خلاصه داستان سفر به سرزمین وحشیها:
شبی پسرک لباس گرگیاش را میپوشد و شروع به شیطنت میکند. آنقدر که مادرش با لفظ «وحشی» او را خطاب میکند و او بدون شام به رختخواب فرستاده میشود.
در اتاق او جنگلی میروید و اقیانوسی آشکار میشود. پسرک با قایق به سرزمین وحشیها میرود. ساکنان آن سرزمین او را وحشیترین موجود عالم مینامند و او پادشاه سرزمین وحشیها میشود. ولی بعد از مدتی دلش برای خانه تنگ میشود. دوست دارد جایی باشد که او را دوستداشتنی بدانند. پس به خانه برمیگردد، جایی که غذای خوشمزهای انتظارش را میکشد.
- نویسنده و تصویرگر: موریس سنداک
- برگردان: طاهره آدینه پور
- انتشارات: علمی و فرهنگی
نگاه اول:
اگر روی جلد کتاب خلاصهای از همه اتفاقات داستان بدانیم؛ وحشیای را نشان میدهد که منتظر آمدن پسرک است با قایقی خالی که کنار ساحل ایستاده. بدون خواندن داستان هم طرح روی جلد کتاب، سفر به سرزمینی شگفتانگیز و ترسناک را نوید میدهد.
صفحه داخلی کتاب که عنوان کتاب نوشته شده است، دو وحشی را نشان میدهد که از یک پسربچه ترسیدهاند. پسربچهای که تاج بر سرش دارد و به نظر خیلی خشن میآید. تشابهی بین دم پسربچه (در لباسی که پوشیده) و دم وحشی دیده میشود. همچنین چنگالهای آنها. اما چرا پسربچه لباس گرگی پوشیده است؟ برای گرگ شدن پسرک، در هر سه خوانش پاسخی وجود دارد.
کادرها به تدریج در صفحات بازتر میشوند تا صفحات بدون کادر. ورود تدریجی کودک به فضای خیال. هرچه کادرها بازتر میشوند، شخصیت داستان احساس راحتی، آزادی و استقلال بیشتری میکند.
داستان با این جمله آغاز میشود: «آنشب پسرک لباس گرگیاش را پوشید و شیطنتهای او شروع شد.» شب زمان آرامش است. پس سروصدا با توجه به چیزی که تصاویر نشان میدهند، در خانه قابل تحمل و پذیرش نیست. سروصداهایی مانند کوبیدن میخ به دیوار و دنبال کردن سگ. تقابل بین صدا و سکوتِ شب. نشانه اولین نافرمانی و شکست ساختار از طرف پسرک است.
تقابل میان قدرتنمایی پسر، در مقابل اقتدار والدین که این رفتار کودک را نمیپذیرند. از اینجا به بعد کادر تصاویر هم بازتر میشود. پسرک زیر پایش کتاب گذاشته است. درصورتی که تصویر، همزمان چهارپایهای را هم در کنارش نشان میدهد. این هم نشانه دیگری از نافرمانی و بیادبیاش است. او آنقدر شیطنت میکند که مادر با لفظ وحشی او را صدا میزند و همین آغاز ورود او به سرزمین وحشیها میشود. نکته جالب در تصویری است که او سگ را بیرون میکند. در این تصویر نقاشیای از یک وحشی به دیوار خانه است و پسرک لباس گرگی تنش است. اما چرا لباس گرگی؟ سگ و گرگ دشمنان هم هستند. در یک خانه، هر دو نمیتوانند باشند. یکی در برابر انسانها فرمانبر(سگ) و دیگری وحشی و نافرمان (گرگ)، تقابل بین این دو.
نکته جالب دیگری که در این تصویر وجود دارد، سمت حرکت سگ است. فضایی که سگ به سمت آن میدود روشن است. اما ما میدانیم که شب است. پس سگ از تاریکی به روشنایی میرود. از قلمرو پسر به محل دیگری در خانه که روشن است. نشانهای که این را تأیید میکند همان تصویر وحشی به دیوار است. سگ با وحشی نمیتواند در یکجا باشد. همچنین اگر پسر گرگ شده، سگ باید از قلمروش بیرون برود.
پسرک بدون شام به اتاقش فرستاده میشود. او با اخم به در اتاق نگاه میکند و همین زمان در اتاق پسرک، از خشم او، جنگلی شروع به روییدن میکند. او چشمهایش را بسته و بیخیال دستهایش را در پشتش گره کرده است. کادر بزرگتر و بزرگتر میشود. او خوشحال است و میخندد و فضای اتاق هم روشنتر میشود. تا اینکه شاخهها و برگها تمام اتاق را میپوشاند.
در این تصویر، خواننده/بیننده همراه پسرک وارد جنگل میشود (پسرک پشتش به مخاطب است). اقیانوسی پدیدار میشود و او خندان و با نگاه به خواننده/بیننده سوار قایق میشود. هفتهها طول میکشد تا او به سرزمین وحشیها برسد. تصویر نشان میدهد که او با اژدهایی هم در اقیانوس روبهرو میشود و از او میترسد.
پس رسیدن به سرزمین وحشیها با خطراتی هم همراه است. این خطرات نشانههایی برای تلقین واقعی بودن سفر اوست. او با اخم به سرزمین وحشیها میرسد و وحشیها با چشمها و چنگالها و دندانهای وحشتناکشان را نشانش میدهند. او تنها میگوید: «ساکت!» و آنها از وحشت خشکشان میزند و او را وحشیترین موجود عالم مینامند و او را پادشاهش میکنند. در فضای خانه وحشی بودن او پذیرفته نیست، ولی همین رفتار او را پادشاه سرزمینی میکند.
او وحشیبازی میکند و وحشیها را هم بدون شام به رختخواب میفرستد. مانند کاری که مادرش با او میکند. حسی از قدرتنمایی! پسرک در وجودش در کشمکش است با خودی که مادرش را دوست دارد و خود شرورش. او دو نیمه دارد و در تصویر نشان داده شده است. وقتی همه میخوابند او احساس تنهایی میکند و بوی غذایی را از دورترین جای جهان میشنود.
او دوست دارد به جایی برگردد که او را دوستداشتنی بدانند. نکته جالبی که در این تصویر وجود دارد، زمانی است که او توی چادرش نشسته. اول شباهت چادر با چادر اولی است که او در خانه میساخت و دوم نیمه تاریک ظاهر اوست که در چادر قرار دارد. نیمی از بدنش سفید و روشن است و نیمی دیگر با خطهای ریز هاشور زده شده و سایه دارد. او دودل است و برای ماندن تردید دارد. نشانهای از کشمکشی که درون او وجود دارد. او از نافرمانی به فرمانبرداری برمیگردد. از نیمه تاریک به روشنایی خانه.
پسرک با خوشحالی از وحشیها خداحافظی میکند و برمیگردد به اتاقش. پسرک از سمت راست تصویر به سرزمین وحشیها میرود و از سمت چپ تصویر به اتاق برمیگردد؛ جایی که غذای گرم منتظر اوست (گرمای محبت و دوست داشتن در خانه) در این تغییر جهت پسر در تصویر، حسی از حرکت و واقعی بودن سفر بازنمایی میشود. او کلاه گرگیاش را از سر برداشته است. بازگشت کودک از نافرمانی به خانه و فرمانبردار شدنش؛ غلبه قدرت و ایدئولوژی والدین بر خواست کودک! این تصویر فضای بازتری هم دارد، (کادر ندارد) در مقایسه با تصویر رفتن او. حسی از آرامش. کادرهای اطراف تصاویر حس بسته بودن و در تنگنا بودن را میتوانند القا کنند.
نگاه دوم:
در تصاویر، ماه دیده میشود. اولین صحنهای که ماه در آن است، زمانی است که پسرک توی اتاقش است و از پنجره باز اتاق، تصویر ماه مشخص است. به نظر میرسد ماه کامل است ولی نیمی از آن تیره شده و هلالی از آن روشن است. (ماه کامل است و پسرک گرگ شده است. از گرگ، متوجه ماه میشویم) چرا تمام ماه روشن نیست؟ در ادامه میبینم که ماه در چه زمانی کاملاً روشن و گرد به نظر میرسد. دومین نشانه زمانی است که پسرک با خوشحالی و بیخیالی از اتفاقات رخداده در خانه، چشمهایش را بسته و جنگل در اتاقش رشد میکند. نشانهای برای ورود او به دنیای خیال. در صفحه بعدش هم او میخندد. همچنین زمانی که در قایق است.
تصویر ماه هم در صفحات روشتر میشود. هلال کمکم به ماه کامل تبدیل میشود. متن نوشتاری هم میگوید او هفتهها در راه بوده و متن دیداری هم این را با تصویر ماه تأیید میکند. ماهی که کمکم به ماه کامل تبدیل میشد و دوباره هلال میشود، نشانهای برای گذشت زمان. زمانی که او به سرزمین وحشیها میرسد به هلال ماه تبدیل میشود. از اینجا تصاویر ماه بدون نیمدایره تیره ترسیم شده است.
رنگها به خصوص رنگ ماه در این تصاویر وضوح بیشتری دارند. صفحات مات نیست. روشن و شفاف است. دنیای خیال به دنیای واقعیت برتری دارد. کودک در این فضا آسودهتر است و آزادی دارد. کادر اطراف تصاویر بازتر و بازتر میشود تا تصاویری که تمام صفحه را میگیرد. در تصویری که او با وحشیها، وحشیبازی میکند، ماه کامل است و دو تا از وحشیها روبهروی ماه میرقصند و میخندند. تا اینکه او خسته میشود و به خانه برمیگردد با بوی غذای گرمی که میشنود. مادرش غذا را به اتاق او آورده است. اگر قرار بود پسرک تنبیه شود چرا مادر این کار را انجام میدهد؟ چه کسی تسلیم شده است یا فرمانبردار؟ و نشانه آخر، تصویری است که پسرک در اتاقش است و ماه بیرون از پنجره، کامل، شفاف و درخشان است.
غلبه دنیای او بر دنیای واقعیت بزرگسال، قدرت او بر قدرت بزرگسال. زمانی که او خانه برگشته و در اتاقش است، تصویر تمام صفحه را گرفته است و کادری ندارد. باز شدن کادر تصویر، حس رضایت و خوشحالی او را نشان میدهد. قبل از اینکه او به سرزمین وحشیها برود، اطراف تصویر کادر پهنی است که سه تصویر طول میکشد تا تصویر تمام صفحه را بپوشاند. از آنجا به بعد، تصویر به صفحه کناریاش هم نفوذ میکند (دوگسترده میشود) تا اینکه در صفحاتی هر دو صفحه فقط تصویر است بدون متن نوشتاری.
نگاه سوم:
دو وحشی در بین وحشیهای سرزمین وحشیها ظاهر متفاوتی دارند؛ یکی که شبیه عقاب است و دیگری شاخهای بلند و برگشتهای دارد و شبیه قوچ است.
این دو نشانه باعث میشود که به خوانشی جدید از داستان برسیم. عقاب سر سفید، در آمریکا پرنده بسیار مهمی است و حتی نماد آمریکا. دیگری قوچ بیگهورن است که زادگاه آن هم در آمریکا است. این قوچ هم یکی دیگر از نمادها و نشانههای این کشور است. سومین نشانه، لباس گرگی پسرک است. گرگ و به خصوص گرگ سفید در میان قبایل سرخپوست آمریکای شمالی حیوان مقدسی محسوب میشود. سفر دیگر این کتاب، رفتن به آمریکاست؛ سفر به سرزمین وحشیها. گرگی که نماد سرخپوستها است به آمریکا میرود، و یا برمیگردد به سرزمینی که زمینهایش را از او گرفته بودند. او پادشاه آن کشور میشود و همه به او تعظیم میکنند (در تصاویر آمده است).
این موضوع با اتفاقاتی که در آمریکا از سال ۱۹۰۰ تا زمان نگارش این داستان (۱۹۶۳) میافتد، همخوانی دارد: قتل عام سرخپوستان، جنگها و تصویب قانون برای سازماندهی سرخپوستان ادامه داشت. از اتفاقات دیگر آن زمان، جنگ و بمباران ژاپن به خصوص هیروشیما و آغاز جنگ ویتنام و.... این کتاب، آمریکا را سرزمین وحشیها میخواند. وحشیهایی که دوستداشتنی نیستند و با همه درندگی و قدرتشان کسی آنها را دوست ندارد و پسرک برای همین آنجا را ترک میکند. او آنها را فرمانبر خود میکند، بر این وحشیها غلبه میکند و حتی بر آنها سوار میشود! کسی که به ظاهر کوچکتر و ضعیفتر از آنهاست پادشاه کسانی میشود که غیرمتمدن و بدوی هستند، ساکنین سرزمین وحشیها؛ خطابی که آمریکاییان به سرخپوستان داده بودند: «وحشیها». قدرت حاکم در درست اوست.