ماروین ۹ ساله با موهای قرمز و چشمان آبی در کلاس سوم درس می خواند. او با پدر، مادر و برادرش جیکوب یازده ساله و خواهرش لینزا چهارساله در شهرکوچکی نزدیک واشنگتن زندگی می کند.
پسر کوچولو باید به بازار برود و ابزار مورد نیاز خانه را براساس فهرستی که مادر تهیه کرده خریداری کند. مقدار پولی که دارد برای خرید وسایل ضروری است و چنانچه بتواند خوب چانه بزند می تواند برای "جشن ماه" فانوس خرگوشی قرمزی برای خودش بخرد.
لئو پسر بچه ای فعال و پر کار است. او با آن که همیشه مشغول کار است، کارهای انجام نشده زیادی دارد و وقت کم می آورد. روزی کارهایش را بر روی کاغذ می نویسد، فهرستی طولانی به دست آمد.
ریچل به همراه مادر و پدرش برای گذراندن تعطیلات به جزیره جادوی باران می روند. او در کشتی با دختری هم سن خود بنام کریستی آشنا می شود. آنان در گشت و گذار درجزیره با دیگ طلایی پایان رنگین کمان که وارونه به زمین افتاده برخورد می کنند.
گرگی از خوردن غذاهای همیشگی خسته شده و خیال دارد سراغ انسانها برود. او با دختر چاق و تپلی روبرو می شود و هوس می کند او را بخورد. دختر با ترفند او را به مزرعه مادربزرگ می برد و او را تشویق می کند سبزیجات بخورد.
هان پسر بچه فقیر و یتیمی که در شهر و روی تپهای بین دو رشته کوه زندگی می کند. او نظافت دروازه شهر و راههای ورودی آن را انجام میدهد. هان با همه خوش رفتار است و همین سبب نجات شهر و مدرمانش می شود.
هیزم شکن فقیری با همسر، مادر و پدرش در خانه ای روستایی کنار جنگل زندگی می کردند. او سال ها در آرزوی فرزندی بسر می برد و مادر پیرش هم نابینا بود. روزی که او در جنگل قوشی را در حال شکار مرد کوچکی می بیند.
برندا دخترکی سه ساله است. در کشور هلند با پدرخوانده و مادر خوانده و خواهر خوانده هایش زندگی می کند. او یک دختر بچه ی عادی است و مانند همه ی کودکان دیگر دوست دارد نقاشی بکشد، بازی کند و بالا و پایین بپرد. تنها یک تفاوت با دیگر کودکان دارد: در خون او یک اژدها زندگی می کند. اسم این اژدها اچ آی وی است.
به قصه متیو بازینگتون خوش آمدید! این قصه همه اش راجع به متیو بازینگتون است. فکرمی کنید متیو بازینگتون چه کسی است؟ نخیر! او نه ستاره پاپ، نه فوتبالیست شهر و نه مأمور مخفی است، او یک بچه ی ده ساله معمولی با موهای خرمایی و سه دانه کک ومک روی لپ چپ است که آرزو دارد روزی به یک مگس تبدیل شود، ولی هرچه زور میزند نمی تواند خود را به شکل مگس درآورد.
قرقره ها یکی از پنج کتاب مجموعه ماشین های ساده ی بسیار مفید است. پیچ ها، سطوح شیب دار و گوه ها، چرخ ها، اهرم ها عنوان های دیگر این مجموعه است. این کتاب ها اطلاعاتی درباره ی ساختمان اهرم ها، پیچ ها سطوح شیب دار و گوه ها، چرخ ها و قرقره ها (پولی ها)، انواع آن ها و چگونگی کاربردشان به مخاطب می دهد. در این کتاب ها مفاهیم با مثال های آشنا بیان شده است.
در یک شب مهتابی دفترچه ای خالی روی میز قرار گرفته و دخترکی نه ساله با موهای مشکی خیال دارد خاطرات خود را در آن بنویسد. او دفترچه اش را باز می کند و نخستین جمله اش را می نویسد: "اسم من مینا است و من عاشق شبم."
در یک شب زمستانی و زیر نورکامل ماه، پدرو دختر پیاده به سمت جنگل می روند تا جغد بزرگ شاخدار را ببینند. آن ها باید در آرامش و سکوت راه می رفتند زیرا برای دیدن شباویز باید آرام بود وشجاع وازتاریکی، سکوت وسایه های وهم انگیز جنگل نترسید وشوروحرارت داشت، باید نگاه کرد وگوش داد.
مار و مارمولک تصمیم می گیرند با هم دوست شوند. دوستی بین این دو موجود نمی تواند پیامدی نداشته باشد. آن دو هم جنس نیستند و هر یک ویژگی خاص خود را دارد و همین گاهی سبب سو تفاهم ها و در نتیجه کدورت هایی بین آن می شود.
«برسد به دست معلم عزیزم» داستان دختری به نام امیلی است که تصور میکند یک نهنگ آبی در حوض خانهشان زندگی میکند و برای معلماش درباره آن مینویسد. داستان در واقع مجموعهای از نامههای امیلی و معلم برای یکدیگر است.
کلویی دختر نوجوان خیال پردازی است. او دوست دارد از زندگی پیرمرد خانه به دوشی که در پارک زندگی می کند سر در بیاورد. این کنجکاوی داستان آقای بو گندو را پیش می برد؛ داستان شکل گرفتن دوستی بین مردی که بارزترین ویژگی اش بوی گند است و دختری که یک مادر وسواسی دارد. مادر کلویی نامزد نمایندگی مجلس شده و اگر بفهمد دخترش یک خانه به دوش را با خودش به خانه آورده و او را در انباری پنهان کرده است قشقرق به پا می کند!
چه وقتی بهترین زمان انجام کارهاست؟ چه کسی مهم ترین است؟ کار درستی که باید انجام داد چیست؟ وقتی نیکلای جوان در جستجوی پاسخ این پرسش های مهم، به لئو، لاک پشت پیر خردمند، روی می آورد مطمئن است که او پاسخ آن ها را می داند. اما پاسخ خود نیکلای به فریاد کمک خواهی، او را مستقیماً به پاسخ هایی که در پی شان است می رساند.
خیلی چیزها درباره ی قوم وخویش های دیگران شنیده ام / مثلا عموی فلانی لطیفه هایی تعریف می کند که/ گربه از خنده ترکید و بخیه اش زدند/ .... / چقدر معرف شده اند قوم و خویش های دیگران/ ولی کسی چیزی از قوم و خویش های من نمی داند/
پسرک در اولین سالی که به مدرسه می رفت در راه مدرسه با آقای سومر آشنا شد. در آن زمان او می توانست از درخت بالا برود و حتی برای چند لحظه ی کوتاه پرواز کند. بعدها دوچرخه سواری یاد گرفت تا برای رفتن به خانه ی معلم پیانویش که دوشیزه ای بدخلق و ترسناک بود مجبور به پیاده رفتن نشود.
آخرین روز تابستان است. پدربزرگ دست نوه اش را می گیرد و کناردیوار درازی که دوملت را از هم جدا کرده، می برد و داستان اختلاف قدیمی بین دو ملت یوک ها و زوک ها را برای او تعریف می کند.
موش و گربه ای در همسایگی هم زندگی می کنند. روزی هر دو اسیر می شوند؛ گربه در دام صیادی گرفتار می شود و موش هم در لانه اش. زیرا یک راسو و جغد به لانه اش نزدیک شده اند.