تجربهای از مربیان خوزستانی «با من بخوان» دربارهی تاثیرات کتابخوانی
کتاب المر، از کتابهای شناختهشده و محبوب کودکان و مربیان در برنامهی «با من بخوان» است و چندین سال است که این کتاب باکیفیت در فهرست اصلی کتابهای برنامهی «با من بخوان» قرار دارد. تاثیرات شگفتانگیز این کتاب در مناطق گوناگون ایران بارها ثابت کرده است که چگونه با انتخاب یک کتاب چندلایه و باکیفیت میتوان علاوه بر آموزش غیرمستقیم ارزشهای زندگی، لحظاتی شاد و سرشار از خلاقیت برای کودکان آفرید. این بار تجربهی مربیان خوزستانی را از تاثیر کتاب المر بر کودکان بخوانید:
- نام کتاب: المر
- تاریخ نشست: دی ماه 1398
- گروه سنی: 4 -5 سال
- مربیان: منا دلفیه، سمیرا دلفیه
- مکان: خوزستان، بخش شعیبیه، منطقهی گوریه
امروز وقتی همه کودکان در کتابخانه حاضر شدند، از ما خواستند که به حیاط کتابخانه برویم و بازی و ورزش کنیم. به این ترتیب همه با هم به حیاط رفتیم، از بچهها خواستیم هر کدام به نوبت یک حرکت یا نرمش انجام بدهند تا بقیهی جمع آن را تکرار کند. شور و شوق عجیبی به پا شده بود. فاطمه گفت: «میشه باهم قطار بشیم؟» پیشنهاد خوبی بود! همگی درحال قطاربازی بودیم که حسین به ما ملحق شد. حسین پسرکی است که خانهشان در نزدیکی کتابخانه است. او کمی با بچههای دیگری متفاوت است و هم از نظر تلکلم و هم از نظر جسمی مشکلاتی دارد. حسین تلاش کرد که وارد صف قطار بشود، اما سراغ هر کدام از بچهها میرفت که پشت او در صف بایستد، به بازی راهاش نمیداد. حسین سعی میکرد به زور وارد بازی شود ولی کودکان مانع او میشدند. از بچهها سوال کردیم: «چرا حسین را به بازی راه نمیدهید؟» یکی از بچهها گفت: «چون اون دوست ما نیست.» از او پرسیدیم: «چرا فکر میکنی حسین دوستات نیست؟» او پاسخ داد: «چون در کلاس ما نیست...»
از بچهها خواستم بنشینند تا برایشان کتاب بخوانم. فرصت را مناسب دیدم تا کتاب المر را برای بچهها بلندخوانی کنم. در هنگام خواندن، تصویرها را به بچهها نشان میدادم و توجهشان را به تفاوتها جلب میکردم. کودکان با علاقه به فیلها نگاه میکردند. یوسف گفت: «خانم این فیل خیلی بزرگه!» از آنها خواستم فیلی را که از همه کوچکتر است، پیدا کنند. هر کدام از بچهها یکی از فیلها را نشان میداد و میگفت: «این از همه کوچکتره!» همچنین در هنگام خواندن دربارهی رنگهای المر پرسش میکردم. از این راه کودکان برخی از رنگهایی را که نمیشناختند، یاد گرفتند مثل رنگ خاکستری. در پایان داستان از کودکان پرسیدم: «آیا همه فیلها شبیه هم بودند؟» حسین گفت: «نه خانم، المر رنگیرنگی بود، اما بقیه خاکستری بودند.» نرگس گفت: «یکی از فیلها خیلی بزرگ بود.» دوباره سوال کردم: «آیا ما همه مثل هم هستیم؟» فاطمه گفت: «نه.» به کودکان توضیح دادیم که همهی ما آدم هستیم. اما همهی آدمها کاملاً شبیه هم نیستند. بعضیها دختر و بعضی پسر هستند... بعضی شاید چاق یا لاغر باشند. شاید کسی دست نداشته باشد یا پا... کمی دربارهی تفاوتها و شباهتها حرف زدیم.
حسین گفت: «خانم میشه دوباره داستان رو برامون بخونی؟» دوباره داستان المر را بلندخوانی کردم.
پس از پایان داستان بچهها باردیگر دستهای همدیگر را گرفتند تا عموزنجیرباف بازی کنند. حسین دور از بچهها به تنهایی مشغول بازی بود. ابوالفضل نزد من آمد و گفت: «خانم، حسین چرا نمیاد با ما بازی کنه؟»
و ما از اینکه بچهها به این زودی حسین را پذیرفته بودند، شگفتزده و غرق شادی شدیم.
با المر بیشتر آشنا شویم:
المر فیلی است که با دیگر فیلها فرق دارد. همه فیلها خاکستری هستند، اما او چهارخانه و رنگارنگ است و به هر جا میرود، همه او را میشناسند. المر فیل شوخ و بامزهای است و همیشه باعث شادی و خنده دیگران میشود. اما المر از اینکه شبیه دیگران نیست، چندان راضی نیست و سعی میکند راهی بیابد که همانند دیگران شود. کودکان با خواندن این داستان و همراه شدن با این فیل شوخطبع و دوستداشتنی به ارزش تفاوتها پیمیبرند.
مصاحبه با دیوید مککی خالق شخصیت المر
با کتابخانهی کودک محور «با من بخوان» در منطقهی گوریه در استان خوزستان آشنا شوید.