیبای درختان ببینم درختان را که فرزندان خاک‌­اند بر سینه‌ی مادر دهان‌­شان فشرده آن­‌ها همه پروردۀ پستان خاک­اند ببینم درختان را که سبز و سرفرازند چشمان­‌شان بالا، به درگاه خدا باز با دست‌­های سبز در حال نماز­ند ببینم درختان را که مرغان خوش آواز سازند روی شاخه‌­هایشان آشیانه شوری برانگیزند با آواز و پرواز
یکشنبه, ۲۷ تیر
در آوار بی‌هودگی انبوهی مرگ را بر اندام‌­های نارس می‌گیریم و انتظاری بلند خورشید را فرو می‌ریزد. در تالاب غوک‌ها صدا در صدا می‌اندازند و سکوت، تنهایی ماست به خلوت يک ستاره    
چهارشنبه, ۲۶ خرداد
آی شهر  آی شهر  ما شدیم  با تو قهر  در تو جز  دود نیست  در دلت  رود نیست  نه گلی  نه درخت  زندگی  در تو سخت  خسته‌ایم از تو ما  می‌رویم  روستا 
سه شنبه, ۲۵ خرداد
آه نگاهی که‌مان بر آب سپردند آیینه را بر درنگ خواب سپردند از تن من هر چه بار تازگی افتاد همچو درختی که بر سراب سپردند با تو من از دير سال عشق بگویم این همه ما را در اضطراب سپردند باد و‌شان، از تمام باغ گذشتند کاه کشان، راه انتساب سپردند از همه سویی ز چشمگان من آويخت شعله‌ی اشکی که بی‌جواب سپردند رفته‌ای از من برو که عشق تو باقی ست گنج بزرگی که بر خراب سپردند!  
دوشنبه, ۲۴ خرداد
بلدم شعر بگویم  بلدم قصه بخوانم  بلدم خستگی‌ات را به سلامی بتکانم  بلدم پاک و مرتب  بزنم شانه به مویم  بلدم آینه باشم  بلدم راست بگویم  بلدم لانه بسازم ببرم پیش کبوتر  بلدم بیست بگیرم بدهم هدیه به مادر بلدم روی لب تو  گل لبخند بکارم  بلدم مردم دنیا همه را دوست بدارم
یکشنبه, ۲۳ خرداد
صبح است و کودک  در خواب سنگین  یک خواب زیبا  یک خواب شیرین  مادر به شادی  آمد به سویش  زد بوسه آرام  حالا به رویش چشمان کودک  آرام وا شد  خندید و آن‌وقت از خواب پاشد
یکشنبه, ۲۳ خرداد
وقتی که مشکل برف  با آب چشمه حل شد  زنبور پر در آورد  کندو پر از عسل شد  هرجا که قهوه‌ای بود  شد سبز پسته‌ای رنگ هم روی دامن خاک  هم روی صورت سنگ  با این که سبز خوب است  با این که سبزه زیباست  اما دل زمین باز  یک رنگ تازه می‌خواست  این را بهار فهمید  با خود بنفشه آورد  سرتاسر چمن را  رنگ بنفشه پر کرد  باران گرفت شرشر روی بنفشه تر شد از پاکی بنفشه  دنیا بنفش تر شد
چهارشنبه, ۱۹ خرداد
مرد تنها ترانه‌­ای غمناک در خیال لبان خاموش است، پیش از آن که­ش به یاد آرد کس در میان کسان فراموش است. مرد تنها شکوفه‌­ای تاریک مانده بر شاخ‌سار پاییز است، نا چشیده بهار را، جامش از زمستان سرد لبریز است.
دوشنبه, ۲۷ اردیبهشت
آسمان تاریک است، هیچ‌­جا پیدا نیست. روشنایی مرده‌­ست، خبر از فردا نیست. از کسانم امشب یک نفر این­جا نیست. در دل تاریکم روزنی هم وا نیست. با خودم می­‌گویم:
یکشنبه, ۲۶ اردیبهشت
آسمان، ای­روشن و تاریک، روز و شب بسیار زیبایی؛ شب به رنگ آب­نوس، اما روزها هم­رنگ دریایی. گاه گم هم­چون خیالی، گاه چون حقیقت خوب پیدایی. گاه آن بالا، بسی دوری، گاه پنداری که این‌جایی.
سه شنبه, ۲۱ اردیبهشت
هرگز ندیده‌­ام زیباتر از تو کوه، این‌­قدر سرافراز، این‌­قدر با شکوه. گاهی نهان شوی در آشیان ابر؛ گاهی برآوری سر از میان ابر. قصری تمام سنگ،
دوشنبه, ۲۰ اردیبهشت
بیا، ای­‌خوش خبر باران اسفند، سلام سبز فروردین بیاور؛ برای شاخ‌ساران برهنه فراوان جامه‌‌ی رنگین بیاور. بگستر بر زمین فرش زمرد، بریز الماس‌تر در جویباران، که می‌­آید به سوی حجله‌ی باغ عروس دل­فروز نوبهاران.
چهارشنبه, ۱۵ اردیبهشت
تا نور بینایی جان را فروزد در چراغ چشم، تا آفتاب از آسمان مهر گل برمی‌­افشاند به باغ چشم، من دیدن هر چیز را در هر جای این جهان بیکرانه دوست می‌­دارم. این زندگی این است، باید بکوشم در تماشایش،
دوشنبه, ۱۳ اردیبهشت
ستاره می‌­خندد: «بتاب بر دنیا که نور امیدی جهان،اگر تاریک ولی تو خورشیدی.» پرنده می‌­پرسد: «به آسمان،با من چرا نمی‌­آیی؟ پرنده­‌ها رفتند تو باز این‌جایی؟» درخت می­‌گوید: «بیا،کنارم باش بهارشو،برگرد که با تو دستانم شکوفه خواهد کرد.» و رود می‌­خواند: «همیشه در راهم تو،با نگاهی نو
یکشنبه, ۱۲ اردیبهشت
باد پاییز از میانه‌ی دشت می­‌دود گاه تند و گاه آرام به در باغ می‌­رسد خسته، می­‌کند با زبان سرد سلام. باغ افتاده است خواب­‌آلود، داغ از آفتاب تابستان. نفسش از غبار و گرما تنگ تشنه‌ی یک نسیم و یک باران.
چهارشنبه, ۸ اردیبهشت
قاصدک، راست بگو، از کجا آمده‌­ای؟ با چه پیغام خوشی نزد ما آمده‌­ای؟ ای که بر اسب نسیم می­‌شوی نرم سوار، می­‌کنی با دل شاد همه­‌جا گشت و گذار، همه در خانه‌ی خود
سه شنبه, ۷ اردیبهشت
آرزو می­‌کنم در بهاران دست جنگل پر از سایه باشد روز و شب، خار و گل،دست در دست مار با پونه همسایه باشد در هوا مهربانی بپیچد مثل بوی علف، بوی هیزم ناگهان جشن باران بگیرد خوشه­‌های طلا رنگ گندم آرزو می­‌کنم ناله غم درهیاهوی شادی بمیرد بوته­‌های گل سرخ وحشی جای دیوارها را بگیرد آرزو می­کنم دست­‌هایت مثل یک شاخه بخشنده باشد آرزو می‌­کنم هرکجایی
دوشنبه, ۶ اردیبهشت