هنگامی که از من خواسته شد یک مقدمه ی ده دقیقه ای برای این موضوع بنویسم، اولین چیزی که به ذهنم آمد این بود که: چرا ما باید چنین سوالی را مطرح کنیم؟ آیا ما نمی دانیم که کودک کیست؟
ما خود زمانی کودک بوده ایم؛ ما خو بچه داریم و حتی فرزندان بزرگسالی داریم که شاهد بلوغ و رشد آن ها بوده ایم. ده ها سال است که ما با کودکان بوده ایم، برای آن ها کار کرده ایم و هنوز هم کار می کنیم. بنابراین ما باید جواب سوال را بدانیم و پاسخ به آن باید برای ما بسیار آسان باشد. اما واقعیت این است که جواب این سوال چندان هم آسان نیست و چنانکه تجربه نشان داده، خیلی هم مشکل است. هر چه بیشتر می اندیشیم و مطالعه می کنیم، جنبه های بیشتری از این سوال کشف و آشکار می گردد. پاسخ این سوال به اندازه ی خود فلسفه ی زندگی پیچیده و به اندازه ی فرهنگ ها و ساختارهای اجتماعی گوناگون، مرکب است و تقریباً به تمامی شاخه های دانش بشری مرتبط است. کودک یک نماد و دلیلی بر وحدت خلقت است.
تمامی کودکان جهان از لحظه ی شروع زندگی و در طی مراحل بزرگ شدن خود دارای الگوی رشد همانندی هستند. آن ها نمادهای انواع متفاوت جوامع انسانی و فرهنگ های گوناگون نیز هستند. کودکان ضمن رشد، به تدریج رفتار، اندیشه ها و عقاید انسان ها و طبقه ی اجتماعی خود را فرا گرفته، هویت فرهنگی و اجتماعی خاص خود را کسب می کنند.
کودکان تقریباً یک چهارم جمعیت جهان را تشکیل می دهند. اگر ما نوجوانان تا شانزده سال بسیاری از کشورهای در حال صنعتی شدن، مانند کشور من ایران را نیز کودک به حساب آوریم، آن ها تقریباً نیمی از جمعیت جهان هستند یعنی دو میلیارد. هیچ جامعه ای بدون کودک نیست. تفاوت های فردی در آن ها نیز مانند بزرگسالان وجود دارد. کودکان از نظر روحی و جسمی، در منش، شخصیت و رفتار با هم تفاوت دارند. هر یک از آن ها مظهر جدیدی از هستی است. گفته اند که: «با تولد هر کودک، جامعه ی انسانی تولدی دوباره می یابد». با وجود این بین کودکان سالم و خوب تربیت شده ی اروپایی و بچه های قحطی، زده ی آفریقایی شباهت ها و تفاوت هایی وجود دارد.
هر دوی آن ها دارای نیروی بالقوه انسانی هستند. اما یکی دارای وسایل و امکانات پیشرفت و شکوفایی استعدادها و تبدیل شدن به فردی بالغ و قوی است؛ در صورتی که هستی دیگری به تار مویی بسته است و هر آن مورد هجوم قحطی، مرض، جهل و رنج قرار دارد. کودک از لحظه ای که به وجود می آید، در وضعیت تغییر دائمی قرار می گیرد. شرایط متغیری که تحت تاثیر عوامل مادی و ذهنی به وجود می آیند. منظور من از عوامل مادی تمام چیزهایی است که به سلامت، تغذیه، محیط طبیعی، درآمد خانواده و امکانات آموزشی مربوط می شوند و عوامل ذهنی، تمامی آن هایی است که به فرهنگ، دین، عقاید و محتوای تحصیلی و آموزشی ارتباط می یابند.
تمامی این عوامل لازمه ی تکامل و شکل دادن به کودکان است. چگونگی تأثیر عوامل مادی در تکامل کودک کاملاً آشکار است. کودکانی که با کمبود و فقر غذائی، بدی شرایط بهداشتی، کمی درآمد خانواده و کمبود امکانات آموزشی مواجه هستند از شادی و بی خیالی دوران کودکی محرومند. آن ها در جستجوی کار و غذا و در رقابت سخت و ظالمانه برای بقاء باید با جثه ی کوچک خود مانند یک بزرگسال تلاش کنند.
آن ها کودکان بدون کودکی و قربانیان همه جانبه ی بی عدالتی های اجتماعی هستند؛ هر چند نیروی زندگی در آنان قوی است و بعضی از همین کودکان هستند که بزرگسالان شجاع می شوند و در تغییر جهان موثر می افتند.
در چگونگی نقش عوامل ذهنی در تکامل کودکان اختلاف نظر هست. عقیده ی کلی مسلط بر فرهنگ یک جامعه، شکل دهنده ی خصلت و شخصیت کودک است. اگر این عقیده بر جامعه مسلط باشد که انسان توام با گناه آفریده شده و رانده از بهشت است و باید برای جبران گناهانش رنج ببرد و سختی ها را تحمل کند، آنگاه چنین نتیجه گرفت می شود که در ذات کودک تمایلاتی شیطانی وجود دارد که باید به تمایلاتی انسان تبدیل شود. در این صورت است که کودک تبدیل به شخصی می شود که از تصورات درونی و از احساسات و آرزوهای خود وحشت دارد و خود را موجودی وحشی تصور می کند که در قفسی گرفتار آمده باشد. این طرز فکر مترادف است با آن عقیده ای که می گوید کودکان وارث تمامی خطاها و گناهان اجدادشان هستند، طرفداران این طرز فکر معتقدند که انسان برای رهایی از گناه و رسیدن به مقام ملکوتی خود باید رنج ببرد، به سختی کوشش کند و از همه ی آسایش ها، خوشی ها و آرزوهای جهانی چشم بپوشد.
اما اگر این عقیده بر زندگی فرهنگی یک جامعه مسلط باشد که خداوند انسان را خلق کرده است تا تاریکی ها و پلیدی ها را از جهان محو کند، در آن جامعه کودکان بعنوان الطاف خداوندی و روشنی بخش و شمشیر مبارزه با تاریکی جهل و نادانی و بی عدالتی و پلیدی تلقی می گردند. کودک بر حسب نوع توجه، آموزش و روحیه ای که به او مسلط است رشد کرده، صاحب بینش و فکر می شود . او احساس قهرمان بودن را در درون «خود انگاره اش»، پرورش می دهد.
بنابراین اگر این عقیده بر اذهان جامعه مسلط باشد که «انسان نماینده ی خدا در زمین است، از والاترین مرتبه در آفرینش برخوردار و در مقابل طبیعت و بشریت مسئول است و دارای این ظرفیت هست که به آخرین مرحله ی کمال عقلی تفوق یابد»، آنگاه کودک از طرف خانواده و مراکز آموزشی و جامعه بطریقی دیگر تربیت می شود. در او نوعی «خودانگاره»، به وجود می آید که او را به طبیعتی که مخلوق خداوند است و حفاظت از آن علاقه مند ساخته، باعث می شود تسلط بر آن را حق طبیعی خود به حساب آورد.
حال اگر این عقیده که انسان اصولاً توسط غرایز به حرکت در می آید و توسط قوانین اجتماعی نظم داده می شود، عقیده ی مسلط بر حیات فرهنگی یک جامعه باشد، آن وقت این گونه فرض خواهد شد که محرک های غریزی مهمترین عامل و تعیین کننده رفتار کودکند و در نتیجه تصورات و قدرت اراده ی کودک کم و بیش در خدمت نیازهای غریزی، هدف ها و آرزوهای شخصی وی قرار می گیرند.
بدلیل توسعه ی صنعتی، انقلاب ها و تبادل سریع اطلاعات از طریق وسایل ارتباطی پیشرفته ی قرن ما، در شهرهای بزرگ و پایتخت ها همه ی این عقاید و فلسفه های زندگی با هم مواجه شده و برخورد پیدا کرده اند و این امر، هم باعث سردرگمی کودکان و نوجوانان و هم ایجاد امکان انتخاب رویه برای آن ها شده است. هر چند مناطق روستایی و عشایری دور افتاده و جوامع بسته ای همچون جامعه ی روحانیون و دیگر قشرهای مذهبی کمتر زیر پوشش و تحت تاثیر وسایل ارتباطی قرار گرفته اند، اما آن ها نیز بر رشد همه جانبه عقلی کودکان خود تسلط کامل ندارند. در این جا بد نیست بدانیم که رشته های مختلف علوم به سوال «سرانجام ، کودک کیست؟» چگونه پاسخ داده اند.
توجه فیزیولوژیست ها و زیست شناسان معطوف به اندام، ساختمان سلولی و الگوهایی است که کودک منطبق با آن ها رشد می کند، سوخت و ساز خود را متعادل می سازد و بدن خود را کنترل می کند. برای آن ها کودک معمایی از طبیعت است که باید آن را کشف کرد.
مطالعه ی روانشناسان درباره ی چگونگی و روند رشد و آهنگ و مطابقت تغییرات رشد ذهنی و جسمی و شکل گیری منش و شخصیت و واکنش های هیجانی و عادات و رفتار کودکان متمرکز است. آن ها سعی می کنند که دلایل بعضی از رفتارهای غیر عادی بزرگسالان را در رابطه با دوران کودکی آن ها بیابند. نظریه های روانکاوانه بسازند و با آن ها رفتارهای کودکان را تفسیر نمایند. سعی آن ها دراین است که مربیان را با یافته های خود یاری دهند. اما بد نیست بدانید که یافته های آنان به طرق گوناگون مورد سوء استفاده و سودجویی وسایل ارتباط جمعی قرار گرفته است. برای روان شناسان، کودک دریچه ای برای کشف ذهن انسان و درک چگونگی آموزش پذیری آن است.
جامعه شناسان، با توجه به گروه های اجتماعی، جمعیت ها و جوامع گذشته و حال در سراسر دنیا سعی می کنند که برای این پرسش پاسخی بیابند. آن ها می خواهند بدانند چگونه انسان به این مرحله از تکامل رسیده است؟ جامعه شناسان، کودکان را به عنوان عضوی از یک جامعه ی مشخص مورد مطالعه قرار داده، سعی می کنند چگونگی زندگی، آموزش و شرکت آن ها را در ساختارهای اجتماعی و اقتصادی آن جامعه مورد بررسی قرار دهند. از نظر آن ها کودک، حاصل انتظاراتی است که جامعه از آن ها دارد.
از نظر اقتصاددانان، کودکان عوامل غیر مولد جامعه هستند و باید برای این که در آینده تبدیل به نیروهای مولد و مالیات دهنده شوند، از هم اکنون برای آن ها سرمایه گذاری شود. اقتصاددانان علاقه مندند راه هایی بیابند تا با سرمایه گذاری کمتر، درآمد ملی را بالا برده، به نتایج سریعتر و بهتری دست یابند. از نظر آن ها یک کودک، زحمت امروز و راحت فردا، مصرف کننده ی امروز و تولید کننده فرداست. البته نباید صدها کودک از میلیون ها کوک کارگری را که استثمار شده اند، و یا در حال حاضر از آن ها بهره کشی می شود از نظر دور داشت و همچنین نباید فراموش کرد که کودکان برای موسسات سودجو چه مفهومی دارند. از نظر آن ها «کودکان مصرف کنندگانی کوچکند که خیلی آسان اغفال می شوند». از نظر سیاستمداران، کودکان رای دهندگان و سربازان آینده هستند. آن ها را باید از ابتدا در جهتی صحیح هدایت کرد؛ آن ها را باید به قوانین مقدس و به ضوابط و مقررات وضع شده توسط نهادهای اجتماعی و سیاسی معتقد کرد. آن ها ابزارهای سیاست های نظامی و غیر نظامی هستند. آن ها می باید به مسیری سوق داده شوند که با تمام وجود بر حق بودن و به تدام نظام سیاسی موجود و نهادهای آن و به گروه های مسلط بر جامعه و آرمان های آن ها معتقد شوند.
همه سیاستمداران از تولد مسیح، ترسی پلاتوس وار دارند و برای جلوگیری از خروج موسی، تلاشی فرعونی می کنند. معلمان و مربیان اکثراً ابزارها و وسایل نظام های اجتماعی هستند. آن ها می باید آن چنان عمل و کار کنند که کودکان از دومین مرحله بلوغ عقلی یعنی مرحله اطاعت از قانون پا را فراتر نگذارند. آن ها نباید اجازه دهنده که کودکان به مرحله قضاوت فردی و زیر سوال بردن نظام ارزشی جامعه برسند. کودکان باید به همشهریهای خوبی مبدل شوند که قوانین و مقررات وضع شده را قبول کرده، از آن اطاعت کنند، درست یا غلط، آن ها می باید مطابق آن قوانین عمل کنند. حتی بسیاری از والدین از این که آموزش کودکان باعث ایجاد بی ثباتی و وضعیت بحرانی در ثبات جامعه و در وضع حکومت و شرایط جهان شود، بیمناک هستند. سعی آن ها این است که آموزگاران و مربیان را در جهت محدود کردن درک کودکان نسبت به ارزش ها و نظام اجتماعی یاری دهند.
تنها تعداد انگشت شماری از مربیان هستند که مرزهای این محدودیت ها را درهم شکسته، در کودک، بشریت، تلاش برای تکامل جامعه و امید به پیروزی بر جهل و بی عدالتی را جستجو می کنند.
هنرمندان، نویسندگان، تصویرنگاران، نقاشان و مجسه سازان تنها افرادی هستند که تا اندازه ای به وجود واقعی کودکان و شرطی نشده کودکان نزدیکترند. سعی ان ها دراین است که وجود واقعی کودکان را کشف و از پیش داوری پرهیز نمایند. آن ها از طریق مراجعه به ضمیر ناخودآگاه و قلب خود و زنده کردن خاطرات و احساسات درونی و رویاها و آرزوهای خود، سعی می کنند تصورات خود را آزاد کنند و با چشم کودکی خویش کودکان را کشف نمایند. آن ها از این طریق به دنیای خیالی کودکان، جایی که هر نوع حادثه ای امکان وقوع دارد، وارد می شوند؛ آن ها خود را به جای آلیس در سرزمین عجایب، برادران شیردل، تامبلینا و پینوکیو می گذارند.
این شعرا هستند که مدعی اند «کودک پدر انسان است» و این نویسندگانند که عقیده دارند کودک از نظر صداقت و معصومیت نمادی از کمال انسانیت است. صداقت و معصومیتی که در دوران کودکی جا گذاشته می شود و دوران بزرگسالی سعی در این است که بگونه ای عمیق تر و وسیعتر و آگاهانه تر به دست آید.
باز هم این هنرمند است که سعی دارد نیروی بالقوه رسیدن به والاترین عقاید و ارزش های شخصی را در کودکان زنده نگاه دارد. این هنرمند است که به طور مدام محدودیت های تحمیل شده تعصبات، عادات و عقاید فرسوده و اشکال و وضعیت هایی که انسان را تبدیل به آدمک کوکی یا ماشینی (ربات) می کند می شکند و افق های جدیدی را پیش روی کودکان می گشاید. این هنرمند است که از طریق روبرو کردن کودک با کودکان دیگر و سایر مردم احساسات و تجربه های گوناگون زندگی، موجب می شوند که او خود واقعی اش را کشف نماید. آن ها باعث خودآگاهی در کودکان می شوند. هنرمند، کودک را آن گونه که هست می پذیرد.
کودک فقط کودک است. یک انسان کوچک، با ضمیری پاک و آماده برای آموزش دیدن، کسی که باید با روح و جسم خود در میان مردم زندگی کند، کسی که احتیاجات روحی و جسمی خاصی دارد، با حواسی برای حس کردن و آزمایش جهان اطراف خود، با قلبی پر از محبت و نیازمند به محبت، با احساساتی مستعد برای پروراندن آرمان های انسانی، با استعدادی ذاتی برای تشخیص خوب و بد و دارای قدرت پیشرفت و تکامل فردی.
اگر خانواده، مربیان، نویسندگان، تصویرنگاران و برنامه ریزان وسایل ارتباطی، موجودیت کودک را قبول کرده، از یگانه بودن جسم و روح او آگاهی یابند، آن وقت نیازهای او را شناخته، در جهت رشد و تکامل آن گام برخواهند داشت. آن ها از طریق تقویت احساس و فکر، و بالا بردن دقت و قدرت تشخیص کودک، برای او امکان پیشرفت مادی و معنوی و کار کردن در جهت منافع عمومی و آرمان های انسانی را فراهم می سازند. آن وقت است که کودک می تواند عضو مفیدی برای ملت خود و جامعه بشری شود.
اگر عکس روش فوق با او رفتار شود، کودک مستعد خواهد شد که به موجودی رام و مطیع و در مواردی حتی خطرناک و مخرب تبدیل شود. با همین دیدگاه شاعری ایرانی به نام ایرج جهانشاهی به هنگام تولد نوه اش شعر زیر را خطاب به پسر خود و تمامی پسرها و دخترها سروده است:
نوه ام در راه است
راه کوتاه یکی هست دراز
به چه می نامیدش؟
به کدامین نام
به چه می خوانیدش
به کدامین آئین ؟
رهنمونش به کدامین راهید؟
قفسش را زچه می سازید؟
بالهایش را
بال آزادی و پروازش را
با کدامین بند، می کشانید به بند؟
در دلش میخ کدامین قانون؟
به چه میخی و چه پتکی؟
با کدامین بازو؟
پشت هم می کوبند؟
گوشهایش چه زبان می شنوند؟
آن دو لب با چه زبان می گوید؟
دیدگانش به چه ها می نگرند؟
آن دو لب بر چه غمی می خندند؟
نوه ام در راه است
راه کوتاهی یکی هست دراز
زندگی بازی نیست
زندگی رقص عروسک ها نیست
که به هر آهنگی
زنده ساخته را
شادی سازنده
به نوای دل سودازده اش
رقصی آغاز کند
زندگی آزادی است
نه رهی، بلکه رهایی از بند
ترک هر نام و نشان
ترک هر کیش پلید
ترک هر بند وجود
ترک هر بار انسان رهی
نوه ام در راه است
راه کوتاهی یکی هست دراز
او رهی نیست، رها از بند است
نکشیدش در بند
قفسش باز کنید
بگذارید نفس تازه کند
بال پرواز به او هدیه کنید.