خفاش میوه خوار بچهای بدنیا میآورد و اسم او را استلالونا میگذارد. روزی جغد به لانه آنان حمله میکند و مادر فرار میکند و او هم به پائین پرت میشود و در لانه پرندهای می افتد. او بنا به طبیعت خود ابتدا از مزه ملخ و کرم خوشش نمیآید ولی در لانه پرنده چیز دیگری پیدا نمیشود.
او اوایل وارونه میخوابید و پس از اینکه پرنده مادر متوجه میشود که بچههایش هم از او تقلید کرده و وارونه میخوابند او را دعوا میکند و او ناچار میشود وارونه خوابیدن را فراموش کند و حتی دیگر شبها هم میخوابد. او بزرگ میشود، با زندگی پرندگان خو میگیرد و با آنان به پرواز در میآید. استلالونا در این پروازها با سایر خفاشها از جمله مادرش روبرو میشود و میفهمد که آنان به کارهای دیگری مانند پرواز و توانایی دیدن در شب، خوردن میوه و گیاه و وارونه خوابیدن عادت دارند. از آن پس او به زندگی اصلی خود برمی گردد ولی دوستان خود را فراموش نمیکند و به آنان کمک میکند تا در شب گم نشوند و به جایی نخورند. او به آنان یادآوری میکند چیزی که با این همه تفاوت آنها را به هم نزدیک کرده، دوستی است.
آشنایی با ویژگیهای زیستی خفاشها و ارزش گذاردن به دوستی با وجود تفاوتهای جسمی و رفتاری از نکات بارز کتاب است.