پرسش‌هایی از لاله جعفری برای نویسندگان جوان و علاقه‌مندان به نوشتن

۱. آیا در کودکی و نوجوانی‌تان فکر می‌کردید که نویسنده شوید؟

فکر کنم مثل روز برایم روشن بوده!! چون در پرسشنامه انتخاب شغلی سوم دبستان، نوشتم در آینده می‌خواهم نویسنده بشوم!

۲. در دوره کودکی و نوجوانی‌تان کدام کتاب یا کتاب‌ها روی شما تأثیر گذاشته‌اند؟ چه‌چیزی در این داستان‌ها بود که شما را تحت‌تاثیر قرار می‌داد؟

در کودکی «دختر کبریت‌فروش» (آندرسن) بذر مهربانی و رقت قلب را در من کاشت. تاثیرش باعث شد که سال ۸۴ در مسابقه پیام برای یک صدمین سال تولد آندرسن شورای کتاب کودک، برگزیده شوم. در پیام داستانی‌ام می‌خواستم دخترک کبریت‌فروش را نجات بدهم. وقتی اسم من و سیمین دانشور را با هم خواندند، یادم نیست که توی ابرهای آسمان چندم بودم.

در نوجوانی سه‌گانه جان کریستوفر؛ «کوه‌های سفید»، «شهر طلا و سرب»، «برکه آتش» مرا با جهان شگفتی‌ها و ماجراجوئی آشنا کرد. قشنگ حس زمانی را که توی اتاقم این سه‌گانه را می‌خواندم، یادم هست. چشم‌های گشاده ازشگفتی و هیجان و قلب طوفان زده‌ام را مگر می‌توانم فراموش کنم؟

۳. چه شد که تصمیم گرفتید بنویسید و نویسنده شوید؟

نوشتن یک تصمیم نیست، یک اتفاق درونی است که آرام آرام و ناخوداگاه شروع می‌شود. کم‌کم جدی و جدی‌تر شده و شکل یک تصمیم را به خود می‌گیرد. من هم از این قاعده مستثنی نبودم. انشاهای مدرسه و تشویق‌ها و دانشگاه و کارگاه‌های داستان‌نویسی شورای کتاب کودک و حوزه هنری و... همه و همه، این حرکت جدی را که تنها عشق زندگی‌ام شد، در من شکل داد و مرا این که هستم، کرد. تا ببینیم بعدها با من چه می‌کند!

۴. ایده‌های داستان‌هایتان چطور و از کجا به ذهنتان می‌رسد؟

از دقت در هر چیزی که پیرامونم وجود دارد، از تجربه‌های زندگی‌ام. با تیز کردن حواس پنج‌گانه، هیچ چیز بی‌جان و بی‌معنا نمی‌ماند. برای من، همه چیز و همه اشیاء جان دارند و در موقعیت‌های خاص رو در روی هم قرار می‌گیرند و یک فضای داستانی را خلق می‌کنند. یکی از تفریحات من رفتن به پارک و نشستن روی نیمکتی مشرف به زمین بازی کودکان است. تمرکز روی کارهای‌شان مرا به اعماق دنیایشان می‌برد و به من کمک می‌کند تا آن‌ها را حس کنم و دچار شگفتی‌ام می‌کند که چطور روزگاری ما بزرگ‌ترهای تا این اندازه پیچیده، این کودکان به سادگی آب روان بودیم.

۵. هنگامی که در نوشتن به مشکلی برمی‌خورید و نمی‌توانید بنویسید و ایده‌ای پیدا نمی‌کنید و کارتان به گره می‌خورد، چه می‌کنید؟

اوایل خیلی خام‌دستانه پاپیچ گیر کار می‌شدم. ول کنش نمی‌شدم و به شکل‌های مختلف می‌نوشتمش. وقتی جانم به لب می‌رسید، یادم می‌آمد که باید ولش کنم. دست از سرش بر می‌داشتم و دنبال کارهای روزمره می‌رفتم. یک‌دفعه در میان کارها، نمی‌دانم از کجا سر و کله پاسخ مسئله پیدا می‌شد. راستش خیلی وقت است که فهمیده‌ام از به لب رساندن جان چیزی عاید نمی‌شود و تئوری گذشت زمان و فاصله گرفتن از کار، حلال مشکل است.

۶. برنامه کاری روزانه‌تان چطور است؟ چقدر کتاب می‌خوانید و چقدر درگیر نوشتن هستید؟ چه ساعت‌هایی می‌نویسید و روزتان را معمولاً چگونه می‌گذرانید؟

زندگی‌ام جاده دو طرفه ایست میان آشپزخانه و اتاق کارم. یا می‌نویسم یا می‌پزم. واقعاً روزی نشده که این جاده یک طرفه شود. همیشه چهار پنج تا کتاب منتظر خوانده شدن هم، کنار لپ تاپم هست. در رفت و آمدهای پیاپی در طول این جاده، به کتاب‌های منتظر نوک می‌زنم. وقتی در نوشتن کم می اورم، به مغز و روح گرسنه‌ام یک دست کتاب عالی با نوشیدنی قهوه و سالاد وول شدن روی کاناپه می‌دهم. وقتی خورد و سیر شد، به طرز عجیبی دوباره صدای ترق توروق جرقه‌های داستانی بلند می‌شود و آن‌ها رامی قاپم.

۷. آیا در دوره‌ای از نوشتن‌تان، تحت‌تاثیر نویسنده خاصی بوده‌اید؟ چه کتاب‌ها و نویسنده‌هایی شما را در دوران نوشتنتان شگفت‌زده کرده‌اند و روی شخصیت و دیدگاه ادبی‌تان تأثیر گذاشته‌اند؟

اوایل تحت تأثیر شاعرها بیشتر بوده‌ام تا نویسنده‌ها. شعرهای فروغ و سهراب، خوب جوری باعث می‌شد نوشته‌هایم ایجازپیدا کند. اهل توصیف و حاشیه رفتن‌های الکی نشود و تصویر جای توضیح را بگیرد. در جهان داستانی، دنیای شگفت‌انگیز افسانه‌ها بیش از هر چیز از کودکی تا حالا در من تأثیر گذاشته. دنیائی که هیچ تفنگی الکی در آن شلیک نمی‌کند و هیچ عملی بدون عکس العمل و نتیجه باقی نمی‌ماند و هیچ شخصیتی در بیغوله رها نمی‌شود. دنیای آندرسن و برادران گریم ...دنیائی که به من آموخت زیباترین هدیه انسانی، داشتن رویا است.

در کنار آن‌ها، آستوریاس و اگزوپری و رولد دال و کارلو کلودی و کالوینو... را بیرحمانه دوست داشته‌ام و از حس انسان دوستانه آن‌ها تأثیر گرفته‌ام.

۸. کدام داستان یا کتابتان را از بقیه بیشتر دوست دارید و به آن دلبستگی بیشتری دارید؟ متوجه‌ام که هر نویسنده‌ای همه داستان‌هایش را مثل بچه‌هایش دوست دارد، ولی اگر بخواهید یکی از داستان‌هایتان را انتخاب کنید، کدام است و چرا؟

دو کتابم را وحشیانه دوست دارم. قرمزی (کودک) و ناروال؛ نهنگ تک شاخ (نوجوان)

قرمزی چون تقریباً اولین کتابم بود و خودم را در آن خیلی بکر و ناب می‌بینم. ناروال را چون شب و روزهای زیادی را با آن زندگی کردم و خیلی وقت‌ها نمی‌دانستم، دارم آن را خواب می‌بینم، می‌نویسم، یا جائی در کودکی یا دوران جنینی آن را دیده‌ام. نامه‌ها و گفتگوهای نوجوانان خواننده‌اش که مثل خودم با آن زندگی کرده‌اند و دوستش دارند، عشقم را به آن بیشتر می‌کند.

۹. چرا تصمیم گرفتید نویسنده کودک‌ونوجوان شوید؟ چه چیزی شما را به انتخاب این مخاطب برای داستان‌هایتان علاقه‌مند کرد؟ نوشتن برای کودکان و نوجوان چه جذابیت‌ها و چه سختی‌هایی دارد؟

نوشتن، جریانی بود که طی آن به شناخت بیشتری از خود رسیدم. فهمیدم که کودکان را بیش از بزرگسالان درک می‌کنم، حس می‌کنم. خیلی وقت‌ها احساس می‌کنم، خواهرزاده یک سال‌ونیمه‌ام در من زندگی می‌کند. همین، نوشتن برای آن‌ها را برایم ملموس‌تر و جذاب‌تر می‌کند. این شد که با جریان نوشتن برای کودکان همسو شدم. اما دشواری کار آن‌جاست که در این گروه سنی، علاوه بر نوشتن یک داستان، باید آن را از فیلتر کودکانگی نیز بگذرانی، یعنی یک کار مضاعف در امر نویسندگی. هرچه بیشتر از کودکی‌ات فاصله گرفته باشی، این بار برایت سنگین‌تر و دشوارتر می‌شود. جالب این‌که بنده فعلاً مثل بنجامین باتن در یک سیر نزول سنی در نوشتن به سر می‌برم. یک سال است که بیش از هر گروه سنی، برای زیر سه ساله‌ها می‌نویسم. سردبیری مجله «نی‌نی نبات» که مجله ای برای زیر سه ساله‌ها است، در این امر بی‌تأثیر نبوده. هر روز در کار و نوشتن برای زیر سه ساله‌ها، دنیای آن‌ها برایم جذاب‌تر می‌شود. چون حس کشف و شهود به من می‌دهد و من از این حس بیش از هر حسی، لذت می‌برم.

۱۰. نوشتن برای کودکان و نوجوانان چه تفاوتی با نویسندگی برای بزرگسالان دارد؟

نوشتن، نوشتن است. ابزارش کلمه است و طرح داستانی دارد و تم دارد و شخصیت دارد و فضای داستانی و... فقط تفاوت میزان ظرفیت دریافت مغز کودک و مغز بزرگسال و اندازه تجربه زندگی آن‌ها است که تفاوت در نوع طرح داستانی و پیچیدگی در ساختار و اجزا داستانی را باعث می‌شود.

۱۱. به چه موضوعاتی علاقه‌مندید و چه موضوعاتی ذهن را شما درگیر می‌کند و وسوسه‌تان می‌کند که درباره‌اش بنویسید؟

عشق و شادی و صلح، چیزی که بشر همیشه و امروز بیش از هر زمان، به آن نیاز دارد.

۱۲. دیدگاهتان به ادبیات چگونه است؟ در نوشتن به دنبال چه چیزی می‌گردید و اگر بخواهید جهان‌بینی‌تان را در کل مجموعه آثارتان بازگو کنید، چه خواهید گفت؟

ادبیات برای من دلیل زیستنم هست. قطعاً هر کس در این جهان به دلیلی هست و هیچ وجودی بی‌دلیل نیست. من با نوشتن، وجوه پدیده‌ها و جهان و خود را تجربه و کشف می‌کنم. یک پدیده را هربار به شکلی دیگر می‌بینم و چیزی جدید در آن پیدا می‌کنم و دوست دارم کودکان نیز از خلال داستان‌هایم به عمق یک پدیده سفر کنند. از جهانی که در آن زندگی می‌کنند، لذت ببرند تا سالم بزرگ شوند و به جهان مهر بورزند، نه نفرت و خشم.

۱۳. هر نویسنده از برخورد با مخاطبانش خاطره‌هایی دارد. کدام سؤال یا گفتگو یا برخورد با مخاطب کودک و نوجوان برای شما شگفت‌انگیز بوده است و شما را به فکر فرو برده و ذهنتان را مشغول کرده است؟

دختر کوچولوی شال قرمزی، در سفر نویسندگان به کرمانشاه که خیره خیره در طول جلسه نگاهم می‌کرد و هنوز که هنوز است پس از چندین سال با من مکاتبه دارد؛ «شیلا فخری» که حالا دیگر دختر بزرگی است.

۱۴. از میان نویسندگان ایرانی ادبیات کودک به آثار کدام نویسنده یا نویسندگان علاقه‌مند هستید و چه کتاب‌های ایرانی را دوست دارید و خواندنش را به دیگران توصیه می‌کنید؟

مرادی کرمانی، خودش و آثارش همیشه جای خاصی در قلبم داشته است. جسارت و تازگی و زبان داستانی نوید سیدعلی‌اکبر نیز او را برایم رولد دال ایرانی کرده. رمان‌های نوجوان جمشید خانیان و حمیدرضا شاه‌آبادی؛ عاشقانه‌های یونس و لالائی برای دختر مرده... کتاب‌هایی است که اگر نخوانی باید گفت یعنی چی که نخوانده‌ای؟!!!

۱۵. کدام شخصیت داستانی را در داستان‌های کودکان بیشتر از همه دوست دارید و چرا؟

پینوکیو به دلیل نمایش زیبای روح بی‌آلایشی که هر انسان از ابتدا داشته. مثل مرثیه‌ای در سوگ پاکی یا کودکانگی از دست رفته انسان است.

۱۶. آخرین کتاب کودک و نوجوانی که خوانده‌ید و خیلی دوستش داشتید چه بود، و چرا از این کتاب خوشتان آمد؟

پسری که با پیراناها شنا کرد (دیوید آلموند) به دلیل جهان صلح‌آمیز آلموند و ترجمه بسیار روان آن.

۱۷. برای نوجوانان و نویسنده‌های جوانی که به نوشتن علاقه دارند، چه پیشنهادها و راهنمایی‌هایی دارید؟

بیش از هر چیز تجربه کردن زندگی و هر روز رسیدن به درکی تازه از یکشی ء یا فرد یا یک فضا. بی‌تفاوت نبودن به پدیده‌های اطراف و هوشیار نگه‌داشتن حواس پنج‌گانه و استفاده از بنزین لازم برای نوشتن؛ یعنی لذت بردن از خواندن، درست مثل خوردن یک بستنی نسکافهٔ خوش‌مزه که می‌توانی چشم‌هایت را ببندی و ساعت‌ها با‌ مزه خوش آن زندگی کنی.

نویسنده
سید نوید سیدعلی اکبر
Submitted by editor on