پرسش‌هایی از حمیدرضا شاه آبادی برای نویسندگان جوان و علاقه‌مندان به نوشتن

۱. آیا در کودکی و نوجوانی‌تان فکر می‌کردید که نویسنده شوید؟

راستش فکر نمی‌کردم نویسنده بشوم اما می‌نوشتم! دوران کودکی من مصادف بود با پخش سریال تارزان از تلویزیون و من این سریال را خیلی دوست داشتم. هم‌زمان آقایی بود به اسم نوذر اصفهانی که داستان‌های تارزان را در قالب کتاب می‌نوشت و کتاب‌هایش که همراه با عکس‌های فیلم چاپ می‌شد، خیلی طرفدار داشت.

من آن‌ها را می‌خواندم. در آن روزها دست‌فروشی سر کوچه ما بود که دفترچه‌های کوچکی با جلد قرمز رنگ به قیمت یک ریال می‌فروخت! دفترچه‌هایی که از کناره‌ها و دور ریزِ کاغذِ چاپخانه‌ها درست می‌شدند. من این دفترچه‌ها را می‌خریدم و توی هر کدام‌شان یک قصه از تارزان می‌نوشتم. این‌طوری بعد از مدتی، یک مجموعه داستان چند جلدی از تارزان نوشته بودم!

۲. در دوره کودکی و نوجوانی‌تان کدام کتاب یا کتاب‌ها روی شما تأثیر گذاشته‌اند؟ چه چیزی در این داستان‌ها بود که شما را تحت‌تأثیر قرار می‌داد؟

آن زمان کتاب خواندنم هیچ نظمی نداشت. پنجم ابتدایی بودم که رمان بینوایان را در خانه یکی از همکلاسی‌هایم دیدم و امانت گرفتم و خواندم. خیلی رویم تأثیر گذاشت؛ آن‌قدر که بلافاصله شروع کردم به نوشتن یک رمان! داستان‌های پلیسی و جاسوسی هم زیاد می‌خواندم. همین‌طور «در جستجوی قاتل بروسلی» خیلی در خاطرم مانده. کم‌کم مطالعه‌ام جدی‌تر شد. در کتابخانه‌ِی کانون پرورش فکری «خوشه‌های خشم» از جان اشتاین بک را خواندم و حین خواندن، با قهرمان‌هایش زندگی کردم. کتاب‌های محمود حکیمی و پاورقی‌هایش در مجله «مکتب اسلام» که پدرم مشترک شده بود، منبع مطالعه دیگرم بود. انقلاب که شد، دکتر شریعتی و خیلی نویسنده‌های جدی دیگر وارد زندگی‌ام شدند و رسید تا امروز.

۳. چه شد که تصمیم گرفتید بنویسید و نویسنده شوید؟

رفیق بد! اوایل دهه شصت، تازه از تربیت معلم فارغ‌التحصیل شده بودم که یکی از همکارانم، که امروز آدم شناخته‌شده‌ای هم هست، کلاس داستان‌نویسی می‌رفت و در مجلات چیز می‌نوشت. معاشرت با او، من و یکی دیگر از دوستانم را به داستان‌نویسی علاقه‌مند کرد. شاید بشود گفت این علاقه در من بود و او بیدارش کرد.

۴. ایده‌های داستان‌هایتان چطور و از کجا به ذهنتان می‌رسد؟

آدم‌های زیادی دیده‌ام که چیزی ازشان برای همیشه در ذهنم مانده. خاطرات زیادی دارم که تلخ و شیرین بوده‌اند و فراموش شدنی نیستند. حرف‌های زیادی دارم که فکر می‌کنم اگر همین‌طور بگویم، دیگران منظورم را نمی‌فهمند. همه این‌ها را به زبان داستان ترجمه می‌کنم و می‌نویسم.

۵. هنگامی که در نوشتن به مشکلی برمی‌خورید و نمی‌توانید بنویسید و ایده‌ای پیدا نمی‌کنید و کارتان به گره می‌خورد، چه می‌کنید؟

راه می‌روم و فکر می‌کنم. گاهی چند ساعت راه می‌روم تا جایی که پاهایم درد می‌گیرد و حین راه رفتن فکر می‌کنم. این روش معمولاً جواب می‌دهد. مشکلاتم حل می‌شوند. حالا بار اول نه، بار دوم و سوم. اما همیشه از این روش نتیجه گرفته‌ام.

۶. برنامه کاری روزانه‌تان چطور است؟ چقدر کتاب می‌خوانید و چقدر درگیر نوشتن هستید؟ چه ساعت‌هایی می‌نویسید و روزتان را معمولاً چگونه می‌گذرانید؟

من کارمندم. کار اجرایی سختی هم دارم. معمولاً آخر روز رمقی برای نوشتن و یا حتی خواندن ندارم. بنابراین، باید از وقت‌های خودم بدزدم و این دزدی، در قالب برنامه نیست. اولین چیزی که می‌دزدم، وقت استراحت و تفریح است. بی‌اغراق بیشتر از بیست سال است که تعطیلی ندارم. اوقات تعطیل و استراحت دیگران، وقت کار من است. مثلاً تعطیلات عیدم به‌جز دو روز اول، همه به خواندن و نوشتن می‌گذرد. پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها و تعطیلات دیگر هم همین‌طور. گاهی یکی دو روز از محل کارم مرخصی می‌گیرم و می‌نویسم. در قطار مترو خیلی خوب کتاب می‌خوانم. همین‌طور در مطب دندان‌پزشکی که هر چند وقت یک‌بار گذارم به آن‌جا می‌افتد. چند سال پیش نزدیک خانه ما یک چراغ قرمز بود که صبح‌ها موقع رفتن به سر کار، یک ربع تا بیست دقیقه پشت آن معطل می‌شدم. از یک دوره‌ای تصمیم گرفتم که برای استفاده از این وقت، برنامه داشته باشم. به همین خاطر پشت چراغ قرمز که می‌رسیدم، یک دفترچه از کیفم در می‌آوردم و برنامه‌های آن روزم را می‌نوشتم و مرتب می‌کردم.

۷. آیا در دوره‌ای از نوشتنتان، تحت‌تاثیر نویسنده خاصی بوده‌اید؟ چه کتاب‌ها و نویسنده‌هایی شما را در دوران نوشتنتان شگفت‌زده کرده‌اند و روی شخصیت و دیدگاه ادبی‌تان تأثیر گذاشته‌اند؟

 بله، در دوره‌های مختلف، تحت تأثیر نویسنده‌های متعددی بوده‌ام؛ جلال آل‌احمد و محمود دولت‌آبادی، از جمله نویسندگان ایرانی هستند که در در دوره‌ای به آن‌ها چشم دوخته بودم. همین‌طور نویسنده‌های خارجی مثل ارنست همینگوی، کورت ونه گات، وودی آلن و ریموند کارور روی من تأثیر گذاشته‌اند. در ادبیات کودک و نوجوان از اریش کستنر، آسترید لیندگرن و دیوید آلموند، چیزهای زیادی یاد گرفته‌ام و این آخری یعنی آلموند، با «بوته‌زار کیت» کلاً نگاهم را نسبت به رمان نوجوان عوض کرد.

۸. کدام داستان یا کتابتان را از بقیه بیشتر دوست دارید و به آن دلبستگی بیشتری دارید؟ متوجه‌ام که هر نویسنده‌ای همهٔ داستان‌هایش را مثل بچه‌هایش دوست دارد، ولی اگر بخواهید یکی از داستان‌هایتان را انتخاب کنید، کدام است و چرا؟

دو رمان «دیلماج» که کاری است برای بزرگسالان و «لالایی برای دختر مرده» که ویژه نوجوانان است را بیشتر از کارهای دیگرم دوست دارم. در واقع بعد از این دو کار بود که کار نوشتن برایم خیلی جدی شد و تصمیم گرفتم همیشه سعی کنم خوب بنویسم. یک کار دیگر هم هست که دوستش دارم «کافه خیابان گوته» که شش سال برایش زحمت کشیدم و هرچه بلد بودم، نثارش کردم. بیشتر حرف‌هایم را در آن گفتم و البته آن‌طور که می‌خواستم، دیده نشد.

۹. چرا تصمیم گرفتید نویسنده کودک‌ونوجوان شوید؟ چه چیزی شما را به انتخاب این مخاطب برای داستان‌هایتان علاقه‌مند کرد؟ نوشتن برای کودکان و نوجوان چه جذابیت‌ها و چه سختی‌هایی دارد؟

من معلم بودم و با بچه‌ها کار می‌کردم. بعد منتقل شدم به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، جایی که آدم نمی‌تواند به بچه‌ها فکر نکند. طبیعی بود که بروم سراغ ادبیات کودک.

۱۰. نوشتن برای کودکان و نوجوانان چه تفاوتی با نویسندگی برای بزرگسالان دارد؟

از یک سو کار در حوزه ادبیات کودک سخت‌تر است چون برای گروهی می‌نویسید که دنیای‌شان با شما متفاوت است و خیلی سخت شما را باور می‌کنند. اما از سوی دیگر، کار برای کودکان راحت‌تر است چون از شما فقط توقع دارند که داستان خوبی برای‌شان بنویسید. خیلی از حاشیه‌ها که در حوزه ادبیات بزرگسال وجود دارد، این‌جا نیست. شما خیلی راحت می‌توانید خودتان باشید و فارغ از حرف این و آن، چیزی را که دوست دارید، بنویسید.

۱۱. به چه موضوعاتی علاقه‌مندید و چه موضوعاتی ذهن شما را درگیر می‌کند و وسوسه‌تان می‌کند که درباره‌اش بنویسید؟

احساسات انسانی و بروز آن به شکل‌های مختلف، مهم‌ترین موضوعی است که به آن فکر می‌کنم.

۱۲. دیدگاهتان به ادبیات چگونه است؟ در نوشتن به دنبال چه چیزی می‌گردید و اگر بخواهید جهان‌بینی‌تان را در کل مجموعه آثارتان بازگو کنید، چه خواهید گفت؟

 من در یک کلام دنبال دنیای بهتر هستم. از دیدن رنج دیگران، خصوصاً رنج کودکان، خیلی آزار می‌بینم و دلم می‌خواهد با داستان‌هایم جلوی رنج را بگیرم. چون فقط همین یک کار از دستم بر می‌آید. به خاطر همین، موضوع کودکان کار، وضعیت بچه‌های بدسرپرست و چیزهایی شبیه آن، توجه‌ام را به خود جلب می‌کند.

۱۳. از میان نویسندگان ایرانی ادبیات کودک به آثار کدام نویسنده یا نویسندگان علاقه‌مند هستید و چه کتاب‌های ایرانی را دوست دارید و خواندنش را به دیگران توصیه می‌کنید؟

کارهای نویسنده‌های جدی این حوزه مثل فرهاد حسن‌زاده، جمشید خانیان، مهدی رجبی، محمدرضا شمس و عباس جهانگیریان را در ادبیات نوجوانان و کارهای لاله جعفری و شکوه قاسم‌نیا و سوسن طاقدیس را از ادبیات خردسال دوست دارم و البته نویسنده‌های دیگری که حتم دارم الان اسمشان را فراموش کرده‌ام.

۱۴. کدام شخصیت داستانی را در داستان‌های کودکان بیشتر از همه دوست دارید و چرا؟

 من هم مثل خیلی‌های دیگر، مجید را در «قصه‌های مجید» دوست دارم. همین‌طور هولدن کالیفیلد را در «ناطور دشت»، که فکر می‌کنم خیلی شبیه من است.

۱۵. آخرین کتاب کودک و نوجوانی که خوانده‌اید و خیلی دوستش داشتید، چه بود و چرا از این کتاب خوشتان آمد؟

 از آخرین کارهایی که در ادبیات نوجوان خواندم، رمان «ستاره» از خانم محدثه گودرزنیا بود که نظرم را جلب کرد. ماجرای دختری که پدرش با یک زن افغانستانی ازدواج می‌کند و دختر تصمیم می‌گیرد بچه آن زن را ببرد در بازار و رها کند. به نظرم موضوع قشنگی داشت و نوجوانی که در آن بود، خیلی شبیه نوجوان‌های واقعی بود.

۱۶. برای نوجوانان و نویسنده‌های جوانی که به نوشتن علاقه دارند، چه پیشنهادها و راهنمایی‌هایی دارید؟

توصیه می‌کنم اگر دوست دارند نویسنده بشوند، از همان اول باور کنند که نویسنده‌اند. مثل یک نویسنده فکر کنند، ببینند، حرف بزنند، بخوابند و بیدار بشوند. بعد از آن، به یک اصل اعتقاد داشته باشند و آن این که برای موفقیت در این حرفه هیچ راه میان‌بری وجود ندارد. برای تبدیل شدن به یک نویسنده اصیل و موفق، باید کار کرد، باید زحمت کشید و خواند و خواند و نوشت. واقعاً راه دیگری برای رسیدن به این هدف وجود ندارد.

نویسنده
سید نوید سید علی اکبر
Submitted by editor on